block:2063
| ۲۶۷۲ | Q | گفت ابلیسش گشای این عُقْد را | * | من مِحَکّم قلب را و نقد را |
| ۲۶۷۲ | N | گفت ابلیسش گشای این عقد را | * | من محکم قلب را و نقد را |
| ۲۶۷۳ | Q | امتحانِ شیر و کلبم کرد حق | * | امتحانِ نقد و قلبم کرد حق |
| ۲۶۷۳ | N | امتحان شیر و کلبم کرد حق | * | امتحان نقد و قلبم کرد حق |
| ۲۶۷۴ | Q | قلب را من کَی سیهرُو کردهام | * | صَیْرَفیام قیمتِ او کردهام |
| ۲۶۷۴ | N | قلب را من کی سیه رو کردهام | * | صیرفیام قیمت او کردهام |
| ۲۶۷۵ | Q | نیکوان را رهنمایی میکنم | * | شاخههای خشک را بر میکَنم |
| ۲۶۷۵ | N | نیکوان را ره نمایی میکنم | * | شاخههای خشک را بر میکنم |
| ۲۶۷۶ | Q | این علفها مینهم از بهرِ چیست | * | تا پدید آید که حیوان جنسِ کیست |
| ۲۶۷۶ | N | این علفها مینهم از بهر چیست | * | تا پدید آید که حیوان جنس کیست |
| ۲۶۷۷ | Q | گرگ از آهو چو زاید کودکی | * | هست در گرگیش و آهویی شکی |
| ۲۶۷۷ | N | گرگ از آهو چو زاید کودکی | * | هست در گرگیش و آهویی شکی |
| ۲۶۷۸ | Q | تو گیاه و استخوان پیشش بریز | * | تا کدامین سو کند او گام تیز |
| ۲۶۷۸ | N | تو گیاه و استخوان پیشش بریز | * | تا کدامین سو کند او گام تیز |
| ۲۶۷۹ | Q | گر بسوی استخوان آید سَگَست | * | ور گیا خواهد یقین آهو رَگَست |
| ۲۶۷۹ | N | گر به سوی استخوان آید سگ است | * | ور گیا خواهد یقین آهو رگ است |
| ۲۶۸۰ | Q | قهر و لطفی جُفت شد با همدگر | * | زاد ازین هر دو جهانی خیر و شَر |
| ۲۶۸۰ | N | قهر و لطفی جفت شد با همدگر | * | زاد از این هر دو جهانی خیر و شر |
| ۲۶۸۱ | Q | تو گیاه و استخوان را عرضه کن | * | قُوتِ نَفس و قُوتِ جان را عرضه کن |
| ۲۶۸۱ | N | تو گیاه و استخوان را عرضه کن | * | قوت نفس و قوت جان را عرضه کن |
| ۲۶۸۲ | Q | گر غذای نفس جوید اَبترست | * | ور غذای روح خواهد سَرْوَرست |
| ۲۶۸۲ | N | گر غذای نفس جوید ابتر است | * | ور غذای روح خواهد سرور است |
| ۲۶۸۳ | Q | گر کند او خدمتِ تن هست خَر | * | ور رود در بحرِ جان یابد گهر |
| ۲۶۸۳ | N | گر کند او خدمت تن هست خر | * | ور رود در بحر جان یابد گهر |
| ۲۶۸۴ | Q | گرچه این دو مختلف خیر و شَرند | * | لیک این هر دو بیک کار اندرند |
| ۲۶۸۴ | N | گر چه این دو مختلف خیر و شراند | * | لیک این هر دو به یک کار اندراند |
| ۲۶۸۵ | Q | انبیا طاعات عرضه میکنند | * | دشمنان شهوات عرضه میکنند |
| ۲۶۸۵ | N | انبیا طاعات عرضه میکنند | * | دشمنان شهوات عرضه میکنند |
| ۲۶۸۶ | Q | نیک را چون بَد کنم یزدان نِیَم | * | داعِیَم من خالق ایشان نِیَم |
| ۲۶۸۶ | N | نیک را چون بد کنم؟ یزدان نیام | * | داعیم من خالق ایشان نیام |
| ۲۶۸۷ | Q | خوب را من زشت سازم رب نَهاَم | * | زشت را و خوب را آیینهام |
| ۲۶۸۷ | N | خوب را من زشت سازم رب نهام | * | زشت را و خوب را آیینهام |
| ۲۶۸۸ | Q | سوخت هندو آینه از درد را | * | کاین سیهرُو مینماید مرد را |
| ۲۶۸۸ | N | سوخت هندو آینه از درد را | * | کاین سیه رو مینماید مرد را |
| ۲۶۸۹ | Q | او مرا غمّاز کرد و راستگو | * | تا بگویم زشت کو و خوب کو |
| ۲۶۸۹ | N | او مرا غماز کرد و راست گو | * | تا بگویم زشت کو و خوب کو |
| ۲۶۹۰ | Q | من گواهم بر گوا زندان کجاست | * | اهلِ زندان نیستم ایزد گواست |
| ۲۶۹۰ | N | من گواهم بر گوا زندان کجاست | * | اهل زندان نیستم ایزد گواست |
| ۲۶۹۱ | Q | هر کجا بینم نهالِ میوهدار | * | تربیتها میکنم من دایهوار |
| ۲۶۹۱ | N | هر کجا بینم نهال میوهدار | * | تربیتها میکنم من دایهوار |
| ۲۶۹۲ | Q | هر کجا بینم درختِ تلخ و خُشک | * | میبُرم تا وا رهد از پُشک مُشک |
| ۲۶۹۲ | N | هر کجا بینم درخت تلخ و خشک | * | میبرم تا وارهد از پشک مشک |
| ۲۶۹۳ | Q | خشک گوید باغبان را کای فَتَی | * | مر مرا چه میبُری سر بیخطا |
| ۲۶۹۳ | N | خشک گوید باغبان را کای فتی | * | مر مرا چه میبری سر بیخطا |
| ۲۶۹۴ | Q | باغبان گوید خُمش ای زشتخو | * | بس نباشد خشکی تو جُرمِ تو |
| ۲۶۹۴ | N | باغبان گوید خمش ای زشت خو | * | بس نباشد خشکی تو جرم تو |
| ۲۶۹۵ | Q | خشک گوید راستم من کژ نِیَم | * | تو چرا بیجرم میبُرّی پَیَم |
| ۲۶۹۵ | N | خشک گوید راستم من کژ نیام | * | تو چرا بیجرم میبری پیم |
| ۲۶۹۶ | Q | باغبان گوید اگر مسعودیی | * | کاشکی کژ بودیی تَر بودیی |
| ۲۶۹۶ | N | باغبان گوید اگر مسعودیای | * | کاشکی کژ بودیای تر بودیای |
| ۲۶۹۷ | Q | جاذبِ آبِ حیاتی گشتیی | * | اندر آبِ زندگی آغشتیی |
| ۲۶۹۷ | N | جاذب آب حیاتی گشتهای | * | اندر آب زندگی آغشتیای |
| ۲۶۹۸ | Q | تخمِ تو بَد بوده است و اصلِ تو | * | با درختِ خوش نبوده وَصلِ تو |
| ۲۶۹۸ | N | تخم تو بد بوده است و اصل تو | * | با درخت خوش نبوده وصل تو |
| ۲۶۹۹ | Q | شاخِ تلخ ار با خوشی وُصلت کند | * | آن خوشی اندر نهادش بر زند |
| ۲۶۹۹ | N | شاخ تلخ ار با خوشی وصلت کند | * | آن خوشی اندر نهادش بر زند |