block:3180
| ۳۷۶۸ | Q | بانگ بر وی زد نمودارِ کرَم | * | که امینِ حضرتم از من مَرَم |
| ۳۷۶۸ | N | بانگ بر وی زد نمودار کرم | * | که امین حضرتم از من مرم |
| ۳۷۶۹ | Q | از سرافرازانِ عزَّت سر مکَش | * | از چنین خوش محرمان خود در مکَش |
| ۳۷۶۹ | N | از سرافرازان عزت سر مکش | * | از چنین خوش محرمان خود در مکش |
| ۳۷۷۰ | Q | این همیگفت و ذُبالهٔ نورِ پاک | * | از لبش میشد پیاپَیْ بر سِماک |
| ۳۷۷۰ | N | این همیگفت و ذبالهی نور پاک | * | از لبش میشد پیاپی بر سماک |
| ۳۷۷۱ | Q | از وجودم میگریزی در عدم | * | در عدم من شاهم و صاحب عَلَم |
| ۳۷۷۱ | N | از وجودم میگریزی در عدم | * | در عدم من شاهم و صاحب علم |
| ۳۷۷۲ | Q | خود بُنَه بُنگاهِ من در نیستیست | * | یکسواره نقشِ من پیشِ سِتیست |
| ۳۷۷۲ | N | خود بن و بنگاه من در نیستی است | * | یک سواره نقش من پیش ستی است |
| ۳۷۷۳ | Q | مَرْیَما بنْگر که نقشِ مُشکِلم | * | هم هِلالم هم خیال اندر دلم |
| ۳۷۷۳ | N | مریما بنگر که نقش مشکلم | * | هم هلالم هم خیال اندر دلم |
| ۳۷۷۴ | Q | چون خیالی در دلت آمد نشست | * | هر کجا که میگریزی با تُوَست |
| ۳۷۷۴ | N | چون خیالی در دلت آمد نشست | * | هر کجا که میگریزی با تو است |
| ۳۷۷۵ | Q | جز خیالی عارضّیی باطلی | * | کو بود چون صبحِ کاذب آفلی |
| ۳۷۷۵ | N | جز خیالی عارضیی باطلی | * | کاو بود چون صبح کاذب آفلی |
| ۳۷۷۶ | Q | من چو صبحِ صادقم از نورِ رَب | * | که نگردد گِردِ روزم هیچ شَب |
| ۳۷۷۶ | N | من چو صبح صادقم از نور رب | * | که نگردد گرد روزم هیچ شب |
| ۳۷۷۷ | Q | هین مکن لاحَوْل عِمْران زادهام | * | که ز لاحَوْل این طرف افتادهام |
| ۳۷۷۷ | N | هین مکن لاحول عمران زادهام | * | که ز لا حول این طرف افتادهام |
| ۳۷۷۸ | Q | مر مرا اصل و غذا لاحَوْل بود | * | نورِ لاحَوْلی که پیش از قَوْل بود |
| ۳۷۷۸ | N | مر مرا اصل و غذا لاحول بود | * | نور لاحولی که پیش از قول بود |
| ۳۷۷۹ | Q | تو همیگیری پناه از من بحَق | * | من نگاریدهٔ پناهم در سَبَق |
| ۳۷۷۹ | N | تو همیگیری پناه از من به حق | * | من نگاریدهی پناهم در سبق |
| ۳۷۸۰ | Q | آن پناهم من که مَخْلَصهات بوذ | * | تو أَعُوذ آری و من خود آن أَعُوذ |
| ۳۷۸۰ | N | آن پناهم من که مخلصهات بوذ | * | تو اعوذ آری و من خود آن اعوذ |
| ۳۷۸۱ | Q | آفتی نبْود بَتَر از ناشناخت | * | تو بَرِ یار و ندانی عشق باخت |
| ۳۷۸۱ | N | آفتی نبود بتر از ناشناخت | * | تو بر یار و ندانی عشق باخت |
| ۳۷۸۲ | Q | یار را اغیار پنداری همی | * | شادیی را نام بنْهادی غمی |
| ۳۷۸۲ | N | یار را اغیار پنداری همی | * | شادیی را نام بنهادی غمی |
| ۳۷۸۳ | Q | این چنین نخلی که لطفِ یارِ ماست | * | چونک ما دُزدیم نخلش دارِ ماست |
| ۳۷۸۳ | N | این چنین نخلی که لطف یار ماست | * | چون که ما دزدیم نخلش دار ماست |
| ۳۷۸۴ | Q | این چنین مُشکین که زلفِ میرِ ماست | * | چونک بیعقلیم این زنجیرِ ماست |
| ۳۷۸۴ | N | این چنین مشکین که زلف میر ماست | * | چون که بیعقلیم این زنجیر ماست |
| ۳۷۸۵ | Q | این چنین لطفی چو نیلی میرود | * | چونک فرعونیم چون خون میشود |
| ۳۷۸۵ | N | این چنین لطفی چو نیلی میرود | * | چون که فرعونیم چون خون میشود |
| ۳۷۸۶ | Q | خون همیگوید من آبم هین مریز | * | یوسفم گرگ از تُوَم ای پُر ستیز |
| ۳۷۸۶ | N | خون همیگوید من آبم هین مریز | * | یوسفم گرگ از توام ای پر ستیز |
| ۳۷۸۷ | Q | تو نمیبینی که یارِ بُردبار | * | چونک با او ضِد شدی گردد چو مار |
| ۳۷۸۷ | N | تو نمیبینی که یار بردبار | * | چون که با او ضد شدی گردد چو مار |
| ۳۷۸۸ | Q | لحمِ او و شحمِ او دیگر نشُد | * | او چنان بَد جز که از مَنظر نشُد |
| ۳۷۸۸ | N | لحم او و شحم او دیگر نشد | * | او چنان بد جز که از منظر نشد |