vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4025

قصهٔ عطّاری کی سنگ ترازوی او گِلِ سَرْشُوی بود و دزدیدن مُشتری گِل خوار از آن گل هنگام سنجیدن شکّر دزدیده و پنهان
۶۲۵Qپیشِ عطّاری یکی گل خوار رفت * تا خرد اُبْلُوجِ قندِ خاصِ زفت
۶۲۵Nپیش عطاری یکی گل خوار رفت * تا خرد ابلوج قند خاص زفت
۶۲۶Qپس برِ عطّارِ طَرّارِ دُودِل * موضعِ سنگِ ترازو بود گِل
۶۲۶Nپس بر عطار طرار دو دل * موضع سنگ ترازو بود گل
۶۲۷Qگفت گِل سنگِ ترازوی منست * گر ترا مَیْلِ شکَر بخْریدنست
۶۲۷Nگفت گل سنگ ترازوی من است * گر ترا میل شکر بخریدن است
۶۲۸Qگفت هستم در مُهِمّی قَنْدْجُو * سنگِ میزان هرچه خواهی باش گُو
۶۲۸Nگفت هستم در مهمی قند جو * سنگ میزان هر چه خواهی باش گو
۶۲۹Qگفت با خود پیشِ آنکِ گِل خورست * سنگ چه بْود گِل نکوتر از زرست
۶۲۹Nگفت با خود پیش آن که گل خور است * سنگ چه بود گل نکوتر از زر است
۶۳۰Qهمچو آن دلّاله که گفت ای پسر * نَو عروسی یافتم بس خوب‌فَر
۶۳۰Nهمچو آن دلاله که گفت ای پسر * نو عروسی یافتم بس خوب فر
۶۳۱Qسخت زیبا لیک هم یک چیز هست * کان ستیره دخترِ حلواگرست
۶۳۱Nسخت زیبا لیک هم یک چیز هست * کان ستیره دختر حلواگر است
۶۳۲Qگفت بهتر این چنین خود گر بود * دخترِ او چرب و شیرین‌تر بود
۶۳۲Nگفت بهتر این چنین خود گر بود * دختر او چرب و شیرین‌تر بود
۶۳۳Qگر نداری سنگ و سنگت از گِلست * این بِه و بِه گِل مرا میوه‌ٔ دِلست
۶۳۳Nگر نداری سنگ و سنگت از گل است * این به و به گل مرا میوه‌ی دل است
۶۳۴Qاندر آن کفّه‌ٔ ترازو ز اِعتداد * او بجایِ سنگ آن گِل را نهاد
۶۳۴Nاندر آن کفه‌ی ترازو ز اعتداد * او بجای سنگ آن گل را نهاد
۶۳۵Qپس برای کفهٔ دیگر بدَست * هم بقدَرِ آن شَکَر را می‌شکست
۶۳۵Nپس برای کفه‌ی دیگر به دست * هم به قدر آن شکر را می‌شکست
۶۳۶Qچون نبودش تیشه‌ای او دیر ماند * مُشتری را منتظر آنجا نشاند
۶۳۶Nچون نبودش تیشه‌ای او دیر ماند * مشتری را منتظر آن جا نشاند
۶۳۷Qروُیش آن سو بود، گِل خور ناشِکِفت * گِل ازو پوشیده دزدیدن گرفت
۶۳۷Nرویش آن سو بود، گل خور ناشکفت * گل از او پوشیده دزدیدن گرفت
۶۳۸Qترس ترسان که نیاید ناگهان * چشمِ او بر من فتد از امتحان
۶۳۸Nترس ترسان که نیاید ناگهان * چشم او بر من فتد از امتحان
۶۳۹Qدید عطّاْر آن و خود مشغول کرد * که فزون‌تر دزد هین ای رُویْ‌زرد
۶۳۹Nدید عطار آن و خود مشغول کرد * که فزون‌تر دزد هین ای روی زرد
۶۴۰Qگر بدزدی و ز گلِ من می‌بَری * رَو که هم از پهلوی خود می‌خوری
۶۴۰Nگر بدزدی و ز گل من می‌بری * رو که هم از پهلوی خود می‌خوری
۶۴۱Qتو همی‌ترسی زِ من لیک از خَری * من همی‌ترسم که تو کمتر خوری
۶۴۱Nتو همی‌ترسی ز من لیک از خری * من همی‌ترسم که تو کمتر خوری
۶۴۲Qگرچه مشغولم چنان احمق نَیم * که شَکَر افزون کشی تو از نَیَم
۶۴۲Nگر چه مشغولم چنان احمق نیم * که شکر افزون کشی تو از نی‌ام
۶۴۳Qچون ببینی مر شکر را ز آزمود * پس بدانی احمق و غافل که بود
۶۴۳Nچون ببینی مر شکر را ز آزمود * پس بدانی احمق و غافل که بود
۶۴۴Qمرغ ز آن دانه نظر خوش می‌کند * دانه هم از دُور راهش می‌زند
۶۴۴Nمرغ ز آن دانه نظر خوش می‌کند * دانه هم از دور راهش می‌زند
۶۴۵Qکز زنایِ چشم حظّی می‌بَری * نه کباب از پهلوی خود می‌خوری
۶۴۵Nکز زنای چشم حظی می‌بری * نه کباب از پهلوی خود می‌خوری
۶۴۶Qاین نظر از دُور چون تیرست و سَم * عشقت افزون می‌شود صبرِ تو کم
۶۴۶Nاین نظر از دور چون تیر است و سم * عشقت افزون می‌شود صبر تو کم
۶۴۷Qمالِ دنیا دامِ مرغانِ ضعیف * مُلکِ عُقبَی دامِ مرغانِ شریف
۶۴۷Nمال دنیا دام مرغان ضعیف * ملک عقبی دام مرغان شریف
۶۴۸Qتا بدین مُلکی که او دامیست ژرف * در شکار آرند مرغانِ شگرف
۶۴۸Nتا بدین ملکی که او دامی است ژرف * در شکار آرند مرغان شگرف
۶۴۹Qمن سُلیمان می‌نخواهم مُلکتان * بلکه من بِرْهانم از هر هُلکتان
۶۴۹Nمن سلیمان می‌نخواهم ملکتان * بلکه من برهانم از هر هلکتان
۶۵۰Qکین زمان هستید خود مملوکِ مُلک * مالکِ مُلک آنکه بجٌهید او ز هُلک
۶۵۰Nکاین زمان هستید خود مملوک ملک * مالک ملک آن که بجهید او ز هلک
۶۵۱Qباژگونه ای اسیرِ این جهان * نامِ خود کردی امیرِ این جهان
۶۵۱Nباژگونه ای اسیر این جهان * نام خود کردی امیر این جهان
۶۵۲Qای تو بنده‌ٔ این جهان محبوسْ جان * چند گویی خویش را خواجه‌ٔ جهان
۶۵۲Nای تو بنده‌ی این جهان محبوس جان * چند گویی خویش را خواجه‌ی جهان