block:4043
| ۱۰۴۵ | N | آن سگی در کو گدای کور دید | * | حمله میآورد و دلقش میدرید |
| ۱۰۴۶ | N | گفتهایم این را ولی باری دگر | * | شد مکرر بهر تاکید خبر |
| ۱۰۴۷ | N | کور گفتش آخر آن یاران تو | * | بر کهاند این دم شکاری صید جو |
| ۱۰۴۸ | N | قوم تو در کوه میگیرند گور | * | در میان کوی میگیری تو کور |
| ۱۰۴۹ | N | ترک این تزویر گو شیخ نفور | * | آب شوری جمع کرده چند کور |
| ۱۰۵۰ | N | کاین مریدان من و من آب شور | * | میخورند از من همیگردند کور |
| ۱۰۵۱ | N | آب خود شیرین کن از بحر لدن | * | آب بد را دام این کوران مکن |
| ۱۰۵۲ | N | خیز شیران خدا بین گور گیر | * | تو چو سگ چونی به زرقی کور گیر |
| ۱۰۵۳ | N | گور چه از صید غیر دوست دور | * | جمله شیر و شیر گیر و مست نور |
| ۱۰۵۴ | N | در نظارهی صید و صیادی شه | * | کرده ترک صید و مرده در وله |
| ۱۰۵۵ | N | همچو مرغ مردهشان بگرفته یار | * | تا کند او جنس ایشان را شکار |
| ۱۰۵۶ | N | مرغ مرده مضطر اندر وصل و بین | * | خوانده ای القلب بین اصبعین |
| ۱۰۵۷ | N | مرغ مردهاش را هر آن که شد شکار | * | چون ببیند شد شکار شهریار |
| ۱۰۵۸ | N | هر که او زین مرغ مرده سر بتافت | * | دست آن صیاد را هرگز نیافت |
| ۱۰۵۹ | N | گوید او منگر به مرداری من | * | عشق شه بین در نگهداری من |
| ۱۰۶۰ | N | من نه مردارم مرا شه کشته است | * | صورت من شبه مرده گشته است |
| ۱۰۶۱ | N | جنبشم زین پیش بود از بال و پر | * | جنبشم اکنون ز دست دادگر |
| ۱۰۶۲ | N | جنبش فانیم بیرون شد ز پوست | * | جنبشم باقی است اکنون چون از اوست |
| ۱۰۶۳ | N | هر که کژ جنبد به پیش جنبشم | * | گر چه سیمرغ است زارش میکشم |
| ۱۰۶۴ | N | هین مرا مرده مبین گر زندهای | * | در کف شاهم نگر گر بندهای |
| ۱۰۶۵ | N | مرده زنده کرد عیسی از کرم | * | من به کف خالق عیسی درم |
| ۱۰۶۶ | N | کی بمانم مرده در قبضهی خدا | * | بر کف عیسی مدار این هم روا |
| ۱۰۶۷ | N | عیسیام لیکن هر آن کاو یافت جان | * | از دم من او بماند جاودان |
| ۱۰۶۸ | N | شد ز عیسی زنده لیکن باز مرد | * | شاد آن کاو جان بدین عیسی سپرد |
| ۱۰۶۹ | N | من عصایم در کف موسای خویش | * | موسیم پنهان و من پیدا به پیش |
| ۱۰۷۰ | N | بر مسلمانان پل دریا شوم | * | باز بر فرعون اژدرها شوم |
| ۱۰۷۱ | N | این عصا را ای پسر تنها مبین | * | که عصا بیکف حق نبود چنین |
| ۱۰۷۲ | N | موج طوفان هم عصا بد کاو ز درد | * | طنطنهی جادو پرستان را بخورد |
| ۱۰۷۳ | N | گر عصاهای خدا را بشمرم | * | زرق این فرعونیان را بر درم |
| ۱۰۷۴ | N | لیک زین شیرین گیاه زهرمند | * | ترک کن تا چند روزی میچرند |
| ۱۰۷۵ | N | گر نباشد جاه فرعون و سری | * | از کجا یابد جهنم پروری |
| ۱۰۷۶ | N | فربهش کن آن گهش کش ای قصاب | * | ز انکه بیبرگند در دوزخ کلاب |
| ۱۰۷۷ | N | گر نبودی خصم و دشمن در جهان | * | پس بمردی خشم اندر مردمان |
| ۱۰۷۸ | N | دوزخ آن خشم است خصمی بایدش | * | تا زید ور نی رحیمی بکشدش |
