block:2021
| ۱۰۴۷ | Q | پادشاهی بندهای را از کرَم | * | برگزیده بود بر جملهٔ حشَم |
| ۱۰۴۷ | N | پادشاهی بندهای را از کرم | * | بر گزیده بود بر جمله حشم |
| ۱۰۴۸ | Q | جامگی او وظیفهٔ چل امیر | * | دَه یکی قدرش ندیدی صد وزیر |
| ۱۰۴۸ | N | جامگی او وظیفهی چل امیر | * | ده یک قدرش ندیدی صد وزیر |
| ۱۰۴۹ | Q | از کمالِ طالع و اقبال و بخت | * | او ایازی بود و شَه محمودِ وقت |
| ۱۰۴۹ | N | از کمال طالع و اقبال و بخت | * | او ایازی بود و شه محمود وقت |
| ۱۰۵۰ | Q | روحِ او با روحِ شَه در اصلِ خویش | * | پیش ازین تن بوده همپیوند و خویش |
| ۱۰۵۰ | N | روح او با روح شه در اصل خویش | * | پیش از این تن بوده هم پیوند و خویش |
| ۱۰۵۱ | Q | کار آن دارد که پیش از تن بُدست | * | بگُذر از اینها که نَو حادث شُدست |
| ۱۰۵۱ | N | کار آن دارد که پیش از تن بده ست | * | بگذر از اینها که نو حادث شده ست |
| ۱۰۵۲ | Q | کارْ عارف راست کو نه اَحْوَلست | * | چشمِ او بر کِشْتهای اوَّلست |
| ۱۰۵۲ | N | کار عارف راست کاو نه احول است | * | چشم او بر کشتهای اول است |
| ۱۰۵۳ | Q | آنچ گندم کاشتندش و آنچ جَو | * | چشمِ او آنجاست روز و شب گِرَو |
| ۱۰۵۳ | N | آن چه گندم کاشتندش و آن چه جو | * | چشم او آن جاست روز و شب گرو |
| ۱۰۵۴ | Q | آنچ آبسْتست شَب جز آن نزاد | * | حیلهها و مکرها بادست باد |
| ۱۰۵۴ | N | آنچ آبست است شب جز آن نزاد | * | حیلهها و مکرها باد است باد |
| ۱۰۵۵ | Q | کَی کند دل خوش بحیلتهای گَش | * | آنک بیند حیلهٔ حق بر سَرَش |
| ۱۰۵۵ | N | کی کند دل خوش به حیلتهای گش | * | آن که بیند حیلهی حق بر سرش |
| ۱۰۵۶ | Q | او درونِ دام و دامی مینَهد | * | جانِ تو نی آن جهد نی این جهد |
| ۱۰۵۶ | N | او درون دام دامی مینهد | * | جان تو نه این جهد نه آن جهد |
| ۱۰۵۷ | Q | گر بُروید ور بریزد صد گیاه | * | عاقبت بر رُوید آن کِشتهٔ اِلٰه |
| ۱۰۵۷ | N | گر بروید ور بریزد صد گیاه | * | عاقبت بر روید آن کشتهی اله |
| ۱۰۵۸ | Q | کِشْتِ نَو کارید بر کِشْتِ نخُست | * | این دُوُم فانیست و آن اوّل دُرُست |
| ۱۰۵۸ | N | کشت نو کارید بر کشت نخست | * | این دوم فانی است و آن اول درست |
| ۱۰۵۹ | Q | تخمِ اوّل کامل و بگْزیده است | * | تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است |
| ۱۰۵۹ | N | تخم اول کامل و بگزیده است | * | تخم ثانی فاسد و پوسیده است |
| ۱۰۶۰ | Q | افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست | * | گرچه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست |
| ۱۰۶۰ | N | افکن این تدبیر خود را پیش دوست | * | گر چه تدبیرت هم از تدبیر اوست |
| ۱۰۶۱ | Q | کار آن دارد که حقّ افراشتست | * | آخر آن رُوید که اوّل کاشتست |
| ۱۰۶۱ | N | کار آن دارد که حق افراشته ست | * | آخر آن روید که اول کاشته ست |
