vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3179

پیدا شدن روح القدس بصورت آدمی بر مریم بوقت برهنگی و غسل کردن و پناه گرفتن بحقّ تعالی
۳۷۰۰Qهمچو مریم گوی پیش از فَوْتِ مِلک * نقش را کالعَوْذُ باِلرَّحمن مِنْک
۳۷۰۰Nهمچو مریم گوی پیش از فوت ملک * نقش را کالعوذ بالرحمن منک
۳۷۰۱Qدید مریم صورتی بس جان‌فزا * جان‌فزایی دل‌رُبایی در خَلا
۳۷۰۱Nدید مریم صورتی بس جان فزا * جان فزایی دل ربایی در خلا
۳۷۰۲Qپیشِ او بر رُست از رُویِ زمین * چون مه و خورشید آن رُوحُ الْأَمین
۳۷۰۲Nپیش او بر رست از روی زمین * چون مه و خورشید آن روح الامین
۳۷۰۳Qاز زمین بر رُست خوبی بی‌نقاب * آنچنان کز شرق رُوید آفتاب
۳۷۰۳Nاز زمین بر رست خوبی بی‌نقاب * آن چنان کز شرق روید آفتاب
۳۷۰۴Qلرزه بر اعضای مریم اوفتاد * کو برهنه بود و ترسید از فساد
۳۷۰۴Nلرزه بر اعضای مریم اوفتاد * کاو برهنه بود و ترسید از فساد
۳۷۰۵Qصورتی که یوسف ار دیدی عیان * دست از حَیْرت بُریدی چون زنان
۳۷۰۵Nصورتی که یوسف ار دیدی عیان * دست از حیرت بریدی چون زنان
۳۷۰۶Qهمچو گُل پیشش برُویید آن ز گل * چون خیالی که بر آرد سَر ز دل
۳۷۰۶Nهمچو گل پیشش برویید آن ز گل * چون خیالی که بر آرد سر ز دل
۳۷۰۷Qگشت بی‌خود مریم و در بی‌خودی * گفت بجْهم در پناهِ ایزدی
۳۷۰۷Nگشت بی‌خود مریم و در بی‌خودی * گفت بجهم در پناه ایزدی
۳۷۰۸Qزانک عادت کرده بود آن پاک‌جَیْب * در هزیمت رَخْت بُردن سوی غَیْب
۳۷۰۸Nز انکه عادت کرده بود آن پاک جیب * در هزیمت رخت بردن سوی غیب
۳۷۰۹Qچون جهان را دید مُلکی بی‌قرار * حازمانه ساخت ز آن حضرت حصار
۳۷۰۹Nچون جهان را دید ملکی بی‌قرار * حازمانه ساخت ز آن حضرت حصار
۳۷۱۰Qتا بگاهِ مرگ حصنی باشدش * که نیابد خصم راهِ مَقْصَدش
۳۷۱۰Nتا به گاه مرگ حصنی باشدش * که نیابد خصم راه مقصدش
۳۷۱۱Qاز پناهِ حق حصاری به ندید * یُورتْگه نزدیکِ آن دِزْ برگزید
۳۷۱۱Nاز پناه حق حصاری به ندید * یورتگه نزدیک آن دژ بر گزید
۳۷۱۲Qچون بدید آن غمزه‌های عقل سوز * که ازو می‌شد جگرها تیرْدوز
۳۷۱۲Nچون بدید آن غمزه‌های عقل سوز * که از او می‌شد جگرها تیر دوز
۳۷۱۳Qشاه و لشکر حلقه در گوشش شده * خسروانِ هوش بی‌هوشش شده
۳۷۱۳Nشاه و لشکر حلقه در گوشش شده * خسروان هوش بی‌هوشش شده
۳۷۱۴Qصد هزاران شاه مملوکش برِق * صد هزاران بدر را داده بدِق
۳۷۱۴Nصد هزاران شاه مملوکش به رق * صد هزاران بدر را داده به دق
۳۷۱۵Qزَهره نی مر زُهره را تا دَم زند * عقلِ کُلَّش چون ببیند کم زند
۳۷۱۵Nزهره نی مر زهره را تا دم زند * عقل کلش چون ببیند کم زند
۳۷۱۶Qمن چگویم که مرا در دوخته ست * دَمْگهم را دَمْگهِ او سوخته‌ست
