block:2061
| ۲۶۱۷ | Q | گفت ما اوّل فرشته بودهایم | * | راهِ طاعت را بجان پیمودهایم |
| ۲۶۱۷ | N | گفت ما اول فرشته بودهایم | * | راه طاعت را به جان پیمودهایم |
| ۲۶۱۸ | Q | سالکانِ راه را مَحْرَم بُدیم | * | ساکنانِ عرش را همدم بُدیم |
| ۲۶۱۸ | N | سالکان راه را محرم بدیم | * | ساکنان عرش را هم دم بدیم |
| ۲۶۱۹ | Q | پیشهٔ اوّل کجا از دل رود | * | مِهر اوّل کَیْ ز دل بیرون شود |
| ۲۶۱۹ | N | پیشهی اول کجا از دل رود | * | مهر اول کی ز دل بیرون شود |
| ۲۶۲۰ | Q | در سفر گر رُوم بینی یا خُتَن | * | از دلِ تو کَیْ رود حُبُّ ٱلْوَطَن |
| ۲۶۲۰ | N | در سفر گر روم بینی یا ختن | * | از دل تو کی رود حب الوطن |
| ۲۶۲۱ | Q | ما هم از مستانِ این مَیْ بودهایم | * | عاشقانِ درگهِ وَیْ بودهایم |
| ۲۶۲۱ | N | ما هم از مستان این می بودهایم | * | عاشقان درگه وی بودهایم |
| ۲۶۲۲ | Q | نافِ ما بر مِهرِ او بُبْریدهاند | * | عشقِ او در جانِ ما کاریدهاند |
| ۲۶۲۲ | N | ناف ما بر مهر او ببریدهاند | * | عشق او در جان ما کاریدهاند |
| ۲۶۲۳ | Q | روزِ نیکو دیدهایم از روزگار | * | آبِ رحمت خوردهایم اندر بهار |
| ۲۶۲۳ | N | روز نیکو دیدهایم از روزگار | * | آب رحمت خوردهایم اندر بهار |
| ۲۶۲۴ | Q | نی که ما را دستِ فضلش کاشتَست | * | از عدم ما را نه او برداشتست |
| ۲۶۲۴ | N | نه که ما را دست فضلش کاشته ست | * | از عدم ما را نه او برداشته ست |
| ۲۶۲۵ | Q | ای بسا کز وی نوازش دیدهایم | * | در گلستانِ رضا گردیدهایم |
| ۲۶۲۵ | N | ای بسا کز وی نوازش دیدهایم | * | در گلستان رضا گردیدهایم |
| ۲۶۲۶ | Q | بر سرِ ما دستِ رحمت مینهاد | * | چشمههای لطف از ما میگشاد |
| ۲۶۲۶ | N | بر سر ما دست رحمت مینهاد | * | چشمههای لطف از ما میگشاد |
| ۲۶۲۷ | Q | وقتِ طفلیام که بودم شیرْجُو | * | گاهوارم را کی جنبانید او |
| ۲۶۲۷ | N | وقت طفلیام که بودم شیر جو | * | گاهوارم را که جنبانید او |
| ۲۶۲۸ | Q | از کی خوردم شیر غیرِ شیرِ او | * | کی مرا پرورد جُز تدبیرِ او |
| ۲۶۲۸ | N | از که خوردم شیر غیر شیر او | * | کی مرا پرورد جز تدبیر او |
| ۲۶۲۹ | Q | خوی کان با شیر رفت اندر وجود | * | کَیْ توان آن را ز مردم وا گشود |
| ۲۶۲۹ | N | خوی کان با شیر رفت اندر وجود | * | کی توان آن را ز مردم واگشود |
| ۲۶۳۰ | Q | گر عتابی کرد دریای کرم | * | بسته کَیْ گردند درهای کرم |
| ۲۶۳۰ | N | گر عتابی کرد دریای کرم | * | بسته کی گردند درهای کرم |
| ۲۶۳۱ | Q | اصلِ نقدش داد و لطف و بخششست | * | قهر بر وَیْ چون غباری از غشَست |
| ۲۶۳۱ | N | اصل نقدش داد و لطف و بخشش است | * | قهر بر وی چون غباری از غش است |
| ۲۶۳۲ | Q | از برای لطف عالَم را بساخت | * | ذرّهها را آفتابِ او نواخت |
| ۲۶۳۲ | N | از برای لطف عالم را بساخت | * | ذرهها را آفتاب او نواخت |
| ۲۶۳۳ | Q | فُرقت از قهرش اگر آبستنَست | * | بهرِ قدرِ وَصلِ او دانستنَست |
| ۲۶۳۳ | N | فرقت از قهرش اگر آبستن است | * | بهر قدر وصل او دانستن است |
| ۲۶۳۴ | Q | تا دهد جان را فراقش گوشمال | * | جان بداند قدرِ ایّامِ وصال |