| ۱۰۶۲ | Q | هر چه کاری از برای او بکار | * | چون اسیرِ دوستی ای دوستدار |
| ۱۰۶۲ | N | هر چه کاری از برای او بکار | * | چون اسیر دوستی ای دوستدار |
| ۱۰۶۳ | Q | گِرْدِ نفسِ دُزد و کارِ او مپیچ | * | هرچه آن نه کارِ حق هیچست هیچ |
| ۱۰۶۳ | N | گرد نفس دزد و کار او مپیچ | * | هر چه آن نه کار حق هیچ است هیچ |
| ۱۰۶۴ | Q | پیش از آنکِ روزِ دین پیدا شود | * | نَزدِ مالک دزدِ شب رُسوا شود |
| ۱۰۶۴ | N | پیش از آن که روز دین پیدا شود | * | نزد مالک دزد شب رسوا شود |
| ۱۰۶۵ | Q | رختِ دزدیده بتدبیر و فَنَش | * | مانده روزِ داوری بر گردنش |
| ۱۰۶۵ | N | رخت دزدیده به تدبیر و فنش | * | مانده روز داوری بر گردنش |
| ۱۰۶۶ | Q | صد هزاران عقل با هم بر جَهند | * | تا بغیرِ دامِ او دامی نَهند |
| ۱۰۶۶ | N | صد هزاران عقل با هم بر جهند | * | تا به غیر دام او دامی نهند |
| ۱۰۶۷ | Q | دامِ خود را سختتر یابند و بس | * | کَی نماید قوّتی با بادْ خَس |
| ۱۰۶۷ | N | دام خود را سختتر یابند و بس | * | کی نماید قوتی با باد خس |
| ۱۰۶۸ | Q | گر تو گویی فایدهٔ هستی چه بود | * | در سؤالت فایده هست ای عنود |
| ۱۰۶۸ | N | گر تو گویی فایدهی هستی چه بود | * | در سؤالت فایده هست ای عنود |
| ۱۰۶۹ | Q | گر ندارد این سؤالت فایده | * | چه شْنَویم این را عَبث بیعایده |
| ۱۰۶۹ | N | گر ندارد این سؤالت فایده | * | چه شنویم این را عبث بیعایده |
| ۱۰۷۰ | Q | ور سؤالت را بسی فاییدّههاست | * | پس جهان بیفایده آخر چراست |
| ۱۰۷۰ | N | ور سؤالت را بسی فاییدههاست | * | پس جهان بیفایده آخر چراست |
| ۱۰۷۱ | Q | ور جهان از یک جِهَت بیفایدهست | * | از جهتهای دگر پُر عایدهست |
| ۱۰۷۱ | N | ور جهان از یک جهت بیفایده ست | * | از جهتهای دگر پر عایده ست |
| ۱۰۷۲ | Q | فایدهٔ تو گر مرا فاییدّه نیست | * | مر ترا چون فایدهست از وی مهایست |
| ۱۰۷۲ | N | فایدهی تو گر مرا فاییده نیست | * | مر ترا چون فایده ست از وی مه ایست |
| ۱۰۷۳ | Q | حُسنِ یوسف عالَمی را فایده | * | گرچه بر اِخْوان عبث بُد زایده |
| ۱۰۷۳ | N | حسن یوسف عالمی را فایده | * | گر چه بر اخوان عبث بد زایده |
| ۱۰۷۴ | Q | لحنِ داودی چنان محبوب بود | * | لیک بر محروم بانگِ چوب بود |
| ۱۰۷۴ | N | لحن داودی چنان محبوب بود | * | لیک بر محروم بانگ چوب بود |
| ۱۰۷۵ | Q | آبِ نیل از آبِ حیوان بُد فزون | * | لیک بر محروم و مُنْکِر بود خون |
| ۱۰۷۵ | N | آب نیل از آب حیوان بد فزون | * | لیک بر محروم و منکر بود خون |
| ۱۰۷۶ | Q | هست بر مؤمن شَهیدی زندگی | * | بر منافق مُردنست و ژَنْدگی |
| ۱۰۷۶ | N | هست بر مومن شهیدی زندگی | * | بر منافق مردن است و ژندگی |
| ۱۰۷۷ | Q | چیست در عالَم بگو یک نعمتی | * | که نه محرومند از وی اُمَّتی |
