block:2028
| ۱۵۱۰ | Q | هر طعامی کآوریدندی به وی | * | کس سوی لقمان فرستادی ز پَی |
| ۱۵۱۰ | N | هر طعامی کاوریدندی به وی | * | کس سوی لقمان فرستادی ز پی |
| ۱۵۱۱ | Q | تا که لقمان دست سوی آن بَرَد | * | قاصدا تا خواجه پس خوردش خَورَد |
| ۱۵۱۱ | N | تا که لقمان دست سوی آن برد | * | قاصدا تا خواجه پس خوردش خورد |
| ۱۵۱۲ | Q | سُؤرِ او خوردی و شور انگیختی | * | هر طعامی کو نخوردی ریختی |
| ۱۵۱۲ | N | سور او خوردی و شور انگیختی | * | هر طعامی کاو نخوردی ریختی |
| ۱۵۱۳ | Q | ور بخوردی بیدل و بیاشتها | * | این بود پیوندی بیانتها |
| ۱۵۱۳ | N | ور بخوردی بیدل و بیاشتها | * | این بود پیوندی بیانتها |
| ۱۵۱۴ | Q | خربزه آورده بودند ارمغان | * | گفت رَو فرزندْ لقمان را بخوان |
| ۱۵۱۴ | N | خربزه آورده بودند ارمغان | * | گفت رو فرزند لقمان را بخوان |
| ۱۵۱۵ | Q | چون بُرید و داد او را یک بُرین | * | همچو شکّر خوردش و چون انگبین |
| ۱۵۱۵ | N | چون برید و داد او را یک برین | * | همچو شکر خوردش و چون انگبین |
| ۱۵۱۶ | Q | از خوشی که خورد داد او را دُوُم | * | تا رسید آن گِرْچَها تا هفدَهْم |
| ۱۵۱۶ | N | از خوشی که خورد داد او را دوم | * | تا رسید آن گرچها تا هفدهم |
| ۱۵۱۷ | Q | ماند گرچی گفت این را من خورم | * | تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم |
| ۱۵۱۷ | N | ماند گرچی گفت این را من خورم | * | تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم |
| ۱۵۱۸ | Q | او چنین خوش میخورد کز ذوقِ او | * | طبعها شد مُشتَهی و لُقمهجو |
| ۱۵۱۸ | N | او چنین خوش میخورد کز ذوق او | * | طبعها شد مشتهی و لقمه جو |
| ۱۵۱۹ | Q | چون بخورد از تلخیَش آتش فُروخت | * | هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت |
| ۱۵۱۹ | N | چون بخورد از تلخیش آتش فروخت | * | هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت |
| ۱۵۲۰ | Q | ساعتی بیخود شد از تلخی آن | * | بعد از آن گفتش که ای جان و جهان |
| ۱۵۲۰ | N | ساعتی بیخود شد از تلخی آن | * | بعد از آن گفتش که ای جان و جهان |
| ۱۵۲۱ | Q | نوش چون کردی تو چندین زهر را | * | لطف چون انگاشتی این قهر را |
| ۱۵۲۱ | N | نوش چون کردی تو چندین زهر را | * | لطف چون انگاشتی این قهر را |
| ۱۵۲۲ | Q | این چه صبرست این صَبوری از چه رُوست | * | یا مگر پیشِ تو این جانت عدوست |
| ۱۵۲۲ | N | این چه صبر است این صبوری از چه روست | * | یا مگر پیش تو این جانت عدوست |
| ۱۵۲۳ | Q | چون نیاوردی بحیلت حُجَّتی | * | که مرا عذریست بَس کُن ساعتی |
| ۱۵۲۳ | N | چون نیاوردی به حیلت حجتی | * | که مرا عذری است بس کن ساعتی |
| ۱۵۲۴ | Q | گفت من از دستِ نعمتبخشِ تو | * | خوردهام چندان که از شرمم دو تو |
| ۱۵۲۴ | N | گفت من از دست نعمت بخش تو | * | خوردهام چندان که از شرمم دو تو |
| ۱۵۲۵ | Q | شرمم آمد که یکی تلخ از کَفَت | * | من ننوشم ای تو صاحب معرفت |
| ۱۵۲۵ | N | شرمم آمد که یکی تلخ از کفت | * | من ننوشم ای تو صاحب معرفت |
| ۱۵۲۶ | Q | چون همه اَجْزام از اِنعامِ تو | * | رُستهاند و غرقِ دانه و دامِ تو |
