block:3179
۳۷۰۰ | Q | همچو مریم گوی پیش از فَوْتِ مِلک | * | نقش را کالعَوْذُ باِلرَّحمن مِنْک |
۳۷۰۰ | N | همچو مریم گوی پیش از فوت ملک | * | نقش را کالعوذ بالرحمن منک |
۳۷۰۱ | Q | دید مریم صورتی بس جانفزا | * | جانفزایی دلرُبایی در خَلا |
۳۷۰۱ | N | دید مریم صورتی بس جان فزا | * | جان فزایی دل ربایی در خلا |
۳۷۰۲ | Q | پیشِ او بر رُست از رُویِ زمین | * | چون مه و خورشید آن رُوحُ الْأَمین |
۳۷۰۲ | N | پیش او بر رست از روی زمین | * | چون مه و خورشید آن روح الامین |
۳۷۰۳ | Q | از زمین بر رُست خوبی بینقاب | * | آنچنان کز شرق رُوید آفتاب |
۳۷۰۳ | N | از زمین بر رست خوبی بینقاب | * | آن چنان کز شرق روید آفتاب |
۳۷۰۴ | Q | لرزه بر اعضای مریم اوفتاد | * | کو برهنه بود و ترسید از فساد |
۳۷۰۴ | N | لرزه بر اعضای مریم اوفتاد | * | کاو برهنه بود و ترسید از فساد |
۳۷۰۵ | Q | صورتی که یوسف ار دیدی عیان | * | دست از حَیْرت بُریدی چون زنان |
۳۷۰۵ | N | صورتی که یوسف ار دیدی عیان | * | دست از حیرت بریدی چون زنان |
۳۷۰۶ | Q | همچو گُل پیشش برُویید آن ز گل | * | چون خیالی که بر آرد سَر ز دل |
۳۷۰۶ | N | همچو گل پیشش برویید آن ز گل | * | چون خیالی که بر آرد سر ز دل |
۳۷۰۷ | Q | گشت بیخود مریم و در بیخودی | * | گفت بجْهم در پناهِ ایزدی |
۳۷۰۷ | N | گشت بیخود مریم و در بیخودی | * | گفت بجهم در پناه ایزدی |
۳۷۰۸ | Q | زانک عادت کرده بود آن پاکجَیْب | * | در هزیمت رَخْت بُردن سوی غَیْب |
۳۷۰۸ | N | ز انکه عادت کرده بود آن پاک جیب | * | در هزیمت رخت بردن سوی غیب |
۳۷۰۹ | Q | چون جهان را دید مُلکی بیقرار | * | حازمانه ساخت ز آن حضرت حصار |
۳۷۰۹ | N | چون جهان را دید ملکی بیقرار | * | حازمانه ساخت ز آن حضرت حصار |
۳۷۱۰ | Q | تا بگاهِ مرگ حصنی باشدش | * | که نیابد خصم راهِ مَقْصَدش |
۳۷۱۰ | N | تا به گاه مرگ حصنی باشدش | * | که نیابد خصم راه مقصدش |
۳۷۱۱ | Q | از پناهِ حق حصاری به ندید | * | یُورتْگه نزدیکِ آن دِزْ برگزید |
۳۷۱۱ | N | از پناه حق حصاری به ندید | * | یورتگه نزدیک آن دژ بر گزید |
۳۷۱۲ | Q | چون بدید آن غمزههای عقل سوز | * | که ازو میشد جگرها تیرْدوز |
۳۷۱۲ | N | چون بدید آن غمزههای عقل سوز | * | که از او میشد جگرها تیر دوز |
۳۷۱۳ | Q | شاه و لشکر حلقه در گوشش شده | * | خسروانِ هوش بیهوشش شده |
۳۷۱۳ | N | شاه و لشکر حلقه در گوشش شده | * | خسروان هوش بیهوشش شده |
۳۷۱۴ | Q | صد هزاران شاه مملوکش برِق | * | صد هزاران بدر را داده بدِق |
۳۷۱۴ | N | صد هزاران شاه مملوکش به رق | * | صد هزاران بدر را داده به دق |
۳۷۱۵ | Q | زَهره نی مر زُهره را تا دَم زند | * | عقلِ کُلَّش چون ببیند کم زند |
۳۷۱۵ | N | زهره نی مر زهره را تا دم زند | * | عقل کلش چون ببیند کم زند |
۳۷۱۶ | Q | من چگویم که مرا در دوخته ست | * | دَمْگهم را دَمْگهِ او سوختهست |
۳۷۱۶ | N | من چه گویم که مرا در دوخته ست | * | دمگهم را دمگه او سوخته ست |