| ۱۰۷۷ | N | چیست در عالم بگو یک نعمتی | * | که نه محرومند از وی امتی |
| ۱۰۷۸ | Q | گاو و خر را فایدهٔ چه در شَکَر | * | هست هر جان را یکی قُوتی دگر |
| ۱۰۷۸ | N | گاو و خر را فایده چه در شکر | * | هست هر جان را یکی قوتی دگر |
| ۱۰۷۹ | Q | لیک گر آن قوت بر وی عارضیست | * | پس نصیحت کردن او را رایضیست |
| ۱۰۷۹ | N | لیک گر آن قوت بر وی عارضی است | * | پس نصیحت کردن او را رایضی است |
| ۱۰۸۰ | Q | چون کسی کو از مرض گِل داشت دوست | * | گرچه پندارد که آن خود قوت اوست |
| ۱۰۸۰ | N | چون کسی کاو از مرض گل داشت دوست | * | گر چه پندارد که آن خود قوت اوست |
| ۱۰۸۱ | Q | قوتِ اصلی را فرامش کرده است | * | روی در قُوتِ مرض آورده است |
| ۱۰۸۱ | N | قوت اصلی را فرامش کرده است | * | روی در قوت مرض آورده است |
| ۱۰۸۲ | Q | نُوش را بگذاشته سَم خَورده است | * | قوتِ علَّت را چو چَرْبِش کرده است |
| ۱۰۸۲ | N | نوش را بگذاشته سم خورده است | * | قوت علت همچو چوبش کرده است |
| ۱۰۸۳ | Q | قوتِ اصلی بَشَر نورِ خداست | * | قوتِ حیوانی مرو را ناسزاست |
| ۱۰۸۳ | N | قوت اصلی بشر نور خداست | * | قوت حیوانی مر او را ناسزاست |
| ۱۰۸۴ | Q | لیک از عِلَّت درین افتاد دل | * | که خورد او روز و شب زین آب و گِل |
| ۱۰۸۴ | N | لیک از علت در این افتاد دل | * | که خورد او روز و شب زین آب و گل |
| ۱۰۸۵ | Q | روی زَرد و پای سُست و دل سَبُک | * | کو غذای وَ اؐلسَّما ذَاتِ اؐلْحُبُک |
| ۱۰۸۵ | N | روی زرد و پای سست و دل سبک | * | کو غذای و السما ذاتِ الْحُبُکِ |
| ۱۰۸۶ | Q | آن غذای خاصِگانِ دولتست | * | خوردنِ آن بیگلو و آلتست |
| ۱۰۸۶ | N | آن غذای خاصگان دولت است | * | خوردن آن بیگلو و آلت است |
| ۱۰۸۷ | Q | شد غذای آفتاب از نورِ عرش | * | مر حسود و دیو را از دودِ فرش |
| ۱۰۸۷ | N | شد غذای آفتاب از نور عرش | * | مر حسود و دیو را از دود فرش |
| ۱۰۸۸ | Q | در شهیدان یُرْزَقُونْ فرمود حق | * | آن غذا را نی دهان بُد نی طبق |
| ۱۰۸۸ | N | در شهیدان یُرْزَقُونَ فرمود حق | * | آن غذا را نه دهان بد نه طبق |
| ۱۰۸۹ | Q | دل ز هَر یاری غذایی میخَورَد | * | دل ز هَر علمی صفایی میبَرَد |
| ۱۰۸۹ | N | دل ز هر یاری غذایی میخورد | * | دل ز هر علمی صفایی میبرد |
| ۱۰۹۰ | Q | صورتِ هر آدمی چون کاسهایست | * | چشم از معنی او حسّاسهایست |
| ۱۰۹۰ | N | صورت هر آدمی چون کاسهای است | * | چشم از معنی او حساسهای است |
| ۱۰۹۱ | Q | از لقای هر کسی چیزی خَوری | * | و ز قِرانِ هر قرین چیزی بَری |
| ۱۰۹۱ | N | از لقای هر کسی چیزی خوری | * | و ز قران هر قرین چیزی بری |
| ۱۰۹۲ | Q | چون ستاره با ستاره شد قرین | * | لایقِ هر دُو اَثر زاید یقین |
| ۱۰۹۲ | N | چون ستاره با ستاره شد قرین | * | لایق هر دو اثر زاید یقین |
| ۱۰۹۳ | Q | چون قِرانِ مَرد و زن زاید بَشَر | * | وز قِرانِ سنگ و آهن شد شرَر |
