block:4025
۶۲۵ | Q | پیشِ عطّاری یکی گل خوار رفت | * | تا خرد اُبْلُوجِ قندِ خاصِ زفت |
۶۲۵ | N | پیش عطاری یکی گل خوار رفت | * | تا خرد ابلوج قند خاص زفت |
۶۲۶ | Q | پس برِ عطّارِ طَرّارِ دُودِل | * | موضعِ سنگِ ترازو بود گِل |
۶۲۶ | N | پس بر عطار طرار دو دل | * | موضع سنگ ترازو بود گل |
۶۲۷ | Q | گفت گِل سنگِ ترازوی منست | * | گر ترا مَیْلِ شکَر بخْریدنست |
۶۲۷ | N | گفت گل سنگ ترازوی من است | * | گر ترا میل شکر بخریدن است |
۶۲۸ | Q | گفت هستم در مُهِمّی قَنْدْجُو | * | سنگِ میزان هرچه خواهی باش گُو |
۶۲۸ | N | گفت هستم در مهمی قند جو | * | سنگ میزان هر چه خواهی باش گو |
۶۲۹ | Q | گفت با خود پیشِ آنکِ گِل خورست | * | سنگ چه بْود گِل نکوتر از زرست |
۶۲۹ | N | گفت با خود پیش آن که گل خور است | * | سنگ چه بود گل نکوتر از زر است |
۶۳۰ | Q | همچو آن دلّاله که گفت ای پسر | * | نَو عروسی یافتم بس خوبفَر |
۶۳۰ | N | همچو آن دلاله که گفت ای پسر | * | نو عروسی یافتم بس خوب فر |
۶۳۱ | Q | سخت زیبا لیک هم یک چیز هست | * | کان ستیره دخترِ حلواگرست |
۶۳۱ | N | سخت زیبا لیک هم یک چیز هست | * | کان ستیره دختر حلواگر است |
۶۳۲ | Q | گفت بهتر این چنین خود گر بود | * | دخترِ او چرب و شیرینتر بود |
۶۳۲ | N | گفت بهتر این چنین خود گر بود | * | دختر او چرب و شیرینتر بود |
۶۳۳ | Q | گر نداری سنگ و سنگت از گِلست | * | این بِه و بِه گِل مرا میوهٔ دِلست |
۶۳۳ | N | گر نداری سنگ و سنگت از گل است | * | این به و به گل مرا میوهی دل است |
۶۳۴ | Q | اندر آن کفّهٔ ترازو ز اِعتداد | * | او بجایِ سنگ آن گِل را نهاد |
۶۳۴ | N | اندر آن کفهی ترازو ز اعتداد | * | او بجای سنگ آن گل را نهاد |
۶۳۵ | Q | پس برای کفهٔ دیگر بدَست | * | هم بقدَرِ آن شَکَر را میشکست |
۶۳۵ | N | پس برای کفهی دیگر به دست | * | هم به قدر آن شکر را میشکست |
۶۳۶ | Q | چون نبودش تیشهای او دیر ماند | * | مُشتری را منتظر آنجا نشاند |
۶۳۶ | N | چون نبودش تیشهای او دیر ماند | * | مشتری را منتظر آن جا نشاند |
۶۳۷ | Q | روُیش آن سو بود، گِل خور ناشِکِفت | * | گِل ازو پوشیده دزدیدن گرفت |
۶۳۷ | N | رویش آن سو بود، گل خور ناشکفت | * | گل از او پوشیده دزدیدن گرفت |
۶۳۸ | Q | ترس ترسان که نیاید ناگهان | * | چشمِ او بر من فتد از امتحان |
۶۳۸ | N | ترس ترسان که نیاید ناگهان | * | چشم او بر من فتد از امتحان |
۶۳۹ | Q | دید عطّاْر آن و خود مشغول کرد | * | که فزونتر دزد هین ای رُویْزرد |
۶۳۹ | N | دید عطار آن و خود مشغول کرد | * | که فزونتر دزد هین ای روی زرد |
۶۴۰ | Q | گر بدزدی و ز گلِ من میبَری | * | رَو که هم از پهلوی خود میخوری |
۶۴۰ | N | گر بدزدی و ز گل من میبری | * | رو که هم از پهلوی خود میخوری |
۶۴۱ | Q | تو همیترسی زِ من لیک از خَری | * | من همیترسم که تو کمتر خوری |
۶۴۱ | N | تو همیترسی ز من لیک از خری | * | من همیترسم که تو کمتر خوری |
۶۴۲ | Q | گرچه مشغولم چنان احمق نَیم | * | که شَکَر افزون کشی تو از نَیَم |
۶۴۲ | N | گر چه مشغولم چنان احمق نیم | * | که شکر افزون کشی تو از نیام |
۶۴۳ | Q | چون ببینی مر شکر را ز آزمود | * | پس بدانی احمق و غافل که بود |
۶۴۳ | N | چون ببینی مر شکر را ز آزمود | * | پس بدانی احمق و غافل که بود |
۶۴۴ | Q | مرغ ز آن دانه نظر خوش میکند | * | دانه هم از دُور راهش میزند |
۶۴۴ | N | مرغ ز آن دانه نظر خوش میکند | * | دانه هم از دور راهش میزند |
۶۴۵ | Q | کز زنایِ چشم حظّی میبَری | * | نه کباب از پهلوی خود میخوری |
۶۴۵ | N | کز زنای چشم حظی میبری | * | نه کباب از پهلوی خود میخوری |
۶۴۶ | Q | این نظر از دُور چون تیرست و سَم | * | عشقت افزون میشود صبرِ تو کم |
۶۴۶ | N | این نظر از دور چون تیر است و سم | * | عشقت افزون میشود صبر تو کم |
۶۴۷ | Q | مالِ دنیا دامِ مرغانِ ضعیف | * | مُلکِ عُقبَی دامِ مرغانِ شریف |
۶۴۷ | N | مال دنیا دام مرغان ضعیف | * | ملک عقبی دام مرغان شریف |
۶۴۸ | Q | تا بدین مُلکی که او دامیست ژرف | * | در شکار آرند مرغانِ شگرف |
۶۴۸ | N | تا بدین ملکی که او دامی است ژرف | * | در شکار آرند مرغان شگرف |
۶۴۹ | Q | من سُلیمان مینخواهم مُلکتان | * | بلکه من بِرْهانم از هر هُلکتان |
۶۴۹ | N | من سلیمان مینخواهم ملکتان | * | بلکه من برهانم از هر هلکتان |
۶۵۰ | Q | کین زمان هستید خود مملوکِ مُلک | * | مالکِ مُلک آنکه بجٌهید او ز هُلک |
۶۵۰ | N | کاین زمان هستید خود مملوک ملک | * | مالک ملک آن که بجهید او ز هلک |
۶۵۱ | Q | باژگونه ای اسیرِ این جهان | * | نامِ خود کردی امیرِ این جهان |
۶۵۱ | N | باژگونه ای اسیر این جهان | * | نام خود کردی امیر این جهان |
۶۵۲ | Q | ای تو بندهٔ این جهان محبوسْ جان | * | چند گویی خویش را خواجهٔ جهان |
۶۵۲ | N | ای تو بندهی این جهان محبوس جان | * | چند گویی خویش را خواجهی جهان |