۳۷۱۶Nمن چه گویم که مرا در دوخته ست * دمگهم را دمگه او سوخته ست
۳۷۱۷Qدُودِ آن نارم دلیلم من بَرُو * دُور از آن شه باطِلٌ ما عَبَّروُا
۳۷۱۷Nدود آن نارم دلیلم من بر او * دور از آن شه باطل ما عبروا
۳۷۱۸Qخود نباشد آفتابی را دلیل * جز که نورِ آفتابِ مُسْتَطِیل
۳۷۱۸Nخود نباشد آفتابی را دلیل * جز که نور آفتاب مستطیل
۳۷۱۹Qسایه کی بُوَد تا دلیلِ او بُود * این بسَسْتَش که ذلیلِ او بُود
۳۷۱۹Nسایه که بود تا دلیل او بود * این بس استش که ذلیل او بود
۳۷۲۰Qاین جلالت در دلالت صادقست * جمله اِدراکات پس او سابقست
۳۷۲۰Nاین جلالت در دلالت صادق است * جمله ادراکات پس او سابق است
۳۷۲۱Qجمله ادراکات بر خرهای لنگ * او سوارِ بادِ پرّان چون خدنگ
۳۷۲۱Nجمله ادراکات بر خرهای لنگ * او سوار باد پران چون خدنگ
۳۷۲۲Qگر گریزد کس نیابد گَرْدِ شَه * ور گریزند او بگیرد پیش ره
۳۷۲۲Nگر گریزد کس نیابد گرد شه * ور گریزند او بگیرد پیش ره
۳۷۲۳Qجمله ادراکات را آرام نی * وقتِ میدانست وقتِ جام نی
۳۷۲۳Nجمله ادراکات را آرام نی * وقت میدان است وقت جام نی
۳۷۲۴Qآن یکی وَهْمی چو بازی می‌پرد * و آن دگر چون تیر مَعْبَر می‌درد
۳۷۲۴Nآن یکی وهمی چو بازی می‌پرد * و آن دگر چون تیر معبر می‌درد
۳۷۲۵Qو آن دگر چون کشتی با بادْبان * و آن دگر اندر تراجع هر زمان
۳۷۲۵Nو آن دگر چون کشتی با بادبان * و آن دگر اندر تراجع هر زمان
۳۷۲۶Qچون شکاری می‌نمایدشان ز دُور * جُمله حمله می‌فزایند آن طُیور
۳۷۲۶Nچون شکاری می‌نمایدشان ز دور * جمله حمله می‌فزایند آن طیور
۳۷۲۷Qچونک ناپیدا شود حیران شوند * همچو جُغدان سوی هر ویران شوند
۳۷۲۷Nچون که ناپیدا شود حیران شوند * همچو جغدان سوی هر ویران شوند
۳۷۲۸Qمنتظر چشمی بهم یک چشم باز * تا که پیدا گردد آن صیدِ بناز
۳۷۲۸Nمنتظر چشمی بهم یک چشم باز * تا که پیدا گردد آن صید بناز
۳۷۲۹Qچون بماند دیر گویند از ملال * صید بود آن خود عَجَب یا خود خیال
۳۷۲۹Nچون بماند دیر گویند از ملال * صید بود آن خود عجب یا خود خیال
۳۷۳۰Qمَصلحت آنست تا یکساعتی * قوَّتی گیرند و زور از راحتی
۳۷۳۰Nمصلحت آن است تا یک ساعتی * قوتی گیرند و زور از راحتی
۳۷۳۱Qگر نبودی شب همه خلقان ز آز * خویشتن را سوختندی ز اهتزاز
۳۷۳۱Nگر نبودی شب همه خلقان ز آز * خویشتن را سوختندی ز اهتزاز
۳۷۳۲Qاز هوس وز حرصِ سود اندوختن * هر کسی دادی بَدَن را سوختن
۳۷۳۲Nاز هوس و ز حرص سود اندوختن * هر کسی دادی بدن را سوختن
۳۷۳۳Qشب پدید آید چو گنجِ رحمتی * تا رهند از حرصِ خود یکساعتی
۳۷۳۳Nشب پدید آید چو گنج رحمتی * تا رهند از حرص خود یک ساعتی
