block:4006
| ۱۵۸ | Q | صوفیی آمد بسوی خانه روز | * | خانه یک دَر بود و زن با کفشدوز |
| ۱۵۸ | N | صوفیی آمد به سوی خانه روز | * | خانه یک در بود و زن با کفش دوز |
| ۱۵۹ | Q | جُفت گشته با رهی خویش زن | * | اندر آن یک حُجره از وسواس تن |
| ۱۵۹ | N | جفت گشته با رهی خویش زن | * | اندر آن یک حجره از وسواس تن |
| ۱۶۰ | Q | چون بزد صوفی بجِد دَرْ چاشتگاه | * | هر دُو درماندند نه حیلت نه راه |
| ۱۶۰ | N | چون بزد صوفی به جد در چاشتگاه | * | هر دو درماندند نه حیلت نه راه |
| ۱۶۱ | Q | هیچ معهودش نبُد کو آن زمان | * | سوی خانه باز گردد از دکان |
| ۱۶۱ | N | هیچ معهودش نبد کاو آن زمان | * | سوی خانه باز گردد از دکان |
| ۱۶۲ | Q | قاصدا آن روز بیوقت آن مَرُوع | * | از خیالی کرد تا خانه رُجوع |
| ۱۶۲ | N | قاصدا آن روز بیوقت آن مروع | * | از خیالی کرد تا خانه رجوع |
| ۱۶۳ | Q | اعتمادِ زن بر آن کو هیچ بار | * | این زمان فا خانه نامد او ز کار |
| ۱۶۳ | N | اعتماد زن بر آن کاو هیچ بار | * | این زمان با خانه نامد او ز کار |
| ۱۶۴ | Q | آن قیاسش راست نامد از قَضا | * | گرچه ستّارست هم بدهد سزا |
| ۱۶۴ | N | آن قیاسش راست نامد از قضا | * | گر چه ستار است هم بدهد سزا |
| ۱۶۵ | Q | چونک بَد کردی بترس ایمن مباش | * | زانک تُخمست و برُویاند خداش |
| ۱۶۵ | N | چون که بد کردی بترس ایمن مباش | * | ز انکه تخم است و برویاند خداش |
| ۱۶۶ | Q | چند گاهی او بپوشاند که تا | * | آیدت ز آن بَد پشیمان و حیا |
| ۱۶۶ | N | چند گاهی او بپوشاند که تا | * | آیدت ز آن بد پشیمان و حیا |
| ۱۶۷ | Q | عهدِ عُمَّر آن امیرِ مؤمنان | * | داد دزدی را بجلّاد و عوان |
| ۱۶۷ | N | عهد عمر آن امیر مومنان | * | داد دزدی را به جلاد و عوان |
| ۱۶۸ | Q | بانگ زد آن دزد کای میرِ دیار | * | اوّلین بارست جُرمم زینهار |
| ۱۶۸ | N | بانگ زد آن دزد کای میر دیار | * | اولین بار است جرمم زینهار |
| ۱۶۹ | Q | گفت عُمّر حاش لله که خدا | * | بارِ اوَّل قهر بارد در جزا |
| ۱۶۹ | N | گفت عمر حاش لله که خدا | * | بار اول قهر بارد در جزا |
| ۱۷۰ | Q | بارها پوشد پیِ اظهارِ فضل | * | باز گیرد از پیِ اظهارِ عدل |
| ۱۷۰ | N | بارها پوشد پی اظهار فضل | * | باز گیرد از پی اظهار عدل |
| ۱۷۱ | Q | تا که این هر دو صفت ظاهر شود | * | آن مُبَشِّر گردد این مُنْذِر شود |
| ۱۷۱ | N | تا که این هر دو صفت ظاهر شود | * | آن مبشر گردد این منذر شود |
| ۱۷۲ | Q | بارها زن نیز این بَد کرده بود | * | سهل بگْذشت آن و سهلش مینمود |
| ۱۷۲ | N | بارها زن نیز این بد کرده بود | * | سهل بگذشت آن و سهلش مینمود |
| ۱۷۳ | Q | آن نمیدانست عقلِ پایْسُست | * | که سبو دایم ز جُو ناید دُرُست |
| ۱۷۳ | N | آن نمیدانست عقل پای سست | * | که سبو دایم ز جو ناید درست |
| ۱۷۴ | Q | آنچنانش تنگ آورد آن قضا | * | که مُنافق را کند مرگِ فُجا |
| ۱۷۴ | N | آن چنانش تنگ آورد آن قضا | * | که منافق را کند مرگ فجا |
| ۱۷۵ | Q | نه طریق و نه رفیق و نه امان | * | دست کرده آن فرشته سوی جان |
| ۱۷۵ | N | نه طریق و نه رفیق و نه امان | * | دست کرده آن فرشته سوی جان |
| ۱۷۶ | Q | آنچنان کین زن در آن حُجرهٔ جَفا | * | خشک شد او و حریفش ز اِبتلا |
| ۱۷۶ | N | آن چنان کاین زن در آن حجرهی جفا | * | خشک شد او و حریفش ز ابتلا |
| ۱۷۷ | Q | گفت صوفی با دلِ خود کای دُو گبر | * | از شما کینه کشم لیکن بصَبْر |
| ۱۷۷ | N | گفت صوفی با دل خود کای دو گبر | * | از شما کینه کشم لیکن به صبر |
| ۱۷۸ | Q | لیک نادانسته آرم این نَفَس | * | تا که هر گوشی ننوشد این جَرَس |
| ۱۷۸ | N | لیک نادانسته آرم این نفس | * | تا که هر گوشی ننوشد این جرس |
| ۱۷۹ | Q | از شما پنهان کشد کینه مُحِق | * | اندک اندک همچو بیماری دِق |
| ۱۷۹ | N | از شما پنهان کشد کینه محق | * | اندک اندک همچو بیماری دق |
| ۱۸۰ | Q | مردِ دِق باشد چو یَخ هر لحظه کم | * | لیک پندارد بهَر دم بهترم |
| ۱۸۰ | N | مرد دق باشد چو یخ هر لحظه کم | * | لیک پندارد به هر دم بهترم |
| ۱۸۱ | Q | همچو کَفْتاری که میگیرندش و او | * | غَرّهٔ آن گفت کین کفتارْ کُو |
| ۱۸۱ | N | همچو کفتاری که میگیرند و او | * | غرهی آن گفت کاین کفتار کو |
| ۱۸۲ | Q | هیچ پنهان خانه آن زن را نبود | * | سُمْج و دهلیز و رهِ بالا نبود |
| ۱۸۲ | N | هیچ پنهان خانه آن زن را نبود | * | سمج و دهلیز و ره بالا نبود |
| ۱۸۳ | Q | نه تَنُوری که در آن پنهان شود | * | نه جُوالی که حجابِ آن شود |
| ۱۸۳ | N | نه تنوری که در آن پنهان شود | * | نه جوالی که حجاب آن شود |
| ۱۸۴ | Q | همچو عرصهٔ پهنِ روزِ رَسْتخیز | * | نه گَو و نه پُشته نه جایِ گریز |
| ۱۸۴ | N | همچو عرصهی پهن روز رستخیز | * | نه گو و نه پشته نه جای گریز |
| ۱۸۵ | Q | گفت یزدان وصفِ این جایِ حَرَج | * | بهرِ مَحْشَر لا تَرَی فیها عِوَج |
| ۱۸۵ | N | گفت یزدان وصف این جای حرج | * | بهر محشر لا تری فیها عوج |