block:4061
۱۵۹۲ | N | گفت بنمودم دغل لیکن ترا | * | از نصیحت باز گفتم ماجرا |
۱۵۹۳ | N | همچنین دنیا اگر چه خوش شکفت | * | بانگ زد هم بیوفایی خویش گفت |
۱۵۹۴ | N | اندر این کون و فساد ای اوستاد | * | آن دغل کون و نصیحت آن فساد |
۱۵۹۵ | N | کون میگوید بیا من خوش پیام | * | و آن فسادش گفته رو من لا شیام |
۱۵۹۶ | N | ای ز خوبی بهاران لب گزان | * | بنگر آن سردی و زردی خزان |
۱۵۹۷ | N | روز دیدی طلعت خورشید خوب | * | مرگ او را یاد کن وقت غروب |
۱۵۹۸ | N | بدر را دیدی بر این خوش چار طاق | * | حسرتش را هم ببین اندر محاق |
۱۵۹۹ | N | کودکی از حسن شد مولای خلق | * | بعد فردا شد خرف رسوای خلق |
۱۶۰۰ | N | گر تن سیمین تنان کردت شکار | * | بعد پیری بین تنی چون پنبهزار |
۱۶۰۱ | N | ای بدیده لوتهای چرب خیز | * | فضلهی آن را ببین در آب ریز |
۱۶۰۲ | N | مر خبث را گو که آن خوبیت کو | * | بر طبق آن ذوق و آن نغزی و بو |
۱۶۰۳ | N | گوید او آن دانه بد من دام آن | * | چون شدی تو صید شد دانه نهان |
۱۶۰۴ | N | بس انامل رشک استادان شده | * | در صناعت عاقبت لرزان شده |
۱۶۰۵ | N | نرگس چشم خمار همچو جان | * | آخر اعمش بین و آب از وی چکان |
۱۶۰۶ | N | حیدری کاندر صف شیران رود | * | آخر او مغلوب موشی میشود |
۱۶۰۷ | N | طبع تیز دور بین محترف | * | چون خر پیرش ببین آخر خرف |
۱۶۰۸ | N | زلف جعد مشکبار عقل بر | * | آخرا چون دم زشت خنگ خر |
۱۶۰۹ | N | خوش ببین کونش ز اول با گشاد | * | و آخر آن رسواییاش بین و فساد |
۱۶۱۰ | N | ز انکه او بنمود پیدا دام را | * | پیش تو بر کند سبلت خام را |
۱۶۱۱ | N | پس مگو دنیا به تزویرم فریفت | * | ور نه عقل من ز دامش میگریخت |
۱۶۱۲ | N | طوق زرین و حمایل بین هله | * | غل و زنجیری شده ست و سلسله |
۱۶۱۳ | N | همچنین هر جزو عالم میشمر | * | اول و آخر در آرش در نظر |
۱۶۱۴ | N | هر که آخر بینتر او مسعودتر | * | هر که آخور بینتر او مطرودتر |
۱۶۱۵ | N | روی هر یک چون مه فاخر ببین | * | چون که اول دیده شد آخر ببین |
۱۶۱۶ | N | تا نباشی همچو ابلیس اعوری | * | نیم بیند نیم نه چون ابتری |
۱۶۱۷ | N | دید طین آدم و دینش ندید | * | این جهان دید آن جهان بینش ندید |
۱۶۱۸ | N | فضل مردان بر زنان ای بو شجاع | * | نیست بهر قوت و کسب و ضیاع |
۱۶۱۹ | N | ور نه شیر و پیل را بر آدمی | * | فضل بودی بهر قوت ای عمی |
۱۶۲۰ | N | فضل مردان بر زن ای حالی پرست | * | ز آن بود که مرد پایان بینتر است |
۱۶۲۱ | N | مرد کاندر عاقبت بینی خم است | * | او ز اهل عاقبت چون زن کم است |
۱۶۲۲ | N | از جهان دو بانگ میآید به ضد | * | تا کدامین را تو باشی مستعد |
۱۶۲۳ | N | آن یکی بانگش نشور اتقیا | * | و آن یکی بانگش فریب اشقیا |
۱۶۲۴ | N | من شکوفهی خارم ای خوش گرمدار | * | گل بریزد من بمانم شاخ خار |
۱۶۲۵ | N | بانگ اشکوفهش که اینک گل فروش | * | بانگ خار او که سوی ما مکوش |
۱۶۲۶ | N | این پذیرفتی بماندی ز آن دگر | * | که محب از ضد محبوب است کر |
۱۶۲۷ | N | آن یکی بانگ این که اینک حاضرم | * | بانگ دیگر بنگر اندر آخرم |
۱۶۲۸ | N | حاضریام هست چون مکر و کمین | * | نقش آخر ز آینهی اول ببین |
۱۶۲۹ | N | چون یکی زین دو جوال اندر شدی | * | آن دگر را ضد و نادر خور شدی |
۱۶۳۰ | N | ای خنک آن کاو ز اول آن شنید | * | کش عقول و مسمع مردان شنید |
۱۶۳۱ | N | خانه خالی یافت و جارا او گرفت | * | غیر آنش کژ نماید یا شگفت |
۱۶۳۲ | N | کوزهی نو کاو به خود بولی کشید | * | آن خبث را آب نتواند برید |
۱۶۳۳ | N | در جهان هر چیز چیزی میکشد | * | کفر کافر را و مرشد را رشد |
۱۶۳۴ | N | کهربا هم هست و مغناطیس هست | * | تا تو آهن یا کهی آیی به شست |
۱۶۳۵ | N | برد مغناطیست ار تو آهنی | * | ور کهی بر کهربا بر میتنی |
۱۶۳۶ | N | آن یکی چون نیست با اخیار یار | * | لاجرم شد پهلوی فجار جار |
۱۶۳۷ | N | هست موسی پیش قبطی بس ذمیم | * | هست هامان پیش سبطی بس رجیم |
۱۶۳۸ | N | جان هامان جاذب قبطی شده | * | جان موسی طالب سبطی شده |
۱۶۳۹ | N | معدهی خر که کشد در اجتذاب | * | معدهی آدم جذوب گندم آب |
۱۶۴۰ | N | گر تو نشناسی کسی را از ظلام | * | بنگر اوراک اوش سازیده ست امام |