block:4060
| ۱۵۷۸ | Q | یک فقیهی ژندهها در چیده بود | * | در عمامهٔ خویش در پیچیده بود |
| ۱۵۷۸ | N | یک فقیهی ژندهها در چیده بود | * | در عمامهی خویش در پیچیده بود |
| ۱۵۷۹ | Q | تا شود زفت و نماید آن عظیم | * | چون در آید سوی مَحْفِل در حطیم |
| ۱۵۷۹ | N | تا شود زفت و نماید آن عظیم | * | چون در آید سوی محفل در حطیم |
| ۱۵۸۰ | Q | ژَندهها از جامهها پیراسته | * | ظاهرا دستار از آن آراسته |
| ۱۵۸۰ | N | ژندهها از جامهها پیراسته | * | ظاهرا دستار از آن آراسته |
| ۱۵۸۱ | Q | ظاهرِ دستار چون حُلّهٔ بهشت | * | چون منافق اندرون رسوا و زشت |
| ۱۵۸۱ | N | ظاهر دستار چون حلهی بهشت | * | چون منافق اندرون رسوا و زشت |
| ۱۵۸۲ | Q | پاره پارهٔ دلق و پنبه و پوستین | * | در درونِ آن عمامه بُد دفین |
| ۱۵۸۲ | N | پاره پارهی دلق و پنبه و پوستین | * | در درون آن عمامه بد دفین |
| ۱۵۸۳ | Q | رُوی سوی مدرسه کرده صَبُوح | * | تا بدین ناموس یابد او فُتوح |
| ۱۵۸۳ | N | روی سوی مدرسه کرده صبوح | * | تا بدین ناموس یابد او فتوح |
| ۱۵۸۴ | Q | در رهِ تاریک مردی جامه کن | * | منتظر استاده بود از بهرِ فَن |
| ۱۵۸۴ | N | در ره تاریک مردی جامه کن | * | منتظر استاده بود از بهر فن |
| ۱۵۸۵ | Q | در ربود او از سرش دستار را | * | پس دوان شد تا بسازد کار را |
| ۱۵۸۵ | N | در ربود او از سرش دستار را | * | پس دوان شد تا بسازد کار را |
| ۱۵۸۶ | Q | پس فقیهش بانگ بر زد کای پسر | * | باز کُن دستار را آنگه بُبَر |
| ۱۵۸۶ | N | پس فقیهش بانگ بر زد کای پسر | * | باز کن دستار را آن گه ببر |
| ۱۵۸۷ | Q | این چنین که چار پَرّه میپَری | * | باز کن آن هدیه را که میبَری |
| ۱۵۸۷ | N | این چنین که چار پره میپری | * | باز کن آن هدیه را که میبری |
| ۱۵۸۸ | Q | باز کن آن را بدستِ خود بمال | * | آنگهان خواهی بُبَر کردم حلال |
| ۱۵۸۸ | N | باز کن آن را به دست خود بمال | * | آن گهان خواهی ببر کردم حلال |
| ۱۵۸۹ | Q | چونک بازش کرد آنک میگریخت | * | صد هزاران ژنده اندر ره بریخت |
| ۱۵۸۹ | N | چون که بازش کرد آن که میگریخت | * | صد هزاران ژنده اندر ره بریخت |
| ۱۵۹۰ | Q | ز آن عمامهٔ زفت نابایستِ او | * | ماند یک گز کهنهای در دستِ او |
| ۱۵۹۰ | N | ز آن عمامهی زفت نابایست او | * | ماند یک گز کهنهای در دست او |
| ۱۵۹۱ | Q | بر زمین زد خرقه را کای بیعِیار | * | زین دغل ما را بر آوردی ز کار |
| ۱۵۹۱ | N | بر زمین زد خرقه را کای بیعیار | * | زین دغل ما را بر آوردی ز کار |