۳۷۱۷ | Q | دُودِ آن نارم دلیلم من بَرُو | * | دُور از آن شه باطِلٌ ما عَبَّروُا |
۳۷۱۷ | N | دود آن نارم دلیلم من بر او | * | دور از آن شه باطل ما عبروا |
۳۷۱۸ | Q | خود نباشد آفتابی را دلیل | * | جز که نورِ آفتابِ مُسْتَطِیل |
۳۷۱۸ | N | خود نباشد آفتابی را دلیل | * | جز که نور آفتاب مستطیل |
۳۷۱۹ | Q | سایه کی بُوَد تا دلیلِ او بُود | * | این بسَسْتَش که ذلیلِ او بُود |
۳۷۱۹ | N | سایه که بود تا دلیل او بود | * | این بس استش که ذلیل او بود |
۳۷۲۰ | Q | این جلالت در دلالت صادقست | * | جمله اِدراکات پس او سابقست |
۳۷۲۰ | N | این جلالت در دلالت صادق است | * | جمله ادراکات پس او سابق است |
۳۷۲۱ | Q | جمله ادراکات بر خرهای لنگ | * | او سوارِ بادِ پرّان چون خدنگ |
۳۷۲۱ | N | جمله ادراکات بر خرهای لنگ | * | او سوار باد پران چون خدنگ |
۳۷۲۲ | Q | گر گریزد کس نیابد گَرْدِ شَه | * | ور گریزند او بگیرد پیش ره |
۳۷۲۲ | N | گر گریزد کس نیابد گرد شه | * | ور گریزند او بگیرد پیش ره |
۳۷۲۳ | Q | جمله ادراکات را آرام نی | * | وقتِ میدانست وقتِ جام نی |
۳۷۲۳ | N | جمله ادراکات را آرام نی | * | وقت میدان است وقت جام نی |
۳۷۲۴ | Q | آن یکی وَهْمی چو بازی میپرد | * | و آن دگر چون تیر مَعْبَر میدرد |
۳۷۲۴ | N | آن یکی وهمی چو بازی میپرد | * | و آن دگر چون تیر معبر میدرد |
۳۷۲۵ | Q | و آن دگر چون کشتی با بادْبان | * | و آن دگر اندر تراجع هر زمان |
۳۷۲۵ | N | و آن دگر چون کشتی با بادبان | * | و آن دگر اندر تراجع هر زمان |
۳۷۲۶ | Q | چون شکاری مینمایدشان ز دُور | * | جُمله حمله میفزایند آن طُیور |
۳۷۲۶ | N | چون شکاری مینمایدشان ز دور | * | جمله حمله میفزایند آن طیور |
۳۷۲۷ | Q | چونک ناپیدا شود حیران شوند | * | همچو جُغدان سوی هر ویران شوند |
۳۷۲۷ | N | چون که ناپیدا شود حیران شوند | * | همچو جغدان سوی هر ویران شوند |
۳۷۲۸ | Q | منتظر چشمی بهم یک چشم باز | * | تا که پیدا گردد آن صیدِ بناز |
۳۷۲۸ | N | منتظر چشمی بهم یک چشم باز | * | تا که پیدا گردد آن صید بناز |
۳۷۲۹ | Q | چون بماند دیر گویند از ملال | * | صید بود آن خود عَجَب یا خود خیال |
۳۷۲۹ | N | چون بماند دیر گویند از ملال | * | صید بود آن خود عجب یا خود خیال |
۳۷۳۰ | Q | مَصلحت آنست تا یکساعتی | * | قوَّتی گیرند و زور از راحتی |
۳۷۳۰ | N | مصلحت آن است تا یک ساعتی | * | قوتی گیرند و زور از راحتی |
۳۷۳۱ | Q | گر نبودی شب همه خلقان ز آز | * | خویشتن را سوختندی ز اهتزاز |
۳۷۳۱ | N | گر نبودی شب همه خلقان ز آز | * | خویشتن را سوختندی ز اهتزاز |
۳۷۳۲ | Q | از هوس وز حرصِ سود اندوختن | * | هر کسی دادی بَدَن را سوختن |
۳۷۳۲ | N | از هوس و ز حرص سود اندوختن | * | هر کسی دادی بدن را سوختن |
۳۷۳۳ | Q | شب پدید آید چو گنجِ رحمتی | * | تا رهند از حرصِ خود یکساعتی |
۳۷۳۳ | N | شب پدید آید چو گنج رحمتی | * | تا رهند از حرص خود یک ساعتی |
۳۷۳۴ | Q | چونک قبضی آیدت ای راهرَوْ | * | آن صلاحِ تُست آتشدل مشَوْ |
