block:2057
| ۲۴۵۶ | Q | گفت پیغامبر مر آن بیمار را | * | چون عیادت کرد یارِ زار را |
| ۲۴۵۶ | N | گفت پیغمبر مر آن بیمار را | * | چون عیادت کرد یار زار را |
| ۲۴۵۷ | Q | که مگر نوعی دعایی کردهای | * | از جهالت زَهْربایی خوردهای |
| ۲۴۵۷ | N | که مگر نوعی دعایی کردهای | * | از جهالت زهربایی خوردهای |
| ۲۴۵۸ | Q | یاد آور چه دعا میگفتهای | * | چون ز مکرِ نفس میآشفتهای |
| ۲۴۵۸ | N | یاد آور چه دعا میگفتهای | * | چون ز مکر نفس میآشفتهای |
| ۲۴۵۹ | Q | گفت یادم نیست اِلّا همَّتی | * | دار با من یادم آید ساعتی |
| ۲۴۵۹ | N | گفت یادم نیست الا همتی | * | دار با من یادم آید ساعتی |
| ۲۴۶۰ | Q | از حضورِ نوربخشِ مصطفی | * | پیشِ خاطر آمد او را آن دُعا |
| ۲۴۶۰ | N | از حضور نور بخش مصطفا | * | پیش خاطر آمد او را آن دعا |
| ۲۴۶۱ | N | همت پیغمبر روشنکده | * | پیش خاطر آمدش آن گم شده |
| ۲۴۶۲ | Q | تافت ز آن روزن که از دل تا دلست | * | روشنی که فرقِ حقّ و باطلست |
| ۲۴۶۲ | N | تافت ز آن روزن که از دل تا دل است | * | روشنی که فرق حق و باطل است |
| ۲۴۶۳ | Q | گفت اینک یادم آمد ای رسول | * | آن دعا که گفتهام من بوٱلفضول |
| ۲۴۶۳ | N | گفت اینک یادم آمد ای رسول | * | آن دعا که گفتهام من بو الفضول |
| ۲۴۶۴ | Q | چون گرفتارِ گُنه میآمدم | * | غرقه دست اندر حَشایِش میزدم |
| ۲۴۶۴ | N | چون گرفتار گنه میآمدم | * | غرقه دست اندر حشایش میزدم |
| ۲۴۶۵ | Q | از تو تهدید و وعیدی میرسید | * | مُجرمان را از عذابِ بس شدید |
| ۲۴۶۵ | N | از تو تهدید و وعیدی میرسید | * | مجرمان را از عذاب بس شدید |
| ۲۴۶۶ | Q | مُضطرب میگشتم و چاره نبود | * | بندِ مُحْکَم بود و قفلِ ناگشود |
| ۲۴۶۶ | N | مضطرب میگشتم و چاره نبود | * | بند محکم بود و قفل ناگشود |
| ۲۴۶۷ | Q | نی مقامِ صبر و نی راهِ گریز | * | نی امیدِ توبه نی جایِ ستیز |
| ۲۴۶۷ | N | نی مقام صبر و نه راه گریز | * | نی امید توبه نه جای ستیز |
| ۲۴۶۸ | Q | من چو هاروت و چو ماروت از حزن | * | آه میکردم که ای خلّاقِ من |
| ۲۴۶۸ | N | من چو هاروت و چو ماروت از حزن | * | آه میکردم که ای خلاق من |
| ۲۴۶۹ | Q | از خطر هاروت و ماروت آشکار | * | چاهِ بابل را بکردند اختیار |
| ۲۴۶۹ | N | از خطر هاروت و ماروت آشکار | * | چاه بابل را بکردند اختیار |
| ۲۴۷۰ | Q | تا عذابِ آخرت اینجا کشند | * | گُرْبُزند و عاقل و ساحِرْوَشند |
| ۲۴۷۰ | N | تا عذاب آخرت اینجا کشند | * | گربزند و عاقل و ساحروشاند |
| ۲۴۷۱ | Q | نیک کردند و بجایِ خویش بود | * | سهلتر باشد ز آتش رنجِ دود |
| ۲۴۷۱ | N | نیک کردند و بجای خویش بود | * | سهلتر باشد ز آتش رنج دود |
| ۲۴۷۲ | Q | حَد ندارد وصفِ رنجِ آن جهان | * | سهل باشد رنجِ دنیا پیشِ آن |
