block:4011
| ۲۵۷ | N | آن یکی افتاد بیهوش و خمید | * | چون که در بازار عطاران رسید |
| ۲۵۸ | N | بوی عطرش زد ز عطاران راد | * | تا بگردیدش سر و بر جا فتاد |
| ۲۵۹ | N | همچو مردار اوفتاد او بیخبر | * | نیم روز اندر میان رهگذر |
| ۲۶۰ | N | جمع آمد خلق بر وی آن زمان | * | جملگان لا حول گو درمان کنان |
| ۲۶۱ | N | آن یکی کف بر دل او میبراند | * | و ز گلاب آن دیگری بر وی فشاند |
| ۲۶۲ | N | او نمیدانست کاندر مرتعه | * | از گلاب آمد و را آن واقعه |
| ۲۶۳ | N | آن یکی دستش همیمالید و سر | * | و آن دگر که گل همیآورد تر |
| ۲۶۴ | N | آن بخور عود و شکر زد بهم | * | و آن دگر از پوششاش میکرد کم |
| ۲۶۵ | N | و آن دگر نبضش که تا چون میجهد | * | و آن دگر بوی از دهانش میستد |
| ۲۶۶ | N | تا که میخوردهست، یا بنگ و حشیش | * | خلق در ماندند اندر بیهشیش |
| ۲۶۷ | N | پس خبر بردند خویشان را شتاب | * | که فلان افتاده است آن جا خراب |
| ۲۶۸ | N | کس نمیداند که چون مصروع گشت | * | یا چه شد کاو را فتاد از بام طشت |
| ۲۶۹ | N | یک برادر داشت آن دباغ زفت | * | گربز و دانا بیامد زود تفت |
| ۲۷۰ | N | اندکی سرگین سگ در آستین | * | خلق را بشکافت و آمد با حنین |
| ۲۷۱ | N | گفت من رنجش همیدانم ز چیست | * | چون سبب دانی دوا کردن جلی است |
| ۲۷۲ | N | چون سبب معلوم نبود مشکل است | * | داروی رنج و در آن صد محمل است |
| ۲۷۳ | N | چون بدانستی سبب را سهل شد | * | دانش اسباب دفع جهل شد |
| ۲۷۴ | N | گفت با خود هستش اندر مغز و رگ | * | توی بر تو بوی آن سرگین سگ |
| ۲۷۵ | N | تا میان اندر حدث او تا به شب | * | غرق دباغی است او روزی طلب |
| ۲۷۶ | N | پس چنین گفته است جالینوس مه | * | آن چه عادت داشت بیمار آنش ده |
| ۲۷۷ | N | کز خلاف عادت است آن رنج او | * | پس دوای رنجش از معتاد جو |
| ۲۷۸ | N | چون جعل گشته است از سرگین کشی | * | از گلاب آید جعل را بیهشی |
| ۲۷۹ | N | هم از آن سرگین سگ داروی اوست | * | که بد آن او را همی معتاد و خوست |
| ۲۸۰ | N | الخبیثات الخبیثین را بخوان | * | رو و پشت این سخن را باز دان |
| ۲۸۱ | N | ناصحان او را به عنبر یا گلاب | * | میدوا سازند بهر فتح باب |
| ۲۸۲ | N | مر خبیثان را نسازد طیبات | * | در خور و لایق نباشد ای ثقات |
| ۲۸۳ | N | چون ز عطر وحی کژ گشتند و گم | * | بد فغانشان که تَطَیَّرْنا بِکُمْ |
| ۲۸۴ | N | رنج و بیماری است ما را این مقال | * | نیست نیکو وعظتان ما را به فال |
| ۲۸۵ | N | گر بیاغازید نصحی آشکار | * | ما کنیم آن دم شما را سنگسار |
| ۲۸۶ | N | ما به لغو و لهو فربه گشتهایم | * | در نصیحت خویش را نسرشتهایم |
| ۲۸۷ | N | هست قوت ما دروغ و لاف و لاغ | * | شورش معده است ما را زین بلاغ |
| ۲۸۸ | N | رنج را صد تو و افزون میکنید | * | عقل را دارو به افیون میکنید |