block:4009
| ۲۱۵ | N | از پی آن گفت حق خود را بصیر | * | که بود دید ویات هر دم نذیر |
| ۲۱۶ | N | از پی آن گفت حق خود را سمیع | * | تا ببندی لب ز گفتار شنیع |
| ۲۱۷ | N | از پی آن گفت حق خود را علیم | * | تا نیندیشی فسادی تو ز بیم |
| ۲۱۸ | N | نیست اینها بر خدا اسم علم | * | که سیه کافور دارد نام هم |
| ۲۱۹ | N | اسم مشتق است و اوصاف قدیم | * | نه مثال علت اولی سقیم |
| ۲۲۰ | N | ور نه تسخر باشد و طنز و دها | * | کر را سامع ضریران را ضیا |
| ۲۲۱ | N | یا علم باشد حیی نام وقیح | * | یا سیاه زشت را نام صبیح |
| ۲۲۲ | N | طفلک نوزاده را حاجی لقب | * | یا لقب غازی نهی بهر نسب |
| ۲۲۳ | N | گر بگویند این لقبها در مدیح | * | تا ندارد آن صفت نبود صحیح |
| ۲۲۴ | N | تسخر و طنزی بود آن یا جنون | * | پاک حق عما یقول الظالمون |
| ۲۲۵ | N | من همیدانستمت پیش از وصال | * | که نکو رویی و لیکن بد خصال |
| ۲۲۶ | N | من همیدانستمت پیش از لقا | * | کز ستیزه راسخی اندر شقا |
| ۲۲۷ | N | چون که چشمم سرخ باشد در عمش | * | دانمش ز آن درد گر کم بینمش |
| ۲۲۸ | N | تو مرا چون بره دیدی بیشبان | * | تو گمان بردی ندارم پاسبان |
| ۲۲۹ | N | عاشقان از درد ز آن نالیدهاند | * | که نظر ناجایگه مالیدهاند |
| ۲۳۰ | N | بیشبان دانستهاند آن ظبی را | * | رایگان دانستهاند آن سبی را |
| ۲۳۱ | N | تا ز غمزه تیر آمد بر جگر | * | که منم حارس گزافه کم نگر |
| ۲۳۲ | N | کی کم از بره کم از بزغالهام | * | که نباشد حارس از دنبالهام |
| ۲۳۳ | N | حارسی دارم که ملکش میسزد | * | داند او بادی که آن بر من وزد |
| ۲۳۴ | N | سرد بود آن باد یا گرم آن علیم | * | نیست غافل نیست غایب ای سقیم |
| ۲۳۵ | N | نفس شهوانی ز حق کر است و کور | * | من به دل کوریت میدیدم ز دور |
| ۲۳۶ | N | هشت سالت ز آن نپرسیدم به هیچ | * | که پرت دیدم ز جهل پیچ پیچ |
| ۲۳۷ | N | خود چه پرسم آن که او باشد به تون | * | که تو چونی چون بود او سر نگون |