vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4022

قصهٔ هدیه فرستادن بلقیس از شهر سبا سوی سلیمان علیه‌السّلام
۵۶۳Qهدیه‌ٔ بلقیس چِل استر بُدست * بارِ آنها جمله خشتِ زَر بُدست
۵۶۳Nهدیه‌ی بلقیس چل استر بده‌ست * بار آنها جمله خشت زر بده‌ست
۵۶۴Qچون بصحرای سلیمانی رسید * فرشِ آن را جمله زرِّ پُخته دید
۵۶۴Nچون به صحرای سلیمانی رسید * فرش آن را جمله زر پخته دید
۵۶۵Qبر سرِ زر تا چهل منزل براند * تا که زَرْ را در نظر آبی نماند
۵۶۵Nبر سر زر تا چهل منزل براند * تا که زر را در نظر آبی نماند
۵۶۶Qبارها گفتند زر را وا بریم * سوی مَخْزَن ما چه بیگار اندریم
۵۶۶Nبارها گفتند زر را وابریم * سوی مخزن ما چه بیگار اندریم
۵۶۷Qعرصه‌ای کش خاک زرِّ دَه دَهیست * زر بهَدیه بردن آنجا ابلهیست
۵۶۷Nعرصه‌ای کش خاک زر ده دهی است * زر به هدیه بردن آن جا ابلهی است
۵۶۸Qای ببُرده عقل هدیه تا الٰه * عقل آنجا کمترست از خاکِ راه
۵۶۸Nای ببرده عقل هدیه تا اله * عقل آن جا کمتر است از خاک راه
۵۶۹Qچون کسادِ هدیه آنجا شد پدید * شرمساریشان همی وا پس کشید
۵۶۹Nچون کساد هدیه آن جا شد پدید * شرمساریشان همی واپس کشید
۵۷۰Qباز گفتند ار کساد و اَز رَوا * چیست بر ما بندهٔ فرمانیم ما
۵۷۰Nباز گفتند ار کساد و گر روا * چیست بر ما بنده فرمانیم ما
۵۷۱Qگر زر و گر خاک ما را بُردنیست * امرِ فرمانده بجا آوردنیست
۵۷۱Nگر زر و گر خاک ما را بردنی است * امر فرمانده بجا آوردنی است
۵۷۲Qگر بفرمایند که وا پس برید * هم بفرمان تُحفه را باز آورید
۵۷۲Nگر بفرمایند که واپس برید * هم به فرمان تحفه را باز آورید
۵۷۳Qخَنْده‌ش آمد چون سُلیمان آن بدید * کز شما من کَیْ طلب کردم ثَرید
۵۷۳Nخنده‌ش آمد چون سلیمان آن بدید * کز شما من کی طلب کردم ثرید
۵۷۴Qمن نمی‌گویم مرا هدیه دهید * بلک گفتم لایقِ هدیه شوید
۵۷۴Nمن نمی‌گویم مرا هدیه دهید * بلکه گفتم لایق هدیه شوید
۵۷۵Qکه مرا از غیب نادر هدیه‌هاست * که بَشَر آنرا نیارد نیز خواست
۵۷۵Nکه مرا از غیب نادر هدیه‌هاست * که بشر آن را نیارد نیز خواست
۵۷۶Qمی‌پرستید اختری کو زر کند * رُو باُو آرید کو اختر کند
۵۷۶Nمی‌پرستید اختری کاو زر کند * رو به او آرید کاو اختر کند
۵۷۷Qمی‌پرستید آفتابِ چرخ را * خوار کرده جانِ عالی نرخ را
۵۷۷Nمی‌پرستید آفتاب چرخ را * خوار کرده جان عالی نرخ را
۵۷۸Qآفتاب از امرِ حق طبّاخِ ماست * ابلهی باشد که گوییم او خداست
۵۷۸Nآفتاب از امر حق طباخ ماست * ابلهی باشد که گوییم او خداست
۵۷۹Qآفتابت گر بگیرد چون کُنی * آن سیاهی زو تو چون بیرون کُنی
۵۷۹Nآفتابت گر بگیرد چون کنی * آن سیاهی زو تو چون بیرون کنی