| ۱۰۷۹ | N | پس بماندی لطف بیقهر و بدی | * | پس کمال پادشاهی کی بدی |
| ۱۰۸۰ | N | ریشخندی کردهاند آن منکران | * | بر مثلها و بیان ذاکران |
| ۱۰۸۱ | N | تو اگر خواهی بکن هم ریشخند | * | چند خواهی زیست ای مردار چند |
| ۱۰۸۲ | N | شاد باشید ای محبان در نیاز | * | بر همین در که شود امروز باز |
| ۱۰۸۳ | N | هر حویجی باشدش کردی دگر | * | در میان باغ از سیر و کبر |
| ۱۰۸۴ | N | هر یکی با جنس خود در کرد خود | * | از برای پختگی نم میخورد |
| ۱۰۸۵ | N | تو که کرد زعفرانی زعفران | * | باش و آمیزش مکن با دیگران |
| ۱۰۸۶ | N | آب میخور زعفرانا تا رسی | * | زعفرانی اندر آن حلوا رسی |
| ۱۰۸۷ | N | در مکن در کرد شلغم پوز خویش | * | که نگردد با تو او هم طبع و کیش |
| ۱۰۸۸ | N | تو به کردی او به کردی مودعه | * | ز انکه ارض اللَّه آمد واسعه |
| ۱۰۸۹ | N | خاصه آن ارضی که از پهناوری | * | در سفر گم میشود دیو و پری |
| ۱۰۹۰ | N | اندر آن بحر و بیابان و جبال | * | منقطع میگردد اوهام و خیال |
| ۱۰۹۱ | N | این بیابان در بیابانهای او | * | همچو اندر بحر پر یک تای مو |
| ۱۰۹۲ | N | آب استاده که سیر استش نهان | * | تازهتر خوشتر ز جوهای روان |
| ۱۰۹۳ | N | کاو درون خویش چون جان و روان | * | سیر پنهان دارد و پای روان |
| ۱۰۹۴ | N | مستمع خفته ست کوته کن خطاب | * | ای خطیب این نقش کم کن تو بر آب |
| ۱۰۹۵ | N | خیز بلقیسا که بازاری است تیز | * | زین خسیسان کساد افکن گریز |
| ۱۰۹۶ | N | خیز بلقیسا کنون با اختیار | * | پیش از آن که مرگ آرد گیر و دار |
| ۱۰۹۷ | N | بعد از آن گوشت کشد مرگ آن چنان | * | که چو دزد آیی به شحنه جان کنان |
| ۱۰۹۸ | N | زین خران تا چند باشی نعل دزد | * | گر همیدزدی بیا و لعل دزد |
| ۱۰۹۹ | N | خواهرانت یافته ملک خلود | * | تو گرفته ملکت کور و کبود |
| ۱۱۰۰ | N | ای خنک آن را کز این ملکت بجست | * | که اجل این ملک را ویران گر است |
| ۱۱۰۱ | N | خیز بلقیسا بیا باری ببین | * | ملکت شاهان و سلطانان دین |
| ۱۱۰۲ | N | شسته در باطن میان گلستان | * | ظاهرا حادی میان دوستان |
| ۱۱۰۳ | N | بوستان با او روان هر جا رود | * | لیک آن از خلق پنهان میشود |
| ۱۱۰۴ | N | میوهها لابهکنان کز من بچر | * | آب حیوان آمده کز من بخور |
| ۱۱۰۵ | N | طوف میکن بر فلک بیپر و بال | * | همچو خورشید و چو بدر و چون هلال |
| ۱۱۰۶ | N | چون روان باشی روان و پای نی | * | میخوری صد لوت و لقمه خای نی |
| ۱۱۰۷ | N | نه نهنگ غم زند بر کشتیات | * | نه پدید آید ز مردن زشتیات |
| ۱۱۰۸ | N | هم تو شاه و هم تو لشکر هم تو تخت | * | هم تو نیکو بخت باشی هم تو بخت |
| ۱۱۰۹ | N | گر تو نیکو بختی و سلطان زفت | * | بخت غیر تست روزی بخت رفت |
| ۱۱۱۰ | N | تو بماندی چون گدایان بینوا | * | دولت خود هم تو باش ای مجتبی |
| ۱۱۱۱ | N | چون تو باشی بخت خود ای معنوی | * | پس تو که بختی ز خود کی گم شوی |
| ۱۱۱۲ | N | تو ز خود کی گم شوی ای خوش خصال | * | چون که عین تو ترا شد ملک و مال |