| ۱۵۲۶ | N | چون همه اجزام از انعام تو | * | رستهاند و غرق دانه و دام تو |
| ۱۵۲۷ | Q | گر ز یَک تلخی کنم فریاد و داد | * | خاکِ صد ره بر سرِ اجزام باد |
| ۱۵۲۷ | N | گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد | * | خاک صد ره بر سر اجزام باد |
| ۱۵۲۸ | Q | لذّتِ دستِ شکر بخشت بداشت | * | اندرین بِطّیخ تلخی کَی گذاشت |
| ۱۵۲۸ | N | لذت دست شکر بخشت بداشت | * | اندر این بطیخ تلخی کی گذاشت |
| ۱۵۲۹ | Q | از محبَّت تلخها شیرین شود | * | از محبَّت مِسّها زرّین شود |
| ۱۵۲۹ | N | از محبت تلخها شیرین شود | * | از محبت مسها زرین شود |
| ۱۵۳۰ | Q | از محبَّت دُردها صافی شود | * | از محبَّت دَردها شافی شود |
| ۱۵۳۰ | N | از محبت دردها صافی شود | * | از محبت دردها شافی شود |
| ۱۵۳۱ | Q | از محبَّت مرده زنده میکنند | * | از محبَّت شاه بنده میکنند |
| ۱۵۳۱ | N | از محبت مرده زنده میکنند | * | از محبت شاه بنده میکنند |
| ۱۵۳۲ | Q | این محبَّت هم نتیجهٔ دانشست | * | کَی گُزافه بر چنین تختی نِشَست |
| ۱۵۳۲ | N | این محبت هم نتیجهی دانش است | * | کی گزافه بر چنین تختی نشست |
| ۱۵۳۳ | Q | دانشِ ناقص کجا این عشق زاد | * | عشق زاید ناقص امَّا بر جَماد |
| ۱۵۳۳ | N | دانش ناقص کجا این عشق زاد | * | عشق زاید ناقص اما بر جماد |
| ۱۵۳۴ | Q | بر جمادی رنگِ مطلوبی چو دید | * | از صفیری بانگِ محبوبی شنید |
| ۱۵۳۴ | N | بر جمادی رنگ مطلوبی چو دید | * | از صفیری بانگ محبوبی شنید |
| ۱۵۳۵ | Q | دانشِ ناقص نداند فرق را | * | لاجرم خورشید داند بَرق را |
| ۱۵۳۵ | N | دانش ناقص نداند فرق را | * | لاجرم خورشید داند برق را |
| ۱۵۳۶ | Q | چونک ملعون خواند ناقص را رسول | * | بود در تأویل نُقصانِ عُقول |
| ۱۵۳۶ | N | چون که ملعون خواند ناقص را رسول | * | بود در تاویل نقصان عقول |
| ۱۵۳۷ | Q | زانک ناقص تن بود مرحومِ رَحْم | * | نیست بر مرحوم لایق لَعْن و زَخم |
| ۱۵۳۷ | N | ز انکه ناقص تن بود مرحوم رحم | * | نیست بر مرحوم لایق لعن و زخم |
| ۱۵۳۸ | Q | نقصِ عقلست آنک بَد رنجوریست | * | موجبِ لعنت سزای دُوریست |
| ۱۵۳۸ | N | نقص عقل است آن که بد رنجوری است | * | موجب لعنت سزای دوری است |
| ۱۵۳۹ | Q | زانک تکمیلِ خِرَدها دُور نیست | * | لیک تکمیلِ بدن مقدور نیست |
| ۱۵۳۹ | N | ز انکه تکمیل خردها دور نیست | * | لیک تکمیل بدن مقدور نیست |
| ۱۵۴۰ | Q | کفر و فرعونی هر گبرِ بعید | * | جمله از نقصانِ عقل آمد پدید |
| ۱۵۴۰ | N | کفر و فرعونی هر گبر بعید | * | جمله از نقصان عقل آمد پدید |
| ۱۵۴۱ | Q | بهرِ نقصانِ بدن آمد فَرَج | * | در نُبی که مَا عَلَی ٱلْأعمَی حَرَج |
| ۱۵۴۱ | N | بهر نقصان بدن آمد فرج | * | در نبی که ما علی الاعمی حرج |
| ۱۵۴۲ | Q | برق آفل باشد و بس بیوفا | * | آفل از باقی ندانی بیصفا |
| ۱۵۴۲ | N | برق آفل باشد و بس بیوفا | * | آفل از باقی ندانی بیصفا |
| ۱۵۴۳ | Q | برق خندد بر که میخندد بگو | * | بر کسی که دل نهد بر نورِ او |
| ۱۵۴۳ | N | برق خندد بر که میخندد بگو | * | بر کسی که دل نهد بر نور او |
