block:4002
| ۴۰ | Q | اندر آن بودیم کان شخص از عَسَس | * | راند اندر باغ از خوفی فرس |
| ۴۰ | N | اندر آن بودیم کان شخص از عسس | * | راند اندر باغ از خوفی فرس |
| ۴۱ | Q | بود اندر باغ آن صاحبجمال | * | کز غمش این در عَنا بُد هشت سال |
| ۴۱ | N | بود اندر باغ آن صاحب جمال | * | کز غمش این در عنا بد هشت سال |
| ۴۲ | Q | سایهٔ او را نبود امکانِ دید | * | همچو عَنْقا وصفِ او را میشنید |
| ۴۲ | N | سایهی او را نبود امکان دید | * | همچو عنقا وصف او را میشنید |
| ۴۳ | Q | جز یکی لُقیه که اوّل از قضا | * | بر وی افتاد و شد او را دلربا |
| ۴۳ | N | جز یکی لقیه که اول از قضا | * | بر وی افتاد و شد او را دل ربا |
| ۴۴ | Q | بعد از آن چندان که میکوشید او | * | خود مَجالش مینداد آن تُنْدخُو |
| ۴۴ | N | بعد از آن چندان که میکوشید او | * | خود مجالش مینداد آن تند خو |
| ۴۵ | Q | نه بلابه چاره بودش نه بمال | * | چشم پُرّ و بیطَمَع بود آن نهال |
| ۴۵ | N | نه به لابه چاره بودش نه به مال | * | چشم پر و بیطمع بود آن نهال |
| ۴۶ | Q | عاشقِ هر پیشهای و مَطْلبی | * | حق بیالود اوّلِ کارش لبی |
| ۴۶ | N | عاشق هر پیشهای و مطلبی | * | حق بیالود اول کارش لبی |
| ۴۷ | Q | چون بد آن آسیب در جُست آمدند | * | پیشِ پاشان مینهد هر روز بند |
| ۴۷ | N | چون بد آن آسیب در جست آمدند | * | پیش پاشان مینهد هر روز بند |
| ۴۸ | Q | چون در افگندش بجُست و جُویِ کار | * | بعد از آن دَر بست که کابین بیار |
| ۴۸ | N | چون در افگندش به جست و جوی کار | * | بعد از آن در بست که کابین بیار |
| ۴۹ | Q | هم بر آن بُو میتنند و میروند | * | هر دمی راجی و آیس میشوند |
| ۴۹ | N | هم بر آن بو میتنند و میروند | * | هر دمی راجی و آیس میشوند |
| ۵۰ | Q | هر کسی را هست اومیدِ بَری | * | که گشادندش در آن روزی دَری |
| ۵۰ | N | هر کسی را هست اومید بری | * | که گشادندش در آن روزی دری |
| ۵۱ | Q | باز در بستندش و آن دَرْپَرَست | * | بر همان اومید آتش پا شُدست |
| ۵۱ | N | باز در بستندش و آن در پرست | * | بر همان اومید آتش پا شدهست |
| ۵۲ | Q | چون در آمد خوش در آن باغ آن جوان | * | خود فرو شد پا بگنجش ناگهان |
| ۵۲ | N | چون در آمد خوش در آن باغ آن جوان | * | خود فرو شد پا به گنجش ناگهان |
| ۵۳ | Q | مر عسس را ساخته یزدان سبب | * | تا ز بیمِ او دَوَد در باغ شب |
| ۵۳ | N | مر عسس را ساخته یزدان سبب | * | تا ز بیم او دود در باغ شب |
| ۵۴ | Q | بیند آن معشوقه را او با چراغ | * | طالبِ انگشتری در جُویِ باغ |
| ۵۴ | N | بیند آن معشوقه را او با چراغ | * | طالب انگشتری در جوی باغ |
| ۵۵ | Q | پس قرین میکرد از ذوق آن نَفَس | * | با ثنای حق دعای آن عَسَس |
| ۵۵ | N | پس قرین میکرد از ذوق آن نفس | * | با ثنای حق دعای آن عسس |
| ۵۶ | Q | که زیان کردم عسس را از گریز | * | بیست چندان سیم و زَر بر وَی بریز |
| ۵۶ | N | که زیان کردم عسس را از گریز | * | بیست چندان سیم و زر بر وی بریز |
| ۵۷ | Q | از عوانی مر ورا آزاد کن | * | آنچنانک شادم او را شاد کن |
| ۵۷ | N | از عوانی مر و را آزاد کن | * | آن چنان که شادم او را شاد کن |
| ۵۸ | Q | سعد دارش این جهان و آن جهان | * | از عوانی و سگیاش وا رهان |
| ۵۸ | N | سعد دارش این جهان و آن جهان | * | از عوانی و سگیاش وارهان |
| ۵۹ | Q | گرچه خُویِ آن عوان هست ای خدا | * | که هماره خلق را خواهد بَلا |
| ۵۹ | N | گر چه خوی آن عوان هست ای خدا | * | که هماره خلق را خواهد بلا |
| ۶۰ | Q | گر خبر آید که شَه جُرمی نهاد | * | بر مُسلْمانان شود او زفت و شاد |
