block:4022
۵۶۳ | Q | هدیهٔ بلقیس چِل استر بُدست | * | بارِ آنها جمله خشتِ زَر بُدست |
۵۶۳ | N | هدیهی بلقیس چل استر بدهست | * | بار آنها جمله خشت زر بدهست |
۵۶۴ | Q | چون بصحرای سلیمانی رسید | * | فرشِ آن را جمله زرِّ پُخته دید |
۵۶۴ | N | چون به صحرای سلیمانی رسید | * | فرش آن را جمله زر پخته دید |
۵۶۵ | Q | بر سرِ زر تا چهل منزل براند | * | تا که زَرْ را در نظر آبی نماند |
۵۶۵ | N | بر سر زر تا چهل منزل براند | * | تا که زر را در نظر آبی نماند |
۵۶۶ | Q | بارها گفتند زر را وا بریم | * | سوی مَخْزَن ما چه بیگار اندریم |
۵۶۶ | N | بارها گفتند زر را وابریم | * | سوی مخزن ما چه بیگار اندریم |
۵۶۷ | Q | عرصهای کش خاک زرِّ دَه دَهیست | * | زر بهَدیه بردن آنجا ابلهیست |
۵۶۷ | N | عرصهای کش خاک زر ده دهی است | * | زر به هدیه بردن آن جا ابلهی است |
۵۶۸ | Q | ای ببُرده عقل هدیه تا الٰه | * | عقل آنجا کمترست از خاکِ راه |
۵۶۸ | N | ای ببرده عقل هدیه تا اله | * | عقل آن جا کمتر است از خاک راه |
۵۶۹ | Q | چون کسادِ هدیه آنجا شد پدید | * | شرمساریشان همی وا پس کشید |
۵۶۹ | N | چون کساد هدیه آن جا شد پدید | * | شرمساریشان همی واپس کشید |
۵۷۰ | Q | باز گفتند ار کساد و اَز رَوا | * | چیست بر ما بندهٔ فرمانیم ما |
۵۷۰ | N | باز گفتند ار کساد و گر روا | * | چیست بر ما بنده فرمانیم ما |
۵۷۱ | Q | گر زر و گر خاک ما را بُردنیست | * | امرِ فرمانده بجا آوردنیست |
۵۷۱ | N | گر زر و گر خاک ما را بردنی است | * | امر فرمانده بجا آوردنی است |
۵۷۲ | Q | گر بفرمایند که وا پس برید | * | هم بفرمان تُحفه را باز آورید |
۵۷۲ | N | گر بفرمایند که واپس برید | * | هم به فرمان تحفه را باز آورید |
۵۷۳ | Q | خَنْدهش آمد چون سُلیمان آن بدید | * | کز شما من کَیْ طلب کردم ثَرید |
۵۷۳ | N | خندهش آمد چون سلیمان آن بدید | * | کز شما من کی طلب کردم ثرید |
۵۷۴ | Q | من نمیگویم مرا هدیه دهید | * | بلک گفتم لایقِ هدیه شوید |
۵۷۴ | N | من نمیگویم مرا هدیه دهید | * | بلکه گفتم لایق هدیه شوید |
۵۷۵ | Q | که مرا از غیب نادر هدیههاست | * | که بَشَر آنرا نیارد نیز خواست |
۵۷۵ | N | که مرا از غیب نادر هدیههاست | * | که بشر آن را نیارد نیز خواست |
۵۷۶ | Q | میپرستید اختری کو زر کند | * | رُو باُو آرید کو اختر کند |
۵۷۶ | N | میپرستید اختری کاو زر کند | * | رو به او آرید کاو اختر کند |
۵۷۷ | Q | میپرستید آفتابِ چرخ را | * | خوار کرده جانِ عالی نرخ را |
۵۷۷ | N | میپرستید آفتاب چرخ را | * | خوار کرده جان عالی نرخ را |
۵۷۸ | Q | آفتاب از امرِ حق طبّاخِ ماست | * | ابلهی باشد که گوییم او خداست |
۵۷۸ | N | آفتاب از امر حق طباخ ماست | * | ابلهی باشد که گوییم او خداست |
۵۷۹ | Q | آفتابت گر بگیرد چون کُنی | * | آن سیاهی زو تو چون بیرون کُنی |
۵۷۹ | N | آفتابت گر بگیرد چون کنی | * | آن سیاهی زو تو چون بیرون کنی |
۵۸۰ | Q | نه بدرگاهِ خدا آری صُداع | * | که سیاهی را ببر وا ده شُعاع |