| ۱۰۹۳ | N | چون قران مرد و زن زاید بشر | * | وز قران سنگ و آهن شد شرر |
| ۱۰۹۴ | Q | و ز قرانِ خاک با بارانها | * | میوهها و سبزه و ریحانها |
| ۱۰۹۴ | N | و ز قران خاک با بارانها | * | میوهها و سبزه و ریحانها |
| ۱۰۹۵ | Q | و ز قرانِ سبزهها با آدمی | * | دلخوشی و بیغمی و خُرّمی |
| ۱۰۹۵ | N | و ز قران سبزهها با آدمی | * | دل خوشی و بیغمی و خرمی |
| ۱۰۹۶ | Q | وز قرانِ خُرَّمی با جانِ ما | * | میبزاید خوبی و احسانِ ما |
| ۱۰۹۶ | N | وز قران خرمی با جان ما | * | میبزاید خوبی و احسان ما |
| ۱۰۹۷ | Q | قابلِ خوردن شود اجسامِ ما | * | چون بر آید از تفرّج کامِ ما |
| ۱۰۹۷ | N | قابل خوردن شود اجسام ما | * | چون بر آید از تفرج کام ما |
| ۱۰۹۸ | Q | سُرخرُویی از قرانِ خون بود | * | خون ز خورشیدِ خوشِ گُلگون بود |
| ۱۰۹۸ | N | سرخ رویی از قران خون بود | * | خون ز خورشید خوش گلگون بود |
| ۱۰۹۹ | Q | بهترینِ رنگها سرخی بود | * | و آن ز خورشیدست و از وَیْ میرسَد |
| ۱۰۹۹ | N | بهترین رنگها سرخی بود | * | و آن ز خورشید است و از وی میرسد |
| ۱۱۰۰ | Q | هر زمینی کان قرین شد با زُحَل | * | شوره گشت و کِشت را نبْود مَحَل |
| ۱۱۰۰ | N | هر زمینی کان قرین شد با زحل | * | شوره گشت و کشت را نبود محل |
| ۱۱۰۱ | Q | قوّت اندر فعل آید ز اتّفاق | * | چون قرانِ دیو با اهلِ نفاق |
| ۱۱۰۱ | N | قوت اندر فعل آید ز اتفاق | * | چون قران دیو با اهل نفاق |
| ۱۱۰۲ | Q | این معانی راست از چرخِ نُهُم | * | بیهمه طاق و طُرُم طاق و طُرُم |
| ۱۱۰۲ | N | این معانی راست از چرخ نهم | * | بیهمه طاق و طرم طاق و طرم |
| ۱۱۰۳ | Q | خلق را طاق و طرم عاریّتست | * | امر را طاق و طرم ماهیّتَست |
| ۱۱۰۳ | N | خلق را طاق و طرم عاریت است | * | امر را طاق و طرم ماهیت است |
| ۱۱۰۴ | Q | از پیِ طاق و طرم خواری کَشند | * | بر امیدِ عِزّ در خواری خَوشند |
| ۱۱۰۴ | N | از پی طاق و طرم خواری کشند | * | بر امید عز در خواری خوشند |
| ۱۱۰۵ | Q | بر امیدِ عزِّ دَهروزهٔ خُدُوک | * | گردنِ خود کردهاند از غم چو دوک |
| ۱۱۰۵ | N | بر امید عز ده روزهی خدوک | * | گردن خود کردهاند از غم چو دوک |
| ۱۱۰۶ | Q | چون نمیآیند اینجا که منم | * | کاندرین عِزّ آفتابِ روشنم |
| ۱۱۰۶ | N | چون نمیآیند اینجا که منم | * | کاندر این عز آفتاب روشنم |
| ۱۱۰۷ | Q | مَشرقِ خورشید بُرجِ قیرگون | * | آفتابِ ما ز مَشرقها برون |
| ۱۱۰۷ | N | مشرق خورشید برج قیرگون | * | آفتاب ما ز مشرقها برون |
| ۱۱۰۸ | Q | مَشرقِ او نسبتِ ذرَّاتِ او | * | نه بر آمد نه فرو شد ذاتِ او |
| ۱۱۰۸ | N | مشرق او نسبت ذرات او | * | نه بر آمد نه فرو شد ذات او |
| ۱۱۰۹ | Q | ما که واپس ماندِ ذرّاتِ وَییم | * | در دو عالم آفتابی بیفَییم |