۳۷۳۴ | N | چون که قبضی آیدت ای راه رو | * | آن صلاح تست آتش دل مشو |
۳۷۳۵ | Q | زانک در خرجی در آن بسط و گشاد | * | خرج را دخلی بباید ز اِعتداد |
۳۷۳۵ | N | ز انکه در خرجی در آن بسط و گشاد | * | خرج را دخلی بباید ز اعتداد |
۳۷۳۶ | Q | گر هماره فصلِ تابستان بُدی | * | سوزشِ خورشید در بُستان شدی |
۳۷۳۶ | N | گر هماره فصل تابستان بدی | * | سوزش خورشید در بستان شدی |
۳۷۳۷ | Q | مَنْبَتش را سوختی از بیخ و بُن | * | که دگر تازه نگشتی آن کهُن |
۳۷۳۷ | N | منبتش را سوختی از بیخ و بن | * | که دگر تازه نگشتی آن کهن |
۳۷۳۸ | Q | گر تُرُش رویست آن دَی مُشَفِق است | * | صَیف خندانست امَّا مُحرِقست |
۳۷۳۸ | N | گر ترش روی است آن دی مشفق است | * | صیف خندان است اما محرق است |
۳۷۳۹ | Q | چونک قبض آید تو در وَیْ بسط بین | * | تازه باش و چین مَیَفْگن در جبین |
۳۷۳۹ | N | چون که قبض آید تو در وی بسط بین | * | تازه باش و چین میفگن در جبین |
۳۷۴۰ | Q | کودکان خندان و دانایان تُرُش | * | غم جگر را باشد و شادی ز شُش |
۳۷۴۰ | N | کودکان خندان و دانایان ترش | * | غم جگر را باشد و شادی ز شش |
۳۷۴۱ | Q | چشمِ کودک همچو خر در آخُورست | * | چشمِ عاقل در حسابِ آخِرست |
۳۷۴۱ | N | چشم کودک همچو خر در آخور است | * | چشم عاقل در حساب آخر است |
۳۷۴۲ | Q | او در آخُور چرب میبیند علف | * | وین ز قَصّاب آخِرش بیند تلف |
۳۷۴۲ | N | او در آخور چرب میبیند علف | * | وین ز قصاب آخرش بیند تلف |
۳۷۴۳ | Q | آن علف تلخست کاین قصَّاب داد | * | بهرِ لحمِ ما ترازویی نهاد |
۳۷۴۳ | N | آن علف تلخ است کاین قصاب داد | * | بهر لحم ما ترازویی نهاد |
۳۷۴۴ | Q | رَو زِ حِکْمت خُور علف کان را خدا | * | بیغرض دادست از محضِ عَطا |
۳۷۴۴ | N | روز حکمت خور علف کان را خدا | * | بیغرض دادهست از محض عطا |
۳۷۴۵ | Q | فهمِ نان کردی نه حِکمت ای رهی | * | زانچ حق گُفتت کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ |
۳۷۴۵ | N | فهم نان کردی نه حکمت ای رهی | * | ز آن چه حق گفتت کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ |
۳۷۴۶ | Q | رزقِ حق حِکمت بود در مرتبَت | * | کان گُلوگیرت نباشد عاقبت |
۳۷۴۶ | N | رزق حق حکمت بود در مرتبت | * | کان گلو گیرت نباشد عاقبت |
۳۷۴۷ | Q | این دهان بستی دهانی باز شد | * | کاو خورندهٔ لقمههای راز شد |
۳۷۴۷ | N | این دهان بستی دهانی باز شد | * | کاو خورندهی لقمههای راز شد |
۳۷۴۸ | Q | گر ز شیرِ دیو تَن را وابُری | * | در فِطامِ او بَسی نعمت خوری |
۳۷۴۸ | N | گر ز شیر دیو تن را وابری | * | در فطام او بسی نعمت خوری |
۳۷۴۹ | Q | تُرکجُوشَش شرح کردم نیمخام | * | از حکیمِ غزنوی بشْنَوْ تَمام |
۳۷۴۹ | N | ترک جوشش شرح کردم نیم خام | * | از حکیم غزنوی بشنو تمام |
۳۷۵۰ | Q | در اِلٰهینامه گوید شرحِ این | * | آن حکیمِ غیب و فَخْرُ ٱلعارفین |
۳۷۵۰ | N | در الهی نامه گوید شرح این | * | آن حکیم غیب و فخر العارفین |