| ۶۰ | N | گر خبر آید که شه جرمی نهاد | * | بر مسلمانان شود او زفت و شاد |
| ۶۱ | Q | ور خبر آید که شه رحمت نمود | * | از مُسلْمانان فگند آن را بجود |
| ۶۱ | N | ور خبر آید که شه رحمت نمود | * | از مسلمانان فگند آن را به جود |
| ۶۲ | Q | ماتمی در جانِ او افتد از آن | * | صد چنین ادبارها دارد عوان |
| ۶۲ | N | ماتمی در جان او افتد از آن | * | صد چنین ادبارها دارد عوان |
| ۶۳ | Q | او عوان را در دُعا در میکشید | * | کز عوان او را چنان راحت رسید |
| ۶۳ | N | او عوان را در دعا در میکشید | * | کز عوان او را چنان راحت رسید |
| ۶۴ | Q | بر همه زهر و بَرُو تریاق بود | * | آن عوان پیوندِ آن مشتاق بود |
| ۶۴ | N | بر همه زهر و بر او تریاق بود | * | آن عوان پیوند آن مشتاق بود |
| ۶۵ | Q | پس بَدِ مُطلق نباشد در جهان | * | بد بنسبت باشد این را هم بدان |
| ۶۵ | N | پس بد مطلق نباشد در جهان | * | بد به نسبت باشد این را هم بدان |
| ۶۶ | Q | در زمانه هیچ زهر و قند نیست | * | که یکی را پا دگر را بند نیست |
| ۶۶ | N | در زمانه هیچ زهر و قند نیست | * | که یکی را پا دگر را بند نیست |
| ۶۷ | Q | مر یکی را پا دگر را پایبند | * | مر یکی را زهر و بر دیگر چو قَند |
| ۶۷ | N | مر یکی را پا دگر را پایبند | * | مر یکی را زهر و بر دیگر چو قند |
| ۶۸ | Q | زهرِ مار آن مار را باشد حیات | * | نسبتش با آدمی باشد ممات |
| ۶۸ | N | زهر مار آن مار را باشد حیات | * | نسبتش با آدمی باشد ممات |
| ۶۹ | Q | خلقِ آبی را بود دریا چو باغ | * | خلقِ خاکی را بود آن مرگ و داغ |
| ۶۹ | N | خلق آبی را بود دریا چو باغ | * | خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ |
| ۷۰ | Q | همچنین بر میشمر ای مردِ کار | * | نسبتِ این از یکی کس تا هزار |
| ۷۰ | N | همچنین بر میشمر ای مرد کار | * | نسبت این از یکی کس تا هزار |
| ۷۱ | Q | زَیْد اندر حقِّ آن شیطان بود | * | در حقِ شخصی دگر سلطان بود |
| ۷۱ | N | زید اندر حق آن شیطان بود | * | در حق شخصی دگر سلطان بود |
| ۷۲ | Q | آن بگوید زید صدّیقِ سَنیست | * | وین بگوید زید گبرِ کشتنیست |
| ۷۲ | N | آن بگوید زید صدیق سنی است | * | وین بگوید زید گبر کشتنی است |
| ۷۳ | Q | زید یک ذاتست بر آن یک جُنان | * | او برین دیگر همه رنج و زیان |
| ۷۳ | N | زید یک ذات است بر آن یک جنان | * | او بر این دیگر همه رنج و زیان |
| ۷۴ | Q | گر تو خواهی کو ترا باشد شکر | * | پس ورا از چشمِ عُشّاقش نگر |
| ۷۴ | N | گر تو خواهی کاو ترا باشد شکر | * | پس و را از چشم عشاقش نگر |
| ۷۵ | Q | مَنْگر از چشمِ خودت آن خوب را | * | بین بچشمِ طالبان مطلوب را |
| ۷۵ | N | منگر از چشم خودت آن خوب را | * | بین به چشم طالبان مطلوب را |
| ۷۶ | Q | چشمِ خود بر بند ز آن خوش چشم تو | * | عاریت کن چشم از عُشّاقِ او |
| ۷۶ | N | چشم خود بر بند ز آن خوش چشم تو | * | عاریت کن چشم از عشاق او |
| ۷۷ | Q | بلک ازو کن عاریت چشم و نظر | * | پس ز چشمِ او برُوی او نگر |
| ۷۷ | N | بلک از او کن عاریت چشم و نظر | * | پس ز چشم او به روی او نگر |
| ۷۸ | Q | تا شوی ایمن ز سیری و ملال | * | گفت کانَ ٱللَّهُ لَهُ زین ذو ٱلْجلال |
| ۷۸ | N | تا شوی ایمن ز سیری و ملال | * | گفت کان اللَّه له زین ذو الجلال |
| ۷۹ | Q | چشمِ او من باشم و دست و دلش | * | تا رهد از مُدْبِریها مُقْبِلش |
| ۷۹ | N | چشم او من باشم و دست و دلش | * | تا رهد از مدبریها مقبلش |
| ۸۰ | Q | هرچه مکروهست چون شد او دلیل | * | سوی محبوبت حبیبست و خلیل |
| ۸۰ | N | هر چه مکروه است چون شد او دلیل | * | سوی محبوبت حبیب است و خلیل |