| ۱۵۴۴ | Q | نورهای چرخ ببریده پیَست | * | آن چو لا شَرْقی و لا غربی کیَست |
| ۱۵۴۴ | N | نورهای چرخ ببریده پی است | * | آن چو لا شرقی و لا غربی کی است |
| ۱۵۴۵ | Q | برق را خو یَخْطَفُ ٱلْأَبْصَار دان | * | نورِ باقی را همه اَنْصار دان |
| ۱۵۴۵ | N | برق را چون یخطف الأبصار دان | * | نور باقی را همه انصار دان |
| ۱۵۴۶ | Q | بر کفِ دریا فرس را راندن | * | نامهای در نورِ برقی خواندن |
| ۱۵۴۶ | N | بر کف دریا فرس را راندن | * | نامهای در نور برقی خواندن |
| ۱۵۴۷ | Q | از حریصی عاقبت نادیدنست | * | بر دل و بر عقلِ خود خندیدنست |
| ۱۵۴۷ | N | از حریصی عاقبت نادیدن است | * | بر دل و بر عقل خود خندیدن است |
| ۱۵۴۸ | Q | عاقبتبینَست عقل از خاصیَت | * | نفس باشد کو نبیند عاقبت |
| ۱۵۴۸ | N | عاقبت بین است عقل از خاصیت | * | نفس باشد کاو نبیند عاقبت |
| ۱۵۴۹ | Q | عقل کو مغلوبِ نفس او نفس شد | * | مُشتری ماتِ زُحَل شد نحس شد |
| ۱۵۴۹ | N | عقل کاو مغلوب نفس او نفس شد | * | مشتری مات زحل شد نحس شد |
| ۱۵۵۰ | Q | هم درین نحسی بگردان این نظر | * | در کسی که کرد نَحسَت در نگر |
| ۱۵۵۰ | N | هم درین نحسی بگردان این نظر | * | در کسی که کرد نحست درنگر |
| ۱۵۵۱ | Q | آن نظر که بنْگرد این جَرّ و مَد | * | او ز نحسی سوی سعدی نَقْب زد |
| ۱۵۵۱ | N | آن نظر که بنگرد این جر و مد | * | او ز نحسی سوی سعدی نقب زد |
| ۱۵۵۲ | Q | ز آن همیگرداندت حالی بحال | * | ضِد بضِد پیدا کنان در انتقال |
| ۱۵۵۲ | N | ز آن همیگرداندت حالی به حال | * | ضد به ضد پیدا کنان در انتقال |
| ۱۵۵۳ | Q | تا که خوفت زاید از ذات ٱلشِّمال | * | لذَّتِ ذات ٱلْیَمین یُرَجَی ٱلرِّجال |
| ۱۵۵۳ | N | تا که خوفت زاید از ذات الشمال | * | لذت ذات الیمین یرجی الرجال |
| ۱۵۵۴ | Q | تا دُو پَر باشی که مرغِ یکپَره | * | عاجز آید از پریدن ای سَرَه |
| ۱۵۵۴ | N | تا دو پر باشی که مرغ یک پره | * | عاجز آید از پریدن ای سره |
| ۱۵۵۵ | Q | یا رها کن تا نیایم در کلام | * | یا بده دستور تا گویم تمام |
| ۱۵۵۵ | N | یا رها کن تا نیایم در کلام | * | یا بده دستور تا گویم تمام |
| ۱۵۵۶ | Q | ورنه این خواهی نه آن فرمان تراست | * | کس چه داند مر ترا مَقْصد کجاست |
| ۱۵۵۶ | N | ور نه این خواهی نه آن فرمان تراست | * | کس چه داند مر ترا مقصد کجاست |
| ۱۵۵۷ | Q | جان ابراهیم باید تا بنور | * | بیند اندر نار فردوس و قُصور |
| ۱۵۵۷ | N | جان ابراهیم باید تا به نور | * | بیند اندر نار فردوس و قصور |
| ۱۵۵۸ | Q | پایه پایه بر رود بر ماه و خَور | * | تا نماند همچو حلقه بندِ دَر |
| ۱۵۵۸ | N | پایه پایه بر رود بر ماه و خور | * | تا نماند همچو حلقه بند در |
| ۱۵۵۹ | Q | چون خلیل از آسمانِ هفتمین | * | بگْذرد که لا أُحِبُّ ٱلْآفِلِینَ |
| ۱۵۵۹ | N | چون خلیل از آسمان هفتمین | * | بگذرد که لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ |
| ۱۵۶۰ | Q | این جهانِ تن غَلَطانداز شد | * | جز مر آن را کو ز شهوت باز شد |
| ۱۵۶۰ | N | این جهان تن غلط انداز شد | * | جز مر آن را کاو ز شهوت باز شد |