block:2055
| ۲۳۸۷ | Q | محتسب در نیم شب جایی رسید | * | در بُنِ دیوار مستی خُفته دید |
| ۲۳۸۷ | N | محتسب در نیم شب جایی رسید | * | در بن دیوار مستی خفته دید |
| ۲۳۸۸ | Q | گفت هَی مستی چه خوردستی بگو | * | گفت ازین خوردم که هست اندر سبُو |
| ۲۳۸۸ | N | گفت هی مستی چه خورده ستی بگو | * | گفت از این خوردم که هست اندر سبو |
| ۲۳۸۹ | Q | گفت آخر در سبو واگو که چیست | * | گفت از آنکِ خوردهام گفت این خَفیست |
| ۲۳۸۹ | N | گفت آخر در سبو واگو که چیست | * | گفت از آن که خوردهام گفت این خفی است |
| ۲۳۹۰ | Q | گفت آنچ خوردهای آن چیست آن | * | گفت آنک در سبُو مخفیست آن |
| ۲۳۹۰ | N | گفت آن چه خوردهای آن چیست آن | * | گفت آن که در سبو مخفی است آن |
| ۲۳۹۱ | Q | دَوْر میشد این سؤال و این جواب | * | ماند چون خَر مُحتسِب اندر خلاب |
| ۲۳۹۱ | N | دور میشد این سؤال و این جواب | * | ماند چون خر محتسب اندر خلاب |
| ۲۳۹۲ | Q | گفت او را محتسب هین آه کن | * | مست هُو هُو کرد هنگامِ سَخُن |
| ۲۳۹۲ | N | گفت او را محتسب هین آه کن | * | مست هو هو کرد هنگام سخن |
| ۲۳۹۳ | Q | گفت گفتم آه کن هُو میکنی | * | گفت من شاد و تو از غم مُنْحَنی |
| ۲۳۹۳ | N | گفت گفتم آه کن هو میکنی | * | گفت من شاد و تو از غم دم زنی |
| ۲۳۹۴ | Q | آه از درد و غم و بیدادیَست | * | هوی هوی مَیْخوران از شادیست |
| ۲۳۹۴ | N | آه از درد و غم و بیدادی است | * | هوی هوی می خوران از شادی است |
| ۲۳۹۵ | Q | محتسب گفت این ندانم خیز خیز | * | معرفت متْراش و بگْذار این ستیز |
| ۲۳۹۵ | N | محتسب گفت این ندانم خیز خیز | * | معرفت متراش و بگذار این ستیز |
| ۲۳۹۶ | Q | گفت رَوْ تو از کجا من از کجا | * | گفت مستی خیز تا زندان بیا |
| ۲۳۹۶ | N | گفت رو تو از کجا من از کجا | * | گفت مستی خیز تا زندان بیا |
| ۲۳۹۷ | Q | گفت مست ای محتسب بگْذار و رَو | * | از برهنه کَیْ توان بردن گِرَوْ |
| ۲۳۹۷ | N | گفت مست ای محتسب بگذار و رو | * | از برهنه کی توان بردن گرو |
| ۲۳۹۸ | Q | گر مرا خود قُوَّتِ رفتن بُدی | * | خانهٔ خود رفتمی وین کَی شدی |
| ۲۳۹۸ | N | گر مرا خود قوت رفتن بدی | * | خانهی خود رفتمی وین کی شدی |
| ۲۳۹۹ | Q | من اگر با عقل و با اِمکانمی | * | همچو شیخان بر سرِ دُکّانمی |
| ۲۳۹۹ | N | من اگر با عقل و با امکانمی | * | همچو شیخان بر سر دکانمی |