| ۲۴۷۲ | N | حد ندارد وصف رنج آن جهان | * | سهل باشد رنج دنیا پیش آن |
| ۲۴۷۳ | Q | ای خنک آن کو جهادی میکند | * | بر بدن زَجری و دادی میکند |
| ۲۴۷۳ | N | ای خنک آن کاو جهادی میکند | * | بر بدن زجری و دادی میکند |
| ۲۴۷۴ | Q | تا ز رنجِ آن جهانی وا رهد | * | بر خود این رنجِ عبادت مینهد |
| ۲۴۷۴ | N | تا ز رنج آن جهانی وارهد | * | بر خود این رنج عبادت مینهد |
| ۲۴۷۵ | Q | من همیگفتم که یا ربّ آن عذاب | * | هم درین عالم بران بر من شتاب |
| ۲۴۷۵ | N | من همیگفتم که یا رب آن عذاب | * | هم در این عالم بران بر من شتاب |
| ۲۴۷۶ | Q | تا در آن عالم فراغت باشدم | * | در چنین درخواست حلقه میزدم |
| ۲۴۷۶ | N | تا در آن عالم فراغت باشدم | * | در چنین درخواست حلقه میزدم |
| ۲۴۷۷ | Q | این چنین رنجوریی پیدام شد | * | جانِ من از رنج بیآرام شد |
| ۲۴۷۷ | N | این چنین رنجوریی پیدام شد | * | جان من از رنج بیآرام شد |
| ۲۴۷۸ | Q | ماندهام از ذکر و از اورادِ خَود | * | بیخبر گشتم ز خویش و نیک و بَد |
| ۲۴۷۸ | N | ماندهام از ذکر و از اوراد خود | * | بیخبر گشتم ز خویش و نیک و بد |
| ۲۴۷۹ | Q | گر نمیدیدم کنون من رویِ تو | * | ای خجسته وی مبارک بویِ تو |
| ۲۴۷۹ | N | گر نمیدیدم کنون من روی تو | * | ای خجسته وی مبارک بوی تو |
| ۲۴۸۰ | Q | میشدم از بندْ من یکبارگی | * | کردیم شاهانه این غمخوارگی |
| ۲۴۸۰ | N | میشدم از دست من یک بارگی | * | کردیم شاهانه این غم خوارگی |
| ۲۴۸۱ | Q | گفت هَیهَی این دعا دیگر مکُن | * | بر مکَن تو خویش را از بیخ و بُن |
| ۲۴۸۱ | N | گفت هیهی این دعا دیگر مکن | * | بر مکن تو خویش را از بیخ و بن |
| ۲۴۸۲ | Q | تو چه طاقت داری ای مورِ نژند | * | که نهد بر تو چنان کوهِ بلند |
| ۲۴۸۲ | N | تو چه طاقت داری ای مور نژند | * | که نهد بر تو چنان کوه بلند |
| ۲۴۸۳ | Q | گفت توبه کردم ای سلطان که من | * | از سرِ جَلْدی نلافم هیچ فن |
| ۲۴۸۳ | N | گفت توبه کردم ای سلطان که من | * | از سر جلدی نه لافم هیچ فن |
| ۲۴۸۴ | Q | این جهان تیهست و تو موسی و ما | * | از گُنه در تیه مانده مُبْتلا |
| ۲۴۸۴ | N | این جهان تیه است و تو موسی و ما | * | از گنه در تیه مانده مبتلا |
| ۲۴۸۵ | Q | سالها ره میرویم و در اخیر | * | همچنان در منزلِ اوّل اسیر |
| ۲۴۸۵ | N | سالها ره میرویم و در اخیر | * | همچنان در منزل اول اسیر |
| ۲۴۸۶ | Q | گر دلِ موسی ز ما راضی بُدی | * | تیه را راه و کران پیدا شدی |
| ۲۴۸۶ | N | گر دل موسی ز ما راضی بدی | * | تیه را راه و کران پیدا شدی |
| ۲۴۸۷ | Q | ور بکُل بیزار بودی او ز ما | * | کَیْ رسیدی خوانمان هیچ از سما |
| ۲۴۸۷ | N | ور به کل بیزار بودی او ز ما | * | کی رسیدی خوانمان هیچ از سما |