| ۱۱۰۹ | N | ما که واپس ماند ذرات ویایم | * | در دو عالم آفتابی بیفیایم |
| ۱۱۱۰ | Q | باز گِرْدِ شمس میگردم عجَب | * | هم ز فرِّ شمس باشد این سبب |
| ۱۱۱۰ | N | باز گرد شمس میگردم عجب | * | هم ز فر شمس باشد این سبب |
| ۱۱۱۱ | Q | شمس باشد بر سببها مُطّلع | * | هم ازو حّبْلِ سببها مُنقطع |
| ۱۱۱۱ | N | شمس باشد بر سببها مطلع | * | هم از او حبل سببها منقطع |
| ۱۱۱۲ | Q | صد هزاران بار ببْریدم امید | * | از کی از شمس این شما باور کنید |
| ۱۱۱۲ | N | صد هزاران بار ببریدم امید | * | از که از شمس این شما باور کنید |
| ۱۱۱۳ | Q | تو مرا باور مکن کز آفتاب | * | صبر دارم من و یا ماهی ز آب |
| ۱۱۱۳ | N | تو مرا باور مکن کز آفتاب | * | صبر دارم من و یا ماهی ز آب |
| ۱۱۱۴ | Q | ور شوم نومید نومیدی من | * | عینِ صُنعِ آفتابست ای حَسَن |
| ۱۱۱۴ | N | ور شوم نومید نومیدی من | * | عین صنع آفتاب است ای حسن |
| ۱۱۱۵ | Q | عینِ صنع از نفسِ صانع چون بُرد | * | هیچ هست از غیرِ هستی چون چرَد |
| ۱۱۱۵ | N | عین صنع از نفس صانع چون برد | * | هیچ هست از غیر هستی چون چرد |
| ۱۱۱۶ | Q | جمله هستیها ازین روضه چَرند | * | گر بُراق و تازیان ور خود خَرند |
| ۱۱۱۶ | N | جمله هستیها از این روضه چرند | * | گر براق و تازیان ور خود خرند |
| ۱۱۱۷ | Q | وانک گردِشها از آن دریا ندید | * | هر دم آرد رُو بمحرایی جدید |
| ۱۱۱۷ | N | و انکه گردشها از آن دریا ندید | * | هر دم آرد رو به صحرایی جدید |
| ۱۱۱۸ | Q | او ز بحرِ عذْب آبِ شور خَورْد | * | تا که آبِ شور او را کور کرد |
| ۱۱۱۸ | N | او ز بحر عذب آب شور خورد | * | تا که آب شور او را کور کرد |
| ۱۱۱۹ | Q | بحر میگوید بدستِ راست خَور | * | ز آبِ من ای کور تا یابی بصَر |
| ۱۱۱۹ | N | بحر میگوید به دست راست خور | * | ز آب من ای کور تا یابی بصر |
| ۱۱۲۰ | Q | هست دستِ راست اینجا ظنِّ راست | * | کو بداند نیک و بد را کز کجاست |
| ۱۱۲۰ | N | هست دست راست اینجا ظن راست | * | کاو بداند نیک و بد را کز کجاست |
| ۱۱۲۱ | Q | نیزه گردانیست ای نیزه که تو | * | راست میگردی گهی گاهی دوتو |
| ۱۱۲۱ | N | نیزه گردانی است ای نیزه که تو | * | راست میگردی گهی گاهی دو تو |
| ۱۱۲۲ | Q | ما ز عشقِ شمسِ دین بیناخنیم | * | ورنه ما آن کور را بینا کنیم |
| ۱۱۲۲ | N | ما ز عشق شمس دین بیناخنیم | * | ور نه ما آن کور را بینا کنیم |
| ۱۱۲۳ | Q | هان ضیاء اؐلحق حُسام اؐلدّین تو زود | * | دارُوَش کن کُوری چشمِ حسود |
| ۱۱۲۳ | N | هان ضیاء الحق حسام الدین تو زود | * | داروش کن کوری چشم حسود |
| ۱۱۲۴ | Q | توتیای کبریای تیزفعل | * | داروی ظلمتکُشِ استیزفعل |
| ۱۱۲۴ | N | توتیای کبریای تیز فعل | * | داروی ظلمت کش استیز فعل |
| ۱۱۲۵ | Q | آنک گر بر چشمِ اعمی بر زنَد | * | ظلمتِ صد ساله را زو بر کَنَد |