۳۷۳۴Qچونک قبضی آیدت ای راه‌رَوْ * آن صلاحِ تُست آتش‌دل مشَوْ
۳۷۳۴Nچون که قبضی آیدت ای راه رو * آن صلاح تست آتش دل مشو
۳۷۳۵Qزانک در خرجی در آن بسط و گشاد * خرج را دخلی بباید ز اِعتداد
۳۷۳۵Nز انکه در خرجی در آن بسط و گشاد * خرج را دخلی بباید ز اعتداد
۳۷۳۶Qگر هماره فصلِ تابستان بُدی * سوزشِ خورشید در بُستان شدی
۳۷۳۶Nگر هماره فصل تابستان بدی * سوزش خورشید در بستان شدی
۳۷۳۷Qمَنْبَتش را سوختی از بیخ و بُن * که دگر تازه نگشتی آن کهُن
۳۷۳۷Nمنبتش را سوختی از بیخ و بن * که دگر تازه نگشتی آن کهن
۳۷۳۸Qگر تُرُش رویست آن دَی مُشَفِق است * صَیف خندانست امَّا مُحرِقست
۳۷۳۸Nگر ترش روی است آن دی مشفق است * صیف خندان است اما محرق است
۳۷۳۹Qچونک قبض آید تو در وَیْ بسط بین * تازه باش و چین مَیَفْگن در جبین
۳۷۳۹Nچون که قبض آید تو در وی بسط بین * تازه باش و چین میفگن در جبین
۳۷۴۰Qکودکان خندان و دانایان تُرُش * غم جگر را باشد و شادی ز شُش
۳۷۴۰Nکودکان خندان و دانایان ترش * غم جگر را باشد و شادی ز شش
۳۷۴۱Qچشمِ کودک همچو خر در آخُورست * چشمِ عاقل در حسابِ آخِرست
۳۷۴۱Nچشم کودک همچو خر در آخور است * چشم عاقل در حساب آخر است
۳۷۴۲Qاو در آخُور چرب می‌بیند علف * وین ز قَصّاب آخِرش بیند تلف
۳۷۴۲Nاو در آخور چرب می‌بیند علف * وین ز قصاب آخرش بیند تلف
۳۷۴۳Qآن علف تلخست کاین قصَّاب داد * بهرِ لحمِ ما ترازویی نهاد
۳۷۴۳Nآن علف تلخ است کاین قصاب داد * بهر لحم ما ترازویی نهاد
۳۷۴۴Qرَو زِ حِکْمت خُور علف کان را خدا * بی‌غرض دادست از محضِ عَطا
۳۷۴۴Nروز حکمت خور علف کان را خدا * بی‌غرض داده‌ست از محض عطا
۳۷۴۵Qفهمِ نان کردی نه حِکمت ای رهی * زانچ حق گُفتت‌ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ
۳۷۴۵Nفهم نان کردی نه حکمت ای رهی * ز آن چه حق گفتت‌ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ
۳۷۴۶Qرزقِ حق حِکمت بود در مرتبَت * کان گُلو‌گیرت نباشد عاقبت
۳۷۴۶Nرزق حق حکمت بود در مرتبت * کان گلو گیرت نباشد عاقبت
۳۷۴۷Qاین دهان بستی دهانی باز شد * کاو خورندهٔ لقمه‌های راز شد
۳۷۴۷Nاین دهان بستی دهانی باز شد * کاو خورنده‌ی لقمه‌های راز شد
۳۷۴۸Qگر ز شیرِ دیو تَن را وابُری * در فِطامِ او بَسی نعمت خوری
۳۷۴۸Nگر ز شیر دیو تن را وابری * در فطام او بسی نعمت خوری
۳۷۴۹Qتُرک‌جُوشَش شرح کردم نیم‌خام * از حکیمِ غزنوی بشْنَوْ تَمام
۳۷۴۹Nترک جوشش شرح کردم نیم خام * از حکیم غزنوی بشنو تمام
۳۷۵۰Qدر اِلٰهی‌نامه گوید شرحِ این * آن حکیمِ غیب و فَخْرُ ٱلعارفین
۳۷۵۰Nدر الهی نامه گوید شرح این * آن حکیم غیب و فخر العارفین