| ۲۴۸۸ | Q | کَیْ ز سنگی چشمهها جوشان شدی | * | در بیابانمان امانِ جان شدی |
| ۲۴۸۸ | N | کی ز سنگی چشمهها جوشان شدی | * | در بیابانمان امان جان شدی |
| ۲۴۸۹ | Q | بل بجایِ خوان خود آتش آمدی | * | اندرین منزل لَهَب بر ما زدی |
| ۲۴۸۹ | N | بل به جای خوان خود آتش آمدی | * | اندر این منزل لهب بر ما زدی |
| ۲۴۹۰ | Q | چون دو دِل شد موسی اندر کارِ ما | * | گاه خصمِ ماست گاهی یارِ ما |
| ۲۴۹۰ | N | چون دو دل شد موسی اندر کار ما | * | گاه خصم ماست گاهی یار ما |
| ۲۴۹۱ | Q | خشمش آتش میزند در رَختِ ما | * | حِلم او رَد میکند تیر بَلا |
| ۲۴۹۱ | N | خشمش آتش میزند در رخت ما | * | حلم او رد میکند تیر بلا |
| ۲۴۹۲ | Q | کَیْ بود که حلم گردد خشم نیز | * | نیست این نادر ز لطفت ای عزیز |
| ۲۴۹۲ | N | کی بود که حلم گردد خشم نیز | * | نیست این نادر ز لطفت ای عزیز |
| ۲۴۹۳ | Q | مدحِ حاضر وَحشتست از بهرِ این | * | نامِ موسی میبَرم قاصد چنین |
| ۲۴۹۳ | N | مدح حاضر وحشت است از بهر این | * | نام موسی میبرم قاصد چنین |
| ۲۴۹۴ | Q | ورنه موسی کَیْ روا دارد که من | * | پیشِ تو یاد آورم از هیچ تن |
| ۲۴۹۴ | N | ور نه موسی کی روا دارد که من | * | پیش تو یاد آورم از هیچ تن |
| ۲۴۹۵ | Q | عهدِ ما بِشْکَست صد بار و هزار | * | عهدِ تو چون کوه ثابت برقرار |
| ۲۴۹۵ | N | عهد ما بشکست صد بار و هزار | * | عهد تو چون کوه ثابت برقرار |
| ۲۴۹۶ | Q | عهدِ ما کاه و بهَر بادی زبون | * | عهدِ تو کوه و ز صد کُه هم فزون |
| ۲۴۹۶ | N | عهد ما کاه و به هر بادی زبون | * | عهد تو کوه و ز صد که هم فزون |
| ۲۴۹۷ | Q | حقِّ آن قوَّت که بر تَلوینِ ما | * | رحمتی کن ای امیرِ لونها |
| ۲۴۹۷ | N | حق آن قوت که بر تلوین ما | * | رحمتی کن ای امیر لونها |
| ۲۴۹۸ | Q | خویش را دیدیم و رسوایی خویش | * | امتحانِ ما مکُن ای شاهْ بیش |
| ۲۴۹۸ | N | خویش را دیدیم و رسوایی خویش | * | امتحان ما مکن ای شاه بیش |
| ۲۴۹۹ | Q | تا فضیحتهای دیگر را نِهان | * | کرده باشی ای کریمِ مُسْتعان |
| ۲۴۹۹ | N | تا فضیحتهای دیگر را نهان | * | کرده باشی ای کریم مستعان |
| ۲۵۰۰ | Q | بیحَدی تو در جمال و در کمال | * | در کژی ما بیحدیم و در ضلال |
| ۲۵۰۰ | N | بیحدی تو در جمال و در کمال | * | در کژی ما بیحدیم و در ضلال |
| ۲۵۰۱ | Q | بیحدّی خویش بگْمار ای کریم | * | بر کژی بیحدِ مُشتی لئیم |
| ۲۵۰۱ | N | بیحدی خویش بگمار ای کریم | * | بر کژی بیحد مشتی لئیم |
| ۲۵۰۲ | Q | هین که از تَقطیعِ ما یک تار ماند | * | مصر بودیم و یکی دیوار ماند |
| ۲۵۰۲ | N | هین که از تقطیع ما یک تار ماند | * | مصر بودیم و یکی دیوار ماند |
| ۲۵۰۳ | Q | البقیّه البقیّه ای خدیو | * | تا نگردد شاد کُلّی جانِ دیو |
| ۲۵۰۳ | N | البقیه البقیه ای خدیو | * | تا نگردد شاد کلی جان دیو |
