block:2053
| ۲۳۳۸ | Q | آن یکی میگفت خواهم عاقلی | * | مشورت آرم بدو در مُشکلی |
| ۲۳۳۸ | N | آن یکی میگفت خواهم عاقلی | * | مشورت آرم بدو در مشکلی |
| ۲۳۳۹ | Q | آن یکی گفتش که اندر شهرِ ما | * | نیست عاقل جز که آن مجنوننُما |
| ۲۳۳۹ | N | آن یکی گفتش که اندر شهر ما | * | نیست عاقل جز که آن مجنوننما |
| ۲۳۴۰ | Q | بر نَیی گشته سواره نک فلان | * | میدواند در میانِ کودکان |
| ۲۳۴۰ | N | بر نیی گشته سواره نک فلان | * | میدواند در میان کودکان |
| ۲۳۴۱ | Q | صاحبِ رأیست و آتشپارهای | * | آسمانْ قدرست و اخترْبارهای |
| ۲۳۴۱ | N | صاحب رای است و آتش پارهای | * | آسمان قدر است و اختر بارهای |
| ۲۳۴۲ | Q | فرِّ او کرّوبیان را جان شدست | * | او درین دیوانگی پنهان شدست |
| ۲۳۴۲ | N | فر او کروبیان را جان شده ست | * | او در این دیوانگی پنهان شده ست |
| ۲۳۴۳ | Q | لیک هر دیوانه را جان نشْمری | * | سَر منه گوساله را چون سامری |
| ۲۳۴۳ | N | لیک هر دیوانه را جان نشمری | * | سر منه گوساله را چون سامری |
| ۲۳۴۴ | Q | چون ولیّی آشکارا با تو گفت | * | صد هزاران غیب و اسرارِ نهفت |
| ۲۳۴۴ | N | چون ولیی آشکارا با تو گفت | * | صد هزاران غیب و اسرار نهفت |
| ۲۳۴۵ | Q | مر ترا آن فهم و آن دانش نبود | * | و اندانستی تو سرگین را ز عُود |
| ۲۳۴۵ | N | مر ترا آن فهم و آن دانش نبود | * | واندانستی تو سرگین را ز عود |
| ۲۳۴۶ | Q | از جنون خود را ولی چون پرده ساخت | * | مر ورا ای کُور کَیْ خواهی شناخت |
| ۲۳۴۶ | N | از جنون خود را ولی چون پرده ساخت | * | مر و را ای کور کی خواهی شناخت |
| ۲۳۴۷ | Q | گر ترا بازست آن دیدهٔ یقین | * | زیرِ هر سنگی یکی سرهنگ بین |
| ۲۳۴۷ | N | گر ترا باز است آن دیدهی یقین | * | زیر هر سنگی یکی سرهنگ بین |
| ۲۳۴۸ | Q | پیشِ آن چشمی که باز و رَهبَرَست | * | هر گلیمی را کَلیمی در بَرَست |
| ۲۳۴۸ | N | پیش آن چشمی که باز و رهبر است | * | هر گلیمی را کلیمی در بر است |
| ۲۳۴۹ | Q | مر وَلی را هم ولی شُهره کند | * | هر کرا او خواست با بهره کند |
| ۲۳۴۹ | N | مر ولی را هم ولی شهره کند | * | هر که را او خواست با بهره کند |
| ۲۳۵۰ | Q | کس نداند از خِرَد او را شناخت | * | چونک او مر خویش را دیوانه ساخت |
| ۲۳۵۰ | N | کس نداند از خرد او را شناخت | * | چون که او مر خویش را دیوانه ساخت |
| ۲۳۵۱ | Q | چون بدزدد دزدِ بینایی ز کور | * | هیچ یابد دزد را او در عبور |
| ۲۳۵۱ | N | چون بدزدد دزد بینایی ز کور | * | هیچ یابد دزد را او در عبور |
| ۲۳۵۲ | Q | کور نشْناسد که دُزدِ او که بود | * | گرچه خود بر وَیْ زند دزدِ عنود |
| ۲۳۵۲ | N | کور نشناسد که دزد او که بود | * | گر چه خود بر وی زند دزد عنود |
| ۲۳۵۳ | Q | چون گزد سگ کور صاحبژنده را | * | کَیْ شناسد آن سگِ درّنده را |
| ۲۳۵۳ | N | چون گزد سگ کور صاحب ژنده را | * | کی شناسد آن سگ درنده را |