۵۸۰ | N | نه به درگاه خدا آری صداع | * | که سیاهی را ببر وا ده شعاع |
۵۸۱ | Q | گر کُشندت نیمشب خورشید کو | * | تا بنالی یا امان خواهی ازو |
۵۸۱ | N | گر کشندت نیم شب خورشید کو | * | تا بنالی یا امان خواهی از او |
۵۸۲ | Q | حادثات اغلب بشب واقع شود | * | و آن زمان معبودِ تو غایب بود |
۵۸۲ | N | حادثات اغلب به شب واقع شود | * | و آن زمان معبود تو غایب بود |
۵۸۳ | Q | سوی حق گر ز آستانه خَم شوی | * | وا رهی از اختران مَحْرَم شوی |
۵۸۳ | N | سوی حق گر ز آستانه خم شوی | * | وا رهی از اختران محرم شوی |
۵۸۴ | Q | چون شوی مَحْرَم گشایم با تو لب | * | تا ببینی آفتابی نیمشب |
۵۸۴ | N | چون شوی محرم گشایم با تو لب | * | تا ببینی آفتابی نیم شب |
۵۸۵ | Q | جز روانِ پاک او را شَرْق نه | * | در طُلوعش روز و شب را فَرْق نه |
۵۸۵ | N | جز روان پاک او را شرق نه | * | در طلوعش روز و شب را فرق نه |
۵۸۶ | Q | روز آن باشد که او شارق شود | * | شب نماند شب چو او بارق شود |
۵۸۶ | N | روز آن باشد که او شارق شود | * | شب نماند شب چو او بارق شود |
۵۸۷ | Q | چون نماید ذرّه پیشِ آفتاب | * | همچنانست آفتاب اندر لُباب |
۵۸۷ | N | چون نماید ذره پیش آفتاب | * | همچنان است آفتاب اندر لباب |
۵۸۸ | Q | آفتابی را که رُخْشان میشود | * | دیده پیشش کُنْد و حیران میشود |
۵۸۸ | N | آفتابی را که رخشان میشود | * | دیده پیشش کند و حیران میشود |
۵۸۹ | Q | همچو ذرّه بینیَش در نورِ عرش | * | پیشِ نورِ بیحدِ موفورِ عرش |
۵۸۹ | N | همچو ذره بینیاش در نور عرش | * | پیش نور بیحد موفور عرش |
۵۹۰ | Q | خوار و مسکین بینی او را بیقرار | * | دیده را قُوّت شده از کردگار |
۵۹۰ | N | خوار و مسکین بینی او را بیقرار | * | دیده را قوت شده از کردگار |
۵۹۱ | Q | کیمیایی که ازو یک مأثری | * | بر دُخان افتاد گشت آن اختری |
۵۹۱ | N | کیمیایی که از او یک ما ثری | * | بر دخان افتاد گشت آن اختری |
۵۹۲ | Q | نادر اِکسیری که از وَیْ نیم تاب | * | بر ظلامی زد بکردش آفتاب |
۵۹۲ | N | نادر اکسیری که از وی نیم تاب | * | بر ظلامی زد بکردش آفتاب |
۵۹۳ | Q | بُو ٱلعجب میناگری کز یک عَمَل | * | بَست چندین خاصیت را بر زُحَل |
۵۹۳ | N | بو العجب میناگری کز یک عمل | * | بست چندین خاصیت را بر زحل |
۵۹۴ | Q | باقی اخترها و گوهرهای جان | * | هم برین مِقْیاس ای طالب بدان |
۵۹۴ | N | باقی اخترها و گوهرهای جان | * | هم بر این مقیاس ای طالب بدان |
۵۹۵ | Q | دیدهٔ حِسّی زبونِ آفتاب | * | دیدهٔ ربّانیی جُو و بیاب |
۵۹۵ | N | دیدهی حسی زبون آفتاب | * | دیدهی ربانیی جو و بیاب |
۵۹۶ | Q | تا زبون گردد بپیشِ آن نظَر | * | شَعْشَعاتِ آفتابِ با شَرَر |
۵۹۶ | N | تا زبون گردد به پیش آن نظر | * | شعشعات آفتاب با شرر |
۵۹۷ | Q | کان نظر نوری و این ناری بود | * | نار پیشِ نور بس تاری بود |
۵۹۷ | N | کان نظر نوری و این ناری بود | * | نار پیش نور بس تاری بود |