| ۲۵۰۴ | N | بهر ما نه بهر آن لطف نخست | * | که تو کردی گمرهان را باز جست |
| ۲۵۰۵ | Q | چون نمودی قُدْرتت بنْمای رَحْم | * | ای نهاده رحمها در لحم و شَحْم |
| ۲۵۰۵ | N | چون نمودی قدرتت بنمای رحم | * | ای نهاده رحمها در لحم و شحم |
| ۲۵۰۶ | Q | این دعا گر خشم افزاید ترا | * | تو دعا تعلیم فرما مِهترا |
| ۲۵۰۶ | N | این دعا گر خشم افزاید ترا | * | تو دعا تعلیم فرما مهترا |
| ۲۵۰۷ | Q | آنچنان کادم بیفتاد از بهشت | * | رجعتش دادی که رَست از دیوِ زشت |
| ۲۵۰۷ | N | آن چنان کادم بیفتاد از بهشت | * | رجعتش دادی که رست از دیو زشت |
| ۲۵۰۸ | Q | دیو که بُوَد کو ز آدم بگْذرد | * | بر چنین نَطعی ازو بازی بَرَد |
| ۲۵۰۸ | N | دیو که بود کاو ز آدم بگذرد | * | بر چنین نطعی از او بازی برد |
| ۲۵۰۹ | Q | در حقیقت نفعِ آدم شد همه | * | لعنتِ حاسد شده آن دمدمه |
| ۲۵۰۹ | N | در حقیقت نفع آدم شد همه | * | لعنت حاسد شده آن دمدمه |
| ۲۵۱۰ | Q | بازیی دید و دو صد بازی ندید | * | پس ستونِ خانهٔ خود را بُرید |
| ۲۵۱۰ | N | بازیی دید و دو صد بازی ندید | * | پس ستون خانهی خود را برید |
| ۲۵۱۱ | Q | آتشی زد شب بکِشتِ دیگران | * | باد آتش را بکشتِ او بِران |
| ۲۵۱۱ | N | آتشی زد شب به کشت دیگران | * | باد آتش را به کشت او بران |
| ۲۵۱۲ | Q | چشمبندی بود لَعنَت دیو را | * | تا زیانِ خصم دید آن ریو را |
| ۲۵۱۲ | N | چشم بندی بود لعنت دیو را | * | تا زیان خصم دید آن ریو را |
| ۲۵۱۳ | Q | لعنت این باشد که کژبینش کند | * | حاسد و خودبین و پُر کینش کند |
| ۲۵۱۳ | N | لعنت این باشد که کژبینش کند | * | حاسد و خود بین و پر کینش کند |
| ۲۵۱۴ | Q | تا نداند که هر آنکِ کرد بَد | * | عاقبت باز آید و بر وَی زنَد |
| ۲۵۱۴ | N | تا نداند که هر آن که کرد بد | * | عاقبت باز آید و بر وی زند |
| ۲۵۱۵ | Q | جملهٔ فرزینبندها بیند بعکس | * | مات بر وَی گردد و نقصان و وَکْس |
| ۲۵۱۵ | N | جمله فرزین بندها بیند بعکس | * | مات بر وی گردد و نقصان و وکس |
| ۲۵۱۶ | Q | زانک گر او هیچ بیند خویش را | * | مُهْلِک و ناسور بیند ریش را |
| ۲۵۱۶ | N | ز انکه گر او هیچ بیند خویش را | * | مهلک و ناسور بیند ریش را |
| ۲۵۱۷ | Q | درد خیزد زین چنین دیدن درون | * | درد او را از حجاب آرد برون |
| ۲۵۱۷ | N | درد خیزد زین چنین دیدن درون | * | درد او را از حجاب آرد برون |
| ۲۵۱۸ | Q | تا نگیرد مادران را دردِ زَه | * | طفل در زادن نیابد هیچ ره |
| ۲۵۱۸ | N | تا نگیرد مادران را درد زه | * | طفل در زادن نیابد هیچ ره |
| ۲۵۱۹ | Q | این امانت در دل و دل حاملهست | * | این نصیحتها مثالِ قابلهست |
| ۲۵۱۹ | N | این امانت در دل و دل حامله ست | * | این نصیحتها مثال قابله ست |
