vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4002

تمامی حکایت آن عاشق کی از عسس گریخت در باغی مجهول خود معشوق را در باغ یافت و عسس را از شادی دعای خیر می‌کرد و می‌گفت کی عَسَی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ
۴۰Qاندر آن بودیم کان شخص از عَسَس * راند اندر باغ از خوفی فرس
۴۰Nاندر آن بودیم کان شخص از عسس * راند اندر باغ از خوفی فرس
۴۱Qبود اندر باغ آن صاحب‌جمال * کز غمش این در عَنا بُد هشت سال
۴۱Nبود اندر باغ آن صاحب جمال * کز غمش این در عنا بد هشت سال
۴۲Qسایهٔ او را نبود امکانِ دید * همچو عَنْقا وصفِ او را می‌شنید
۴۲Nسایه‌ی او را نبود امکان دید * همچو عنقا وصف او را می‌شنید
۴۳Qجز یکی لُقیه که اوّل از قضا * بر وی افتاد و شد او را دلربا
۴۳Nجز یکی لقیه که اول از قضا * بر وی افتاد و شد او را دل ربا
۴۴Qبعد از آن چندان که می‌کوشید او * خود مَجالش می‌نداد آن تُنْدخُو
۴۴Nبعد از آن چندان که می‌کوشید او * خود مجالش می‌نداد آن تند خو
۴۵Qنه بلابه چاره بودش نه بمال * چشم پُرّ و بی‌طَمَع بود آن نهال
۴۵Nنه به لابه چاره بودش نه به مال * چشم پر و بی‌طمع بود آن نهال
۴۶Qعاشقِ هر پیشه‌ای و مَطْلبی * حق بیالود اوّلِ کارش لبی
۴۶Nعاشق هر پیشه‌ای و مطلبی * حق بیالود اول کارش لبی
۴۷Qچون بد آن آسیب در جُست آمدند * پیشِ پاشان می‌نهد هر روز بند
۴۷Nچون بد آن آسیب در جست آمدند * پیش پاشان می‌نهد هر روز بند
۴۸Qچون در افگندش بجُست و جُویِ کار * بعد از آن دَر بست که کابین بیار
۴۸Nچون در افگندش به جست و جوی کار * بعد از آن در بست که کابین بیار
۴۹Qهم بر آن بُو می‌تنند و می‌روند * هر دمی راجی و آیس می‌شوند
۴۹Nهم بر آن بو می‌تنند و می‌روند * هر دمی راجی و آیس می‌شوند
۵۰Qهر کسی را هست اومیدِ بَری * که گشادندش در آن روزی دَری
۵۰Nهر کسی را هست اومید بری * که گشادندش در آن روزی دری
۵۱Qباز در بستندش و آن دَرْپَرَست * بر همان اومید آتش پا شُدست
۵۱Nباز در بستندش و آن در پرست * بر همان اومید آتش پا شده‌ست
۵۲Qچون در آمد خوش در آن باغ آن جوان * خود فرو شد پا بگنجش ناگهان
۵۲Nچون در آمد خوش در آن باغ آن جوان * خود فرو شد پا به گنجش ناگهان
۵۳Qمر عسس را ساخته یزدان سبب * تا ز بیمِ او دَوَد در باغ شب
۵۳Nمر عسس را ساخته یزدان سبب * تا ز بیم او دود در باغ شب
۵۴Qبیند آن معشوقه را او با چراغ * طالبِ انگشتری در جُویِ باغ
۵۴Nبیند آن معشوقه را او با چراغ * طالب انگشتری در جوی باغ
۵۵Qپس قرین می‌کرد از ذوق آن نَفَس * با ثنای حق دعای آن عَسَس
۵۵Nپس قرین می‌کرد از ذوق آن نفس * با ثنای حق دعای آن عسس
۵۶Qکه زیان کردم عسس را از گریز * بیست چندان سیم و زَر بر وَی بریز
۵۶Nکه زیان کردم عسس را از گریز * بیست چندان سیم و زر بر وی بریز
۵۷Qاز عوانی مر ورا آزاد کن * آنچنانک شادم او را شاد کن
۵۷Nاز عوانی مر و را آزاد کن * آن چنان که شادم او را شاد کن
۵۸Qسعد دارش این جهان و آن جهان * از عوانی و سگی‌اش وا رهان
۵۸Nسعد دارش این جهان و آن جهان * از عوانی و سگی‌اش وارهان
۵۹Qگرچه خُویِ آن عوان هست ای خدا * که هماره خلق را خواهد بَلا
