block:2085
| ۳۰۸۸ | Q | گفت پیری مر طبیبی را که من | * | در زحیرم از دماغِ خویشتن |
| ۳۰۸۸ | N | گفت پیری مر طبیبی را که من | * | در زحیرم از دماغ خویشتن |
| ۳۰۸۹ | Q | گفت از پیریست آن ضعفِ دماغ | * | گفت بر چشمم ز ظلمت هست داغ |
| ۳۰۸۹ | N | گفت از پیری است آن ضعف دماغ | * | گفت بر چشمم ز ظلمت هست داغ |
| ۳۰۹۰ | Q | گفت از پیریست ای شیخِ قدیم | * | گفت پشتم درد میآید عظیم |
| ۳۰۹۰ | N | گفت از پیری است ای شیخ قدیم | * | گفت پشتم درد میآید عظیم |
| ۳۰۹۱ | Q | گفت از پیریست ای شیخِ نزار | * | گفت هرچه میخورم نبْود گوار |
| ۳۰۹۱ | N | گفت از پیری است ای شیخ نزار | * | گفت هر چه میخورم نبود گوار |
| ۳۰۹۲ | Q | گفت ضعفِ معده هم از پیریّست | * | ْگفت وقتِ دَم مرا دَمگیریَست |
| ۳۰۹۲ | N | گفت ضعف معده هم از پیری است | * | ْگفت وقت دم مرا دم گیری است |
| ۳۰۹۳ | Q | گفت آری انقطاعِ دم بود | * | چون رسد پیری دو صد علّت شود |
| ۳۰۹۳ | N | گفت آری انقطاع دم بود | * | چون رسد پیری دو صد علت شود |
| ۳۰۹۴ | Q | گفت ای احمق برین بر دوختی | * | از طبیبی تو همین آموختی |
| ۳۰۹۴ | N | گفت ای احمق بر این بر دوختی | * | از طبیبی تو همین آموختی |
| ۳۰۹۵ | Q | ای مدمَّغ عقلت این دانش نداد | * | که خدا هر رنج را درمان نهاد |
| ۳۰۹۵ | N | ای مدمغ عقلت این دانش نداد | * | که خدا هر رنج را درمان نهاد |
| ۳۰۹۶ | Q | تو خَرِ احمق ز اندَک مایگی | * | بر زمین ماندی ز کوته پایگی |
| ۳۰۹۶ | N | تو خر احمق ز اندک مایگی | * | بر زمین ماندی ز کوتهپایگی |
| ۳۰۹۷ | Q | پس طبیبش گفت ای عُمرِ تو شصت | * | این غضَب وین خشم هم از پیریَست |
| ۳۰۹۷ | N | پس طبیبش گفت ای عمر تو شصت | * | این غضب وین خشم هم از پیری است |
| ۳۰۹۸ | Q | چون همه اوصاف و اجزا شد نحیف | * | خویشتنداری و صبرت شد ضعیف |
| ۳۰۹۸ | N | چون همه اوصاف و اجزا شد نحیف | * | خویشتنداری و صبرت شد ضعیف |
| ۳۰۹۹ | Q | بر نتابد دو سخن زو هَیْ کند | * | تابِ یک جرعه ندارد قَیْ کند |
| ۳۰۹۹ | N | بر نتابد دو سخن زو هی کند | * | تاب یک جرعه ندارد قی کند |
| ۳۱۰۰ | Q | جز مگر پیری که از حقَّست مست | * | در درونِ او حیاتِ طیّبه ست |
| ۳۱۰۰ | N | جز مگر پیری که از حق است مست | * | در درون او حیات طیبه است |
| ۳۱۰۱ | Q | از برون پیرست و در باطن صبی | * | خود چه چیزست آن ولی و آن نبی |
| ۳۱۰۱ | N | از برون پیر است و در باطن صبی | * | خود چه چیز است آن ولی و آن نبی |