| ۲۵۲۰ | Q | قابله گوید که زن را دَرد نیست | * | درد باید درد کودک را رهیست |
| ۲۵۲۰ | N | قابله گوید که زن را درد نیست | * | درد باید درد کودک را رهی است |
| ۲۵۲۱ | Q | آنک او بیدرد باشد ره زنست | * | زانک بیدردی أَنا ٱلْحق گفتنست |
| ۲۵۲۱ | N | آن که او بیدرد باشد ره زن است | * | ز انکه بیدردی انا الحق گفتن است |
| ۲۵۲۲ | Q | آن انا بیوقت گفتن لَعْنتست | * | آن انا در وقت گفتن رَحمتست |
| ۲۵۲۲ | N | آن انا بیوقت گفتن لعنت است | * | آن انا در وقت گفتن رحمت است |
| ۲۵۲۳ | Q | آن انا منصور رحمت شد یقین | * | آن انا فرعون لعنت شد ببین |
| ۲۵۲۳ | N | آن انا منصور رحمت شد یقین | * | آن انا فرعون لعنت شد ببین |
| ۲۵۲۴ | Q | لاجرم هر مرغِ بیهنگام را | * | سر بُریدن واجبست اِعلام را |
| ۲۵۲۴ | N | لاجرم هر مرغ بیهنگام را | * | سر بریدن واجب است اعلام را |
| ۲۵۲۵ | Q | سَر بُریدن چیست کُشتن نفس را | * | در جهاد و ترک گفتن نفس را |
| ۲۵۲۵ | N | سر بریدن چیست کشتن نفس را | * | در جهاد و ترک گفتن نفس را |
| ۲۵۲۶ | Q | آنچنانکِ نیشِ کژدم بر کَنی | * | تا که یابد او ز کُشتن ایمنی |
| ۲۵۲۶ | N | آن چنان که نیش کژدم بر کنی | * | تا که یابد او ز کشتن ایمنی |
| ۲۵۲۷ | Q | بر کَنی دندانِ پُر زهری ز مار | * | تا رهد مار از بلای سنگسار |
| ۲۵۲۷ | N | بر کنی دندان پر زهری ز مار | * | تا رهد مار از بلای سنگسار |
| ۲۵۲۸ | Q | هیچ نکْشد نفس را جز ظِلِّ پیر | * | دامنِ آن نفس کُش را سخت گیر |
| ۲۵۲۸ | N | هیچ نکشد نفس را جز ظل پیر | * | دامن آن نفس کش را سخت گیر |
| ۲۵۲۹ | Q | چون بگیری سخت آن توفیقِ هوست | * | در تو هر قُوَّت که آید جَذبِ اوست |
| ۲۵۲۹ | N | چون بگیری سخت آن توفیق هوست | * | در تو هر قوت که آید جذب اوست |
| ۲۵۳۰ | Q | ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ راست دان | * | هر چه کارد جان بود از جانِ جان |
| ۲۵۳۰ | N | ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ راست دان | * | هر چه کارد جان بود از جان جان |
| ۲۵۳۱ | Q | دستگیرنده وَیَست و بُردبار | * | دَمبدَم آن دَم ازو امّید دار |
| ۲۵۳۱ | N | دست گیرنده وی است و بردبار | * | دمبهدم آن دم از او امید دار |
| ۲۵۳۲ | Q | نیست غم گر دیر بیاو ماندهای | * | دیرگیر و سختگیرش خواندهای |
| ۲۵۳۲ | N | نیست غم گر دیر بیاو ماندهای | * | دیرگیر و سختگیرش خواندهای |
| ۲۵۳۳ | Q | دیر گیرد سخت گیرد رحمتش | * | یک دَمَت غایب ندارد حضرتش |
| ۲۵۳۳ | N | دیر گیرد سخت گیرد رحمتش | * | یک دمت غایب ندارد حضرتش |
| ۲۵۳۴ | Q | ور تو خواهی شرحِ این وصل و ولا | * | از سَرِ اندیشه میخوان وَ ٱلضُّحَی |
| ۲۵۳۴ | N | گر تو خواهی شرح این وصل و ولا | * | از سر اندیشه میخوان و الضحی |