| ۱۱۲۵ | N | آن که گر بر چشم اعمی بر زند | * | ظلمت صد ساله را زو بر کند |
| ۱۱۲۶ | Q | جملهٔ کوران را دوا کن جز حسود | * | کز حسودی بر تو میآرد جحود |
| ۱۱۲۶ | N | جمله کوران را دوا کن جز حسود | * | کز حسودی بر تو میآرد جحود |
| ۱۱۲۷ | Q | مر حسودت را اگر چه آن منم | * | جان مده تا همچنین جان میکَنَم |
| ۱۱۲۷ | N | مر حسودت را اگر چه آن منم | * | جان مده تا همچنین جان میکنم |
| ۱۱۲۸ | Q | آنک او باشد حسودِ آفتاب | * | وآنک میرنجد ز بُودِ آفتاب |
| ۱۱۲۸ | N | آن که او باشد حسود آفتاب | * | و انکه میرنجد ز بود آفتاب |
| ۱۱۲۹ | Q | اینْت دردِ بیدوا کو راست آه | * | اینْت افتاده ابَد در قعرِ چاه |
| ۱۱۲۹ | N | اینت درد بیدوا کاو راست آه | * | اینت افتاده ابد در قعر چاه |
| ۱۱۳۰ | Q | نفْیِ خورشیدِ ازل بایستِ او | * | کَیْ برآید این مرادِ او بگو |
| ۱۱۳۰ | N | نفی خورشید ازل بایست او | * | کی بر آید این مراد او بگو |
| ۱۱۳۱ | Q | باز آن باشد که باز آید بشاه | * | بازِ کورست آنک شد گمکرده راه |
| ۱۱۳۱ | N | باز آن باشد که باز آید به شاه | * | باز کور است آن که شد گم کرده راه |
| ۱۱۳۲ | Q | راه را گم کرد و در ویران فتاد | * | باز در ویران برِ جُغْدان فتاد |
| ۱۱۳۲ | N | راه را گم کرد و در ویران فتاد | * | باز در ویران بر جغدان فتاد |
| ۱۱۳۳ | Q | او همه نورست از نور رِضا | * | لیک کورش کرد سرهنگِ قضا |
| ۱۱۳۳ | N | او همه نور است از نور رضا | * | لیک کورش کرد سرهنگ قضا |
| ۱۱۳۴ | Q | خاک در چشمش زد و از راه بُرد | * | در میانِ جُغد و ویرانش سپُرد |
| ۱۱۳۴ | N | خاک در چشمش زد و از راه برد | * | در میان جغد و ویرانش سپرد |
| ۱۱۳۵ | Q | بر سَری جغدانْش بر سَر میزنند | * | پرّ و بالِ نازنینش میکَنند |
| ۱۱۳۵ | N | بر سری جغدانش بر سر میزنند | * | پر و بال نازنینش میکنند |
| ۱۱۳۶ | Q | وَلْوَله افتاد در جغدان که ها | * | باز آمد تا بگیرد جای ما |
| ۱۱۳۶ | N | ولوله افتاد در جغدان که ها | * | باز آمد تا بگیرد جای ما |
| ۱۱۳۷ | Q | چون سگانِ کوی پُر خشم و مَهیب | * | اندر افتادند در دلقِ غریب |
| ۱۱۳۷ | N | چون سگان کوی پر خشم و مهیب | * | اندر افتادند در دلق غریب |
| ۱۱۳۸ | Q | باز گوید من چه در خَورْدم بجُغد | * | صد چنین ویران فدا کردم بجغد |
| ۱۱۳۸ | N | باز گوید من چه در خوردم به جغد | * | صد چنین ویران فدا کردم به جغد |
| ۱۱۳۹ | Q | من نخواهم بود اینجا میروم | * | سوی شاهنشاه راجع میشوم |
| ۱۱۳۹ | N | من نخواهم بود اینجا میروم | * | سوی شاهنشاه راجع میشوم |
| ۱۱۴۰ | Q | خویشتن مکْشید ای جغدان که من | * | نه مقیمم میروم سوی وطن |
| ۱۱۴۰ | N | خویشتن مکشید ای جغدان که من | * | نه مقیمم میروم سوی وطن |
| ۱۱۴۱ | Q | این خرابآباد در چشمِ شماست | * | ورنه ما را ساعدِ شه بازْجاست |
| ۱۱۴