| ۳۱۰۲ | Q | گر نه پیدااند پیشِ نیک و بَد | * | چیست با ایشان خسان را این حسَد |
| ۳۱۰۲ | N | گر نه پیدایند پیش نیک و بد | * | چیست با ایشان خسان را این حسد |
| ۳۱۰۳ | Q | ور نمیدانندشان علم الیقین | * | چیست این بُغض و حِیَل سازی و کین |
| ۳۱۰۳ | N | ور نمیدانندشان علم الیقین | * | چیست این بغض و حیل سازی و کین |
| ۳۱۰۴ | Q | ور بدانندی جزای رستخیز | * | چون زنندی خویش بر شمشیرِ تیز |
| ۳۱۰۴ | N | ور نمیدانند بعث و رستخیز | * | چون زنندی خویش بر شمشیر تیز |
| ۳۱۰۵ | Q | بر تو میخندد مبین او را چنان | * | صد قیامت دَر دَرونستش نهان |
| ۳۱۰۵ | N | بر تو میخندد مبین او را چنان | * | صد قیامت در درون استش نهان |
| ۳۱۰۶ | Q | دوزخ و جنَّت همه اجزای اوست | * | هرچه اندیشی تو او بالای اوست |
| ۳۱۰۶ | N | دوزخ و جنت همه اجزای اوست | * | هر چه اندیشی تو او بالای اوست |
| ۳۱۰۷ | Q | هر چه اندیشی پذیرای فناست | * | آنک در اندیشه ناید آن خداست |
| ۳۱۰۷ | N | هر چه اندیشی پذیرای فناست | * | آن که در اندیشه ناید آن خداست |
| ۳۱۰۸ | Q | بر درِ این خانه گستاخی ز چیست | * | گر همیدانند کاندر خانه کیست |
| ۳۱۰۸ | N | بر در این خانه گستاخی ز چیست | * | گر همیدانند کاندر خانه کیست |
| ۳۱۰۹ | Q | ابلهان تعظیمِ مسجد میکنند | * | در جفای اهلِ دل جِد میکنند |
| ۳۱۰۹ | N | ابلهان تعظیم مسجد میکنند | * | در جفای اهل دل جد میکنند |
| ۳۱۱۰ | Q | آن مجازست این حقیقت ای خران | * | نیست مسجد جُز درونِ سَروران |
| ۳۱۱۰ | N | آن مجاز است این حقیقت ای خران | * | نیست مسجد جز درون سروران |
| ۳۱۱۱ | Q | مسجدی کان اندرونِ اولیاست | * | سجدهگاهِ جمله است آنجا خداست |
| ۳۱۱۱ | N | مسجدی کان اندرون اولیاست | * | سجدهگاه جمله است آن جا خداست |
| ۳۱۱۲ | Q | تا دلِ مردِ خدا نامد بدرد | * | هیچ قرنی را خدا رسوا نکرد |
| ۳۱۱۲ | N | تا دل مرد خدا نامد به درد | * | هیچ قومی را خدا رسوا نکرد |
| ۳۱۱۳ | Q | قصدِ جنگِ انبیا میداشتند | * | جسم دیدند آدمی پنداشتند |
| ۳۱۱۳ | N | قصد جنگ انبیا میداشتند | * | جسم دیدند آدمی پنداشتند |
| ۳۱۱۴ | Q | در تو هست اخلاقِ آن پیشینیان | * | چون نمیترسی که تو باشی همان |
| ۳۱۱۴ | N | ★در تو هست اخلاق آن پیشینیان | * | ★چون نمیترسی که تو باشی همان |
| ۳۱۱۵ | Q | آن نشانیها همه چون در تو هست | * | چون تو زیشانی کجا خواهی برَست |
| ۳۱۱۵ | N | ★آن نشانیها همه چون در تو هست | * | ★چون تو زیشانی کجا خواهی برّست |