۳۷۵۱ | Q | غم خور و نانِ غمافزایان مخُور | * | زانک عاقل غم خورد کودک شَکَر |
۳۷۵۱ | N | غم خور و نان غم افزایان مخور | * | ز انکه عاقل غم خورد کودک شکر |
۳۷۵۲ | Q | قندِ شادی میوهٔ باغ غمست | * | این فرَح زخمست و آن غم مَرْهَمست |
۳۷۵۲ | N | قند شادی میوهی باغ غم است | * | این فرح زخم است و آن غم مرهم است |
۳۷۵۳ | Q | غم چو بینی در کنارش کَش بعشق | * | از سرِ رُبْوَه نظر کن در دمشق |
۳۷۵۳ | N | غم چو بینی در کنارش کش به عشق | * | از سر ربوه نظر کن در دمشق |
۳۷۵۴ | Q | عاقل از انگور مَیبیند همی | * | عاشق از معدُوم شَیْ بیند همی |
۳۷۵۴ | N | عاقل از انگور میبیند همی | * | عاشق از معدوم شی بیند همی |
۳۷۵۵ | Q | جنگ میکردند حمَّالان پریر | * | تو مکَش تا من کَشَم حِمْلش چو شیر |
۳۷۵۵ | N | جنگ میکردند حمالان پریر | * | تو مکش تا من کشم حملش چو شیر |
۳۷۵۶ | Q | زانک ز آن رنجش همیدیدند سود | * | حمل را هر یک ز دیگر میرُبود |
۳۷۵۶ | N | ز انکه ز آن رنجش همیدیدند سود | * | حمل را هر یک ز دیگر میربود |
۳۷۵۷ | Q | مُزدِ حق کو مُزدِ آن بیمایه کو | * | این دهد گنجیت مُزد و آن تَسُو |
۳۷۵۷ | N | مزد حق کو مزد آن بیمایه کو | * | این دهد گنجیت مزد و آن تسو |
۳۷۵۸ | Q | گنجِ زرّی که چو خسبی زیرِ ریگ | * | با تو باشد آن نباشد مُردَریگ |
۳۷۵۸ | N | گنج زری که چو خسبی زیر ریگ | * | با تو باشد آن نباشد مردهریگ |
۳۷۵۹ | Q | پیش پیشِ آن جنازهت میدود | * | مُونسِ گور و غریبی میشود |
۳۷۵۹ | N | پیش پیش آن جنازهت میدود | * | مونس گور و غریبی میشود |
۳۷۶۰ | Q | بهرِ روزِ مرگ این دم مُرده باش | * | تا شوی با عشقِ سَرْمَد خواجهتاش |
۳۷۶۰ | N | بهر روز مرگ این دم مرده باش | * | تا شوی با عشق سرمد خواجهتاش |
۳۷۶۱ | Q | صبر میبیند ز پردهٔ اجتهاد | * | رویِ چون گلنار و زُلْفَیَنِ مُراد |
۳۷۶۱ | N | صبر میبیند ز پردهی اجتهاد | * | روی چون گلنار و زلفین مراد |
۳۷۶۲ | Q | غم چو آیینهست پیشِ مُجتهد | * | کاندرین ضِد مینماید رویِ ضد |
۳۷۶۲ | N | غم چو آیینهست پیش مجتهد | * | کاندر این ضد مینماید روی ضد |
۳۷۶۳ | Q | بعدِ ضدِّ رنج آن ضدِّ دگر | * | رُو دهد یعنی گشاد و کرّ و فَر |
۳۷۶۳ | N | بعد ضد رنج آن ضد دگر | * | رو دهد یعنی گشاد و کر و فر |
۳۷۶۴ | Q | این دُو وَصف از پنجهٔ دستت ببین | * | بعدِ قبضِ مُشت بسط آید یقین |
۳۷۶۴ | N | این دو وصف از پنجهی دستت ببین | * | بعد قبض مشت بسط آید یقین |
۳۷۶۵ | Q | پنجه را گر قبض باشد دایما | * | یا همه بسط او بود چون مُبتلا |
۳۷۶۵ | N | پنجه را گر قبض باشد دایما | * | یا همه بسط او بود چون مبتلا |
۳۷۶۶ | Q | زین دو وصفش کار و مَکْسب مُنتظم | * | چون پرِ مرغ این دو حال او را مُهِم |
۳۷۶۶ | N | زین دو وصفش کار و مکسب منتظم | * | چون پر مرغ این دو حال او را مهم |
۳۷۶۷ | Q | چونک مریم مُضْطرب شد یک زمان | * | همچنانکِ بر زمین آن ماهیان |
۳۷۶۷ | N | چون که مریم مضطرب شد یک زمان | * | همچنان که بر زمین آن ماهیان |