۵۹Nگر چه خوی آن عوان هست ای خدا * که هماره خلق را خواهد بلا
۶۰Qگر خبر آید که شَه جُرمی نهاد * بر مُسلْمانان شود او زفت و شاد
۶۰Nگر خبر آید که شه جرمی نهاد * بر مسلمانان شود او زفت و شاد
۶۱Qور خبر آید که شه رحمت نمود * از مُسلْمانان فگند آن را بجود
۶۱Nور خبر آید که شه رحمت نمود * از مسلمانان فگند آن را به جود
۶۲Qماتمی در جانِ او افتد از آن * صد چنین ادبارها دارد عوان
۶۲Nماتمی در جان او افتد از آن * صد چنین ادبارها دارد عوان
۶۳Qاو عوان را در دُعا در می‌کشید * کز عوان او را چنان راحت رسید
۶۳Nاو عوان را در دعا در می‌کشید * کز عوان او را چنان راحت رسید
۶۴Qبر همه زهر و بَرُو تریاق بود * آن عوان پیوندِ آن مشتاق بود
۶۴Nبر همه زهر و بر او تریاق بود * آن عوان پیوند آن مشتاق بود
۶۵Qپس بَدِ مُطلق نباشد در جهان * بد بنسبت باشد این را هم بدان
۶۵Nپس بد مطلق نباشد در جهان * بد به نسبت باشد این را هم بدان
۶۶Qدر زمانه هیچ زهر و قند نیست * که یکی را پا دگر را بند نیست
۶۶Nدر زمانه هیچ زهر و قند نیست * که یکی را پا دگر را بند نیست
۶۷Qمر یکی را پا دگر را پای‌بند * مر یکی را زهر و بر دیگر چو قَند
۶۷Nمر یکی را پا دگر را پای‌بند * مر یکی را زهر و بر دیگر چو قند
۶۸Qزهرِ مار آن مار را باشد حیات * نسبتش با آدمی باشد ممات
۶۸Nزهر مار آن مار را باشد حیات * نسبتش با آدمی باشد ممات
۶۹Qخلقِ آبی را بود دریا چو باغ * خلقِ خاکی را بود آن مرگ و داغ
۶۹Nخلق آبی را بود دریا چو باغ * خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ
۷۰Qهمچنین بر می‌شمر ای مردِ کار * نسبتِ این از یکی کس تا هزار
۷۰Nهمچنین بر می‌شمر ای مرد کار * نسبت این از یکی کس تا هزار
۷۱Qزَیْد اندر حقِّ آن شیطان بود * در حقِ شخصی دگر سلطان بود
۷۱Nزید اندر حق آن شیطان بود * در حق شخصی دگر سلطان بود
۷۲Qآن بگوید زید صدّیقِ سَنیست * وین بگوید زید گبرِ کشتنیست
۷۲Nآن بگوید زید صدیق سنی است * وین بگوید زید گبر کشتنی است
۷۳Qزید یک ذاتست بر آن یک جُنان * او برین دیگر همه رنج و زیان
۷۳Nزید یک ذات است بر آن یک جنان * او بر این دیگر همه رنج و زیان
۷۴Qگر تو خواهی کو ترا باشد شکر * پس ورا از چشمِ عُشّاقش نگر
۷۴Nگر تو خواهی کاو ترا باشد شکر * پس و را از چشم عشاقش نگر
۷۵Qمَنْگر از چشمِ خودت آن خوب را * بین بچشمِ طالبان مطلوب را
۷۵Nمنگر از چشم خودت آن خوب را * بین به چشم طالبان مطلوب را
۷۶Qچشمِ خود بر بند ز آن خوش چشم تو * عاریت کن چشم از عُشّاقِ او
۷۶Nچشم خود بر بند ز آن خوش چشم تو * عاریت کن چشم از عشاق او
۷۷Qبلک ازو کن عاریت چشم و نظر * پس ز چشمِ او برُوی او نگر
۷۷Nبلک از او کن عاریت چشم و نظر * پس ز چشم او به روی او نگر
۷۸Qتا شوی ایمن ز سیری و ملال * گفت کانَ ٱللَّهُ لَهُ زین ذو ٱلْجلال
۷۸Nتا شوی ایمن ز سیری و ملال * گفت کان اللَّه له زین ذو الجلال
۷۹Qچشمِ او من باشم و دست و دلش * تا رهد از مُدْبِریها مُقْبِلش
۷۹Nچشم او من باشم و دست و دلش * تا رهد از مدبریها مقبلش
۸۰Qهرچه مکروهست چون شد او دلیل * سوی محبوبت حبیبست و خلیل
۸۰Nهر چه مکروه است چون شد او دلیل * سوی محبوبت حبیب است و خلیل