block:4044
| ۱۱۱۳ | N | ای سلیمان مسجد اقصی بساز | * | لشکر بلقیس آمد در نماز |
| ۱۱۱۴ | N | چون که او بنیاد آن مسجد نهاد | * | جن و انس آمد بدن در کار داد |
| ۱۱۱۵ | N | یک گروه از عشق و قومی بیمراد | * | همچنان که در ره طاعت عباد |
| ۱۱۱۶ | N | خلق دیوانند و شهوت سلسله | * | میکشدشان سوی دکان و غله |
| ۱۱۱۷ | N | هست این زنجیر از خوف و وله | * | تو مبین این خلق را بیسلسله |
| ۱۱۱۸ | N | میکشاندشان سوی کسب و شکار | * | میکشاندشان سوی کان و بحار |
| ۱۱۱۹ | N | میکشدشان سوی نیک و سوی بد | * | گفت حق فی جیدها حبل المسد |
| ۱۱۲۰ | N | قد جعلنا الحبل فی اعناقهم | * | و اتخذنا الحبل من اخلاقهم |
| ۱۱۲۱ | N | لیس من مستقذر مستنقه | * | قط الا طایره فی عنقه |
| ۱۱۲۲ | N | حرص تو در کار بد چون آتش است | * | اخگر از رنگ خوش آتش خوش است |
| ۱۱۲۳ | N | آن سیاهی فحم در آتش نهان | * | چون که آتش شد سیاهی شد عیان |
| ۱۱۲۴ | N | اخگر از حرص تو شد فحم سیاه | * | حرص چون شد ماند آن فحم تباه |
| ۱۱۲۵ | N | آن زمان آن فحم اخگر مینمود | * | آن نه حسن کار نار حرص بود |
| ۱۱۲۶ | N | حرص کارت را بیاراییده بود | * | حرص رفت و ماند کار تو کبود |
| ۱۱۲۷ | N | غولهای را که بر آرایید غول | * | پخته پندارد کسی که هست گول |
| ۱۱۲۸ | N | آزمایش چون نماید جان او | * | کند گردد ز آزمون دندان او |
| ۱۱۲۹ | N | از هوس آن دام دانه مینمود | * | عکس غول حرص و آن خود خام بود |
| ۱۱۳۰ | N | حرص اندر کار دین و خیر جو | * | چون نماند حرص باشد نغز رو |
| ۱۱۳۱ | N | خیرها نغزند نه از عکس غیر | * | تاب حرص ار رفت ماند تاب خیر |
| ۱۱۳۲ | N | تاب حرص از کار دنیا چون برفت | * | فحم باشد مانده از اخگر به تفت |
| ۱۱۳۳ | N | کودکان را حرص میآرد غرار | * | تا شوند از ذوق دل دامن سوار |
| ۱۱۳۴ | N | چون ز کودک رفت آن حرص بدش | * | بر دگر اطفال خنده آیدش |
| ۱۱۳۵ | N | که چه میکردم چه میدیدم در این | * | خل ز عکس حرص بنمود انگبین |
| ۱۱۳۶ | N | آن بنای انبیا بیحرص بود | * | ز آن چنان پیوسته رونقها فزود |
| ۱۱۳۷ | N | ای بسا مسجد بر آورده کرام | * | لیک نبود مسجد اقصاش نام |
| ۱۱۳۸ | N | کعبه را که هر دمی عزی فزود | * | آن ز اخلاصات ابراهیم بود |
| ۱۱۳۹ | N | فضل آن مسجد ز خاک و سنگ نیست | * | لیک در بناش حرص و جنگ نیست |
| ۱۱۴۰ | N | نه کتبشان مثل کتب دیگران | * | نه مساجدشان نه کسب و خان و مان |
| ۱۱۴۱ | N | نه ادبشان نه غضبشان نه نکال | * | نه نعاس و نه قیاس و نه مقال |
| ۱۱۴۲ | N | هر یکیشان را یکی فری دگر | * | مرغ جانشان طایر از پری دگر |
| ۱۱۴۳ | N | دل همیلرزد ز ذکر حالشان | * | قبلهی افعال ما افعالشان |
| ۱۱۴۴ | N | مرغشان را بیضهها زرین بده ست | * | نیم شب جانشان سحرگه بین شده ست |
| ۱۱۴۵ | N | هر چه گویم من به جان نیکوی قوم | * | نقص گفتم گشته ناقص گوی قوم |
| ۱۱۴۶ | N | مسجد اقصی بسازید ای کرام | * | که سلیمان باز آمد و السلام |
| ۱۱۴۷ | N | ور ازین دیوان و پریان سر کشند | * | جمله را املاک در چنبر کشند |
| ۱۱۴۸ | N | دیو یک دم کژ رود از مکر و زرق | * | تازیانه آیدش بر سر چو برق |
| ۱۱۴۹ | N | چون سلیمان شو که تا دیوان تو | * | سنگ برند از پی ایوان تو |
| ۱۱۵۰ | N | چون سلیمان باش بیوسواس و ریو | * | تا ترا فرمان برد جنی و دیو |
| ۱۱۵۱ | N | خاتم تو این دل است و هوش دار | * | تا نگردد دیو را خاتم شکار |
| ۱۱۵۲ | N | پس سلیمانی کند بر تو مدام | * | دیو با خاتم حذر کن و السلام |
| ۱۱۵۳ | N | آن سلیمانی دلا منسوخ نیست | * | در سر و سرت سلیمانی کنی است |
| ۱۱۵۴ | N | دیو هم وقتی سلیمانی کند | * | لیک هر جولاهه اطلس کی تند |
| ۱۱۵۵ | N | دست جنباند چو دست او و لیک | * | در میان هر دوشان فرقی است نیک |