vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4001

vol.4
۱Qای ضیاء ٱلحق حُسام الدّین تُوی * که گذشت از مَه بنورت مثنوی
۱Nای ضیاء الحق حسام الدین توی * که گذشت از مه به نورت مثنوی
۲Qهمّتِ عالی تو ای مُرتَجا * می‌کَشَد این را خدا داند کجا
۲Nهمت عالی تو ای مرتجا * می‌کشد این را خدا داند کجا
۳Qگردنِ این مثنوی را بسته‌ای * می‌کشی آن سوی که دانسته‌ای
۳Nگردن این مثنوی را بسته‌ای * می‌کشی آن سوی که دانسته‌ای
۴Qمثنوی پویان کَشنده ناپدید * ناپدید از جاهلی کش نیست دید
۴Nمثنوی پویان کشنده ناپدید * ناپدید از جاهلی کش نیست دید
۵Qمثنوی را چون تو مَبْدا بوده‌ای * گر فزون گردد تُوَاش افزوده‌ای
۵Nمثنوی را چون تو مبدا بوده‌ای * گر فزون گردد تواش افزوده‌ای
۶Qچون چنین خواهی خدا خواهد چنین * می‌دهد حقّ آرزوی مُتَّقین
۶Nچون چنین خواهی خدا خواهد چنین * می‌دهد حق آرزوی متقین
۷Qکان لِله بوده‌ای در ما مَضَی * تا که کانَ اللَّه پیش آمد جزا
۷Nکان لله بوده‌ای در ما مضی * تا که کان اللَّه پیش آمد جزا
۸Qمثنوی از تو هزاران شُکر داشت * در دعا و شُکر کفها بر فراشت
۸Nمثنوی از تو هزاران شکر داشت * در دعا و شکر کفها بر فراشت
۹Qدر لب و کفّش خدا شُکرِ تو دید * فضل کرد و لطف فرمود و مَزید
۹Nدر لب و کفش خدا شکر تو دید * فضل کرد و لطف فرمود و مزید
۱۰Qزانک شاکر را زیادت وعده است * آنچنانک قُرْب مُزدِ سِجده است
۱۰Nز انکه شاکر را زیادت وعده است * آن چنان که قرب مزد سجده است
۱۱Qگفت‌ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ‌ یزدانِ ما * قُربِ جان شد سِجْدهٔ ابدانِ ما
۱۱Nگفت‌ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ‌ یزدان ما * قرب جان شد سجده‌ی ابدان ما
۱۲Qگر زیادت می‌شود زین رُو بود * نه از برای بَوْش و های و هو بود
۱۲Nگر زیادت می‌شود زین رو بود * نه از برای بوش و های و هو بود
۱۳Qبا تو ما چون رَزْ بتابستان خوشیم * حکم داری هین بکَشْ تا می‌کَشیم
۱۳Nبا تو ما چون رز به تابستان خوشیم * حکم داری هین بکش تا می‌کشیم
۱۴Qخوش بکَش این کاروان را تا بحَج * ای امیرِ صَبْر مِفْتاح ٱلْفَرَج
۱۴Nخوش بکش این کاروان را تا به حج * ای امیر صبر مفتاح الفرج
۱۵Qحج زیارت کردنِ خانه بود * حجِّ رَبّ ٱلْبَیْت مردانه بود
۱۵Nحج زیارت کردن خانه بود * حج رب البیت مردانه بود
۱۶Qز آن ضیا گفتم حُسام الدّین ترا * که تو خورشیدی و این دو وصفها
۱۶Nز آن ضیا گفتم حسام الدین ترا * که تو خورشیدی و این دو وصفها
۱۷Qکین حُسام و این ضیا یکّیست هین * تیغِ خورشید از ضیا باشد یقین
۱۷Nکاین حسام و این ضیا یکی است هین * تیغ خورشید از ضیا باشد یقین
۱۸Qنور از آنِ ماه باشد وین ضیا * آنِ خورشید این فرو خوان از نُبا
۱۸Nنور از آن ماه باشد وین ضیا * آن خورشید این فرو خوان از نبا
۱۹Qشمس را قُرآن ضیا خوانْد ای پدر * و آن قمر را نور خوانْد این را نِگر
۱۹Nشمس را قرآن ضیا خواند ای پدر * و آن قمر را نور خواند این را نگر
