block:4021
۵۳۸ | N | بهر این فرمود پیغمبر که من | * | همچو کشتیام به طوفان زمن |
۵۳۹ | N | ما و اصحابیم چون کشتی نوح | * | هر که دست اندر زند یابد فتوح |
۵۴۰ | N | چون که با شیخی تو دور از زشتیی | * | روز و شب سیاری و در کشتیی |
۵۴۱ | N | در پناه جان جان بخشی توی | * | کشتی اندر خفتهای ره میروی |
۵۴۲ | N | مگسل از پیغمبر ایام خویش | * | تکیه کم کن بر فن و بر کام خویش |
۵۴۳ | N | گر چه شیری چون روی ره بیدلیل | * | خویش بین و در ضلالی و ذلیل |
۵۴۴ | N | هین مپر الا که با پرهای شیخ | * | تا ببینی عون لشکرهای شیخ |
۵۴۵ | N | یک زمانی موج لطفش بال تست | * | آتش قهرش دمی حمال تست |
۵۴۶ | N | قهر او را ضد لطفش کم شمر | * | اتحاد هر دو بین اندر اثر |
۵۴۷ | N | یک زمان چون خاک سبزت میکند | * | یک زمان پر باد و گبزت میکند |
۵۴۸ | N | جسم عارف را دهد وصف جماد | * | تا بر او روید گل و نسرین شاد |
۵۴۹ | N | لیک او بیند نبیند غیر او | * | جز به مغز پاک ندهد خلد بو |
۵۵۰ | N | مغز را خالی کن از انکار یار | * | تا که ریحان یابد از گلزار یار |
۵۵۱ | N | تا بیابی بوی خلد از یار من | * | چون محمد بوی رحمن از یمن |
۵۵۲ | N | در صف معراجیان گر بیستی | * | چون براقت بر کشاند نیستی |
۵۵۳ | N | نه چو معراج زمینی تا قمر | * | بلکه چون معراج کلکی تا شکر |
۵۵۴ | N | نه چو معراج بخاری تا سما | * | بل چو معراج جنینی تا نهی |
۵۵۵ | N | خوش براقی گشت خنگ نیستی | * | سوی هستی آردت گر بیستی |
۵۵۶ | N | کوه و دریاها سمش مس میکند | * | تا جهان حس را پس میکند |
۵۵۷ | N | پا بکش در کشتی و میرو دوان | * | چون سوی معشوق جان جان روان |
۵۵۸ | N | دست نه و پای نه رو تا قدم | * | آن چنان که تاخت جانها از عدم |
۵۵۹ | N | بر دریدی در سخن پردهی قیاس | * | گر نبودی سمع سامع را نعاس |
۵۶۰ | N | ای فلک بر گفت او گوهر بیار | * | از جهان او جهانا شرم دار |
۵۶۱ | N | گر بباری گوهرت صد تا شود | * | جامدت بیننده و گویا شود |
۵۶۲ | N | پس نثاری کرده باشی بهر خود | * | چون که هر سرمایهی تو صد شود |