block:4005
۱۲۰ | N | چون که تنهایش بدید آن ساده مرد | * | زود او قصد کنار و بوسه کرد |
۱۲۱ | N | بانگ بر وی زد به هیبت آن نگار | * | که مرو گستاخ ادب را هوش دار |
۱۲۲ | N | گفت آخر خلوت است و خلق نی | * | آب حاضر تشنهای همچون منی |
۱۲۳ | N | کس نمیجنبد در این جا جز که باد | * | کیست حاضر کیست مانع زین گشاد |
۱۲۴ | N | گفت ای شیدا تو ابله بودهای | * | ابلهی و ز عاقلان نشنودهای |
۱۲۵ | N | باد را دیدی که میجنبد بدان | * | باد جنبانی است اینجا باد ران |
۱۲۶ | N | مروحهی تصریف صنع ایزدش | * | زد بر این باد و همیجنباندش |
۱۲۷ | N | جزو بادی که به حکم مادر است | * | باد بیزن تا نجنبانی نجست |
۱۲۸ | N | جنبش این جزو باد ای ساده مرد | * | بیتو و بیبادبیزن سر نکرد |
۱۲۹ | N | جنبش باد نفس کاندر لب است | * | تابع تصریف جان و قالب است |
۱۳۰ | N | گاه دم را مدح و پیغامی کنی | * | گاه دم را هجو و دشنامی کنی |
۱۳۱ | N | پس بدان احوال دیگر بادها | * | که ز جزوی کل همیبیند نهی |
۱۳۲ | N | باد را حق گه بهاری میکند | * | در دیاش زین لطف عاری میکند |
۱۳۳ | N | بر گروه عاد صرصر میکند | * | باز بر هودش معطر میکند |
۱۳۴ | N | میکند یک باد را زهر سموم | * | مر صبا را میکند خرم قدوم |
۱۳۵ | N | باد دم را بر تو بنهاد او اساس | * | تا کنی هر باد را بر وی قیاس |
۱۳۶ | N | دم نمیگردد سخن بیلطف و قهر | * | بر گروهی شهد و بر قومی است زهر |
۱۳۷ | N | مروحه جنبان پی انعام کس | * | و ز برای قهر هر پشه و مگس |
۱۳۸ | N | مروحهی تقدیر ربانی چرا | * | پر نباشد ز امتحان و ابتلا |
۱۳۹ | N | چون که جزو باد دم یا مروحه | * | نیست الا مفسده یا مصلحه |
۱۴۰ | N | این شمال و این صبا و این دبور | * | کی بود از لطف و از انعام دور |
۱۴۱ | N | یک کف گندم ز انباری ببین | * | فهم کن کان جمله باشد همچنین |
۱۴۲ | N | کل باد از برج باد آسمان | * | کی جهد بیمروحهی آن باد ران |
۱۴۳ | N | بر سر خرمن به وقت انتقاد | * | نه که فلاحان ز حق جویند باد |
۱۴۴ | N | تا جدا گردد ز گندم کاهها | * | تا به انباری رود یا چاهها |
۱۴۵ | N | چون بماند دیر آن باد وزان | * | جمله را بینی به حق لابهکنان |
۱۴۶ | N | همچنین در طلق آن باد ولاد | * | گر نیاید بانگ درد آید که داد |
۱۴۷ | N | گر نمیدانند کش راننده اوست | * | باد را پس کردن زاری چه خوست |
۱۴۸ | N | اهل کشتی همچنین جویای باد | * | جمله خواهانش از آن رب العباد |
۱۴۹ | N | همچنین در درد دندانها ز باد | * | دفع میخواهی به سوز و اعتقاد |
۱۵۰ | N | از خدا لابهکنان آن جندیان | * | که بده باد ظفر ای کامران |
۱۵۱ | N | رقعهی تعویذ میخواهند نیز | * | در شکنجهی طلق زن از هر عزیز |
۱۵۲ | N | پس همه دانستهاند آن را یقین | * | که فرستد باد رب العالمین |
۱۵۳ | N | پس یقین در عقل هر داننده هست | * | اینکه با جنبنده جنباننده هست |
۱۵۴ | N | گر تو او را مینبینی در نظر | * | فهم کن آن را به اظهار اثر |
۱۵۵ | N | تن به جان جنبد نمیبینی تو جان | * | لیک از جنبیدن تن جان بدان |
۱۵۶ | N | گفت او گر ابلهم من در ادب | * | زیرکم اندر وفا و در طلب |
۱۵۷ | N | گفت ادب این بود خود که دیده شد | * | آن دگر را خود همیدانی تو لد |