| ۲۵۳۵ | Q | ور تو گویی هم بدیها از وَیَست | * | لیک آن نقصانِ فضلِ او کَیَست |
| ۲۵۳۵ | N | ور تو گویی هم بدیها از وی است | * | لیک آن نقصان فضل او کی است |
| ۲۵۳۶ | Q | آن بَدی دادن کمالِ اوست هم | * | من مثالی گویمت ای مُحتشَم |
| ۲۵۳۶ | N | آن بدی دادن کمال اوست هم | * | من مثالی گویمت ای محتشم |
| ۲۵۳۷ | Q | کرد نقّاشی دو گونه نقشها | * | نقشهای صاف و نقشی بیصَفا |
| ۲۵۳۷ | N | کرد نقاشی دو گونه نقشها | * | نقشهای صاف و نقشی بیصفا |
| ۲۵۳۸ | Q | نقشِ یوسف کرد و حُورِ خوشسرشت | * | نقشِ عفریتان و ابلیسانِ زشت |
| ۲۵۳۸ | N | نقش یوسف کرد و حور خوش سرشت | * | نقش عفریتان و ابلیسان زشت |
| ۲۵۳۹ | Q | هر دو گونه نقش اُستادی اوست | * | زشتی او نیست آن رادی اوست |
| ۲۵۳۹ | N | هر دو گونه نقش استادی اوست | * | زشتی او نیست آن رادی اوست |
| ۲۵۴۰ | Q | زشت را در غایتِ زشتی کند | * | جملهٔ زشتیها بگِردْش بر تند |
| ۲۵۴۰ | N | زشت را در غایت زشتی کند | * | جمله زشتیها به گردش بر تند |
| ۲۵۴۱ | Q | تا کمالِ دانشش پیدا شود | * | مُنَکِرِ اُستادیَش رسوا شود |
| ۲۵۴۱ | N | تا کمال دانشش پیدا شود | * | منکر استادیاش رسوا شود |
| ۲۵۴۲ | Q | ور نداند زشت کردن ناقص است | * | زین سبب خلّاقِ گبر و مُخْلِص است |
| ۲۵۴۲ | N | ور نداند زشت کردن ناقص است | * | زین سبب خلاق گبر و مخلص است |
| ۲۵۴۳ | Q | پس ازین رُو کفر و ایمان شاهدند | * | بر خداوندیش و هر دو ساجدند |
| ۲۵۴۳ | N | پس از این رو کفر و ایمان شاهداند | * | بر خداوندیش و هر دو ساجداند |
| ۲۵۴۴ | Q | لیک مؤمن دان که طَوْعاً* ساجدست | * | زانک جویای رضا و قاصدست |
| ۲۵۴۴ | N | لیک مومن دان که طَوْعاً* ساجد است | * | ز انکه جویای رضا و قاصد است |
| ۲۵۴۵ | Q | هست کَرْهاً* گبر هم یزدان پرست | * | لیک قصدِ او مرادی دیگرست |
| ۲۵۴۵ | N | هست کَرْهاً* گبر هم یزدان پرست | * | لیک قصد او مرادی دیگر است |
| ۲۵۴۶ | Q | قلعهٔ سلطان عمارت میکند | * | لیک دعوی اِمارت میکند |
| ۲۵۴۶ | N | قلعهی سلطان عمارت میکند | * | لیک دعوی امارت میکند |
| ۲۵۴۷ | Q | گشته یاغی تا که مِلَکِ او بود | * | عاقبت خود قلعه سلطانی شود |
| ۲۵۴۷ | N | گشته یاغی تا که ملک او بود | * | عاقبت خود قلعه سلطانی شود |
| ۲۵۴۸ | Q | مؤمن آن قلعه برای پادشاه | * | میکند معمور نه از بهرِ جاه |
| ۲۵۴۸ | N | مومن آن قلعه برای پادشاه | * | میکند معمور نه از بهر جاه |
| ۲۵۴۹ | Q | زشت گوید ای شهِ زشتآفرین | * | قادری بر خوب و بر زشتِ مَهین |
| ۲۵۴۹ | N | زشت گوید ای شه زشت آفرین | * | قادری بر خوب و بر زشت مهین |
| ۲۵۵۰ | Q | خوب گوید ای شَهِ حُسْن و بَها | * | پاک گردانیدیَمْ از عَیبها |
| ۲۵۵۰ | N | خوب گوید ای شه حسن و بها | * | پاک گردانیدیم از عیبها |