۳۷۵۱Qغم خور و نانِ غم‌افزایان مخُور * زانک عاقل غم خورد کودک شَکَر
۳۷۵۱Nغم خور و نان غم افزایان مخور * ز انکه عاقل غم خورد کودک شکر
۳۷۵۲Qقندِ شادی میوهٔ باغ غمست * این فرَح زخمست و آن غم مَرْهَمست
۳۷۵۲Nقند شادی میوه‌ی باغ غم است * این فرح زخم است و آن غم مرهم است
۳۷۵۳Qغم چو بینی در کنارش کَش بعشق * از سرِ رُبْوَه نظر کن در دمشق
۳۷۵۳Nغم چو بینی در کنارش کش به عشق * از سر ربوه نظر کن در دمشق
۳۷۵۴Qعاقل از انگور مَی‌بیند همی * عاشق از معدُوم شَیْ بیند همی
۳۷۵۴Nعاقل از انگور می‌بیند همی * عاشق از معدوم شی بیند همی
۳۷۵۵Qجنگ می‌کردند حمَّالان پریر * تو مکَش تا من کَشَم حِمْلش چو شیر
۳۷۵۵Nجنگ می‌کردند حمالان پریر * تو مکش تا من کشم حملش چو شیر
۳۷۵۶Qزانک ز آن رنجش همی‌دیدند سود * حمل را هر یک ز دیگر می‌رُبود
۳۷۵۶Nز انکه ز آن رنجش همی‌دیدند سود * حمل را هر یک ز دیگر می‌ربود
۳۷۵۷Qمُزدِ حق کو مُزدِ آن بی‌مایه کو * این دهد گنجیت مُزد و آن تَسُو
۳۷۵۷Nمزد حق کو مزد آن بی‌مایه کو * این دهد گنجیت مزد و آن تسو
۳۷۵۸Qگنجِ زرّی که چو خسبی زیرِ ریگ * با تو باشد آن نباشد مُردَریگ
۳۷۵۸Nگنج زری که چو خسبی زیر ریگ * با تو باشد آن نباشد مرده‌ریگ
۳۷۵۹Qپیش پیشِ آن جنازه‌ت می‌دود * مُونسِ گور و غریبی می‌شود
۳۷۵۹Nپیش پیش آن جنازه‌ت می‌دود * مونس گور و غریبی می‌شود
۳۷۶۰Qبهرِ روزِ مرگ این دم مُرده باش * تا شوی با عشقِ سَرْمَد خواجه‌تاش
۳۷۶۰Nبهر روز مرگ این دم مرده باش * تا شوی با عشق سرمد خواجه‌تاش
۳۷۶۱Qصبر می‌بیند ز پردهٔ اجتهاد * رویِ چون گلنار و زُلْفَیَنِ مُراد
۳۷۶۱Nصبر می‌بیند ز پرده‌ی اجتهاد * روی چون گلنار و زلفین مراد
۳۷۶۲Qغم چو آیینه‌ست پیشِ مُجتهد * کاندرین ضِد می‌نماید رویِ ضد
۳۷۶۲Nغم چو آیینه‌ست پیش مجتهد * کاندر این ضد می‌نماید روی ضد
۳۷۶۳Qبعدِ ضدِّ رنج آن ضدِّ دگر * رُو دهد یعنی گشاد و کرّ و فَر
۳۷۶۳Nبعد ضد رنج آن ضد دگر * رو دهد یعنی گشاد و کر و فر
۳۷۶۴Qاین دُو وَصف از پنجهٔ دستت ببین * بعدِ قبضِ مُشت بسط آید یقین
۳۷۶۴Nاین دو وصف از پنجه‌ی دستت ببین * بعد قبض مشت بسط آید یقین
۳۷۶۵Qپنجه را گر قبض باشد دایما * یا همه بسط او بود چون مُبتلا
۳۷۶۵Nپنجه را گر قبض باشد دایما * یا همه بسط او بود چون مبتلا
۳۷۶۶Qزین دو وصفش کار و مَکْسب مُنتظم * چون پرِ مرغ این دو حال او را مُهِم
۳۷۶۶Nزین دو وصفش کار و مکسب منتظم * چون پر مرغ این دو حال او را مهم
۳۷۶۷Qچونک مریم مُضْطرب شد یک زمان * همچنانکِ بر زمین آن ماهیان
۳۷۶۷Nچون که مریم مضطرب شد یک زمان * همچنان که بر زمین آن ماهیان