| ۲۶۳۴ | N | تا دهد جان را فراقش گوشمال | * | جان بداند قدر ایام وصال |
| ۲۶۳۵ | Q | گفت پیغمابر که حق فرموده است | * | قصدِ من از خَلْق احسان بوده است |
| ۲۶۳۵ | N | گفت پیغمبر که حق فرموده است | * | قصد من از خلق احسان بوده است |
| ۲۶۳۶ | Q | آفریدم تا ز من سودی کنند | * | تا ز شَهْدم دستآلودی کنند |
| ۲۶۳۶ | N | آفریدم تا ز من سودی کنند | * | تا ز شهدم دستآلودی کنند |
| ۲۶۳۷ | Q | نه برای آنک تا سودی کنم | * | و ز برهنه من قبایی بر کَنم |
| ۲۶۳۷ | N | نی برای آن که تا سودی کنم | * | و ز برهنه من قبایی بر کنم |
| ۲۶۳۸ | Q | چند روزی که ز پیشم راندهست | * | چشمِ من در رویِ خوبش ماندهست |
| ۲۶۳۸ | N | چند روزی که ز پیشم رانده است | * | چشم من در روی خوبش مانده است |
| ۲۶۳۹ | Q | کز چنان رویی چنین قهر ای عجب | * | هر کسی مشغول گشته در سبب |
| ۲۶۳۹ | N | کز چنان رویی چنین قهر ای عجب | * | هر کسی مشغول گشته در سبب |
| ۲۶۴۰ | Q | من سبب را ننگرم کان حادثست | * | زانک حادث حادثی را باعثست |
| ۲۶۴۰ | N | من سبب را ننگرم کان حادث است | * | ز انکه حادث حادثی را باعث است |
| ۲۶۴۱ | Q | لطفِ سابق را نظاره میکنم | * | هر چه آن حادث دو پاره میکنم |
| ۲۶۴۱ | N | لطف سابق را نظاره میکنم | * | هر چه آن حادث دو پاره میکنم |
| ۲۶۴۲ | Q | ترکِ سجده از حسد گیرم که بود | * | آن حسد از عشق خیزد نه از جحودش |
| ۲۶۴۲ | N | ترک سجده از حسد گیرم که بود | * | آن حسد از عشق خیزد نز جحودش |
| ۲۶۴۳ | Q | هر حسد از دوستی خیزد یقین | * | که شود با دوست غیری همنشین |
| ۲۶۴۳ | N | هر حسد از دوستی خیزد یقین | * | که شود با دوست غیری همنشین |
| ۲۶۴۴ | Q | هست شرطِ دوستی غیرتپزی | * | همچو شرطِ عطسه گفتن دیر زی |
| ۲۶۴۴ | N | هست شرط دوستی غیرت پزی | * | همچو شرط عطسه گفتن دیر زی |
| ۲۶۴۵ | Q | چونک بر نطعش جُز این بازی نبود | * | گفت بازی کن چه دانم در فزود |
| ۲۶۴۵ | N | چون که بر نطعش جز این بازی نبود | * | گفت بازی کن چه دانم در فزود |
| ۲۶۴۶ | Q | آن یکی بازی که بُد من باختم | * | خویشتن را در بلا انداختم |
| ۲۶۴۶ | N | آن یکی بازی که بد من باختم | * | خویشتن را در بلا انداختم |
| ۲۶۴۷ | Q | در بلا هم میچشم لذّاتِ او | * | ماتِ اویم ماتِ اویم ماتِ او |
| ۲۶۴۷ | N | در بلا هم میچشم لذات او | * | مات اویم مات اویم مات او |
| ۲۶۴۸ | Q | چون رهاند خویشتن را ای سَرَه | * | هیچ کس در شش جهت از شش دَرَه |
| ۲۶۴۸ | N | چون رهاند خویشتن را ای سره | * | هیچ کس در شش جهت از شش دره |
| ۲۶۴۹ | Q | جُزْوِ شش از کُلِّ شش چون وا رهد | * | خاصّه که بیچون مرو را کژ نهد |
| ۲۶۴۹ | N | جزو شش از کل شش چون وارهد | * | خاصه که بیچون مر او را کژ نهد |
| ۲۶۵۰ | Q | هر که در شش او درونِ آتشست | * | اوش بْرهاند که خلّاقِ شَشست |
| ۲۶۵۰ | N | هر که در شش او درون آتش است | * | اوش برهاند که خلاق شش است |
| ۲۶۵۱ | Q | خود اگر کفرست و گر ایمانِ او | * | دستبافِ حضرتست و آنِ او |
| ۲۶۵۱ | N | خود اگر کفر است و گر ایمان او | * | دست باف حضرت است و آن او |