۲۰Qشمس چون عالی‌تر آمد خود ز ماه * پس ضیا از نور افزون دان بجاه
۲۰Nشمس چون عالی‌تر آمد خود ز ماه * پس ضیا از نور افزون دان به جاه
۲۱Qبس کس اندر نورِ مَه مَنْهَج ندید * چون برآمد آفتاب آن شد پدید
۲۱Nبس کس اندر نور مه منهج ندید * چون بر آمد آفتاب آن شد پدید
۲۲Qآفتاب اعْواض را کامل نمود * لاجرم بازارها در روز بود
۲۲Nآفتاب اعواض را کامل نمود * لاجرم بازارها در روز بود
۲۳Qتا که قلب و نقدِ نیک آید پدید * تا بود از غَبْن و از حیله بعید
۲۳Nتا که قلب و نقد نیک آید پدید * تا بود از غبن و از حیله بعید
۲۴Qتا که نورش کامل آمد در زمین * تاجران را رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ
۲۴Nتا که نورش کامل آمد در زمین * تاجران را رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ
۲۵Qلیک بر قلّاب مبغوضست و سخت * ز انک ازو شد کاسد او را نقد و رخت
۲۵Nلیک بر قلاب مبغوض است و سخت * ز انک ازو شد کاسد او را نقد و رخت
۲۶Qپس عدوِّ جان صرّافست قلب * دشمنِ درویش کی بْود غیرِ کلب
۲۶Nپس عدوی جان صراف است قلب * دشمن درویش که بود غیر کلب
۲۷Qانبیا با دشمنان بر می‌تنند * پس ملایک رَبِّ سَلِّمْ می‌زنند
۲۷Nانبیا با دشمنان بر می‌تنند * پس ملایک رب سلم می‌زنند
۲۸Qکین چراغی را که هست او نورْ کار * از پُف و دَمهای دزدان دُور دار
۲۸Nکاین چراغی را که هست او نور کار * از پف و دمهای دزدان دور دار
۲۹Qدزد و قلّابست خصمِ نور بَس * زین دُو ای فریادْرَس فریاد رَس
۲۹Nدزد و قلاب است خصم نور بس * زین دو ای فریادرس فریاد رس
۳۰Qروشنی بر دفترِ چارم بریز * کافتاب از چرخِ چارم کرد خیز
۳۰Nروشنی بر دفتر چارم بریز * کافتاب از چرخ چارم کرد خیز
۳۱Qهین ز چارم نور دِه خورشیدوار * تا بتابد بر بلاد و بر دیار
۳۱Nهین ز چارم نور ده خورشیدوار * تا بتابد بر بلاد و بر دیار
۳۲Qهر کش افسانه بخواند افسانه است * وانک دیدش نقدِ خود مردانه است
۳۲Nهر کش افسانه بخواند افسانه است * و انکه دیدش نقد خود مردانه است
۳۳Qآبِ نیلست و بقِبْطی خون نمود * قومِ موسی را نه خون بُد آب بود
۳۳Nآب نیل است و به قبطی خون نمود * قوم موسی را نه خون بد آب بود
۳۴Qدشمنِ این حرفْ این دم در نظر * شد ممثَّل سرْنگون اندر سَقَر
۳۴Nدشمن این حرف این دم در نظر * شد ممثل سر نگون اندر سقر
۳۵Qای ضیاء الحق تو دیدی حالِ او * حق نمودت پاسخِ افعالِ او
۳۵Nای ضیاء الحق تو دیدی حال او * حق نمودت پاسخ افعال او
۳۶Qدیدهٔ غَیْبت چو غیبست اوستاد * کم مبادا زین جهان این دید و داد
۳۶Nدیده‌ی غیبت چو غیب است اوستاد * کم مبادا زین جهان این دید و داد
۳۷Qاین حکایت را که نقدِ وقتِ ماست * گر تمامش می‌کنی اینجا رواست
۳۷Nاین حکایت را که نقد وقت ماست * گر تمامش می‌کنی اینجا رواست
۳۸Qناکَسان را ترک کن بهرِ کسان * قصّه را پایان بَر و مَخْلَص رسان
۳۸Nناکسان را ترک کن بهر کسان * قصه را پایان بر و مخلص رسان
۳۹Qاین حکایت گر نشد آنجا تمام * چارمین جلدست آرش در نظام
۳۹Nاین حکایت گر نشد آن جا تمام * چارمین جلد است آرش در نظام