۵۸۰Qنه بدرگاهِ خدا آری صُداع * که سیاهی را ببر وا ده شُعاع
۵۸۰Nنه به درگاه خدا آری صداع * که سیاهی را ببر وا ده شعاع
۵۸۱Qگر کُشندت نیمشب خورشید کو * تا بنالی یا امان خواهی ازو
۵۸۱Nگر کشندت نیم شب خورشید کو * تا بنالی یا امان خواهی از او
۵۸۲Qحادثات اغلب بشب واقع شود * و آن زمان معبودِ تو غایب بود
۵۸۲Nحادثات اغلب به شب واقع شود * و آن زمان معبود تو غایب بود
۵۸۳Qسوی حق گر ز آستانه خَم شوی * وا رهی از اختران مَحْرَم شوی
۵۸۳Nسوی حق گر ز آستانه خم شوی * وا رهی از اختران محرم شوی
۵۸۴Qچون شوی مَحْرَم گشایم با تو لب * تا ببینی آفتابی نیمشب
۵۸۴Nچون شوی محرم گشایم با تو لب * تا ببینی آفتابی نیم شب
۵۸۵Qجز روانِ پاک او را شَرْق نه * در طُلوعش روز و شب را فَرْق نه
۵۸۵Nجز روان پاک او را شرق نه * در طلوعش روز و شب را فرق نه
۵۸۶Qروز آن باشد که او شارق شود * شب نماند شب چو او بارق شود
۵۸۶Nروز آن باشد که او شارق شود * شب نماند شب چو او بارق شود
۵۸۷Qچون نماید ذرّه پیشِ آفتاب * همچنانست آفتاب اندر لُباب
۵۸۷Nچون نماید ذره پیش آفتاب * همچنان است آفتاب اندر لباب
۵۸۸Qآفتابی را که رُخْشان می‌شود * دیده پیشش کُنْد و حیران می‌شود
۵۸۸Nآفتابی را که رخشان می‌شود * دیده پیشش کند و حیران می‌شود
۵۸۹Qهمچو ذرّه بینیَش در نورِ عرش * پیشِ نورِ بی‌حدِ موفورِ عرش
۵۸۹Nهمچو ذره بینی‌اش در نور عرش * پیش نور بی‌حد موفور عرش
۵۹۰Qخوار و مسکین بینی او را بی‌قرار * دیده را قُوّت شده از کردگار
۵۹۰Nخوار و مسکین بینی او را بی‌قرار * دیده را قوت شده از کردگار
۵۹۱Qکیمیایی که ازو یک مأثری * بر دُخان افتاد گشت آن اختری
۵۹۱Nکیمیایی که از او یک ما ثری * بر دخان افتاد گشت آن اختری
۵۹۲Qنادر اِکسیری که از وَیْ نیم تاب * بر ظلامی زد بکردش آفتاب
۵۹۲Nنادر اکسیری که از وی نیم تاب * بر ظلامی زد بکردش آفتاب
۵۹۳Qبُو ٱلعجب میناگری کز یک عَمَل * بَست چندین خاصیت را بر زُحَل
۵۹۳Nبو العجب میناگری کز یک عمل * بست چندین خاصیت را بر زحل
۵۹۴Qباقی اخترها و گوهرهای جان * هم برین مِقْیاس ای طالب بدان
۵۹۴Nباقی اخترها و گوهرهای جان * هم بر این مقیاس ای طالب بدان
۵۹۵Qدیده‌ٔ حِسّی زبونِ آفتاب * دیده‌ٔ ربّانیی جُو و بیاب
۵۹۵Nدیده‌ی حسی زبون آفتاب * دیده‌ی ربانیی جو و بیاب
۵۹۶Qتا زبون گردد بپیشِ آن نظَر * شَعْشَعاتِ آفتابِ با شَرَر
۵۹۶Nتا زبون گردد به پیش آن نظر * شعشعات آفتاب با شرر
۵۹۷Qکان نظر نوری و این ناری بود * نار پیشِ نور بس تاری بود
۵۹۷Nکان نظر نوری و این ناری بود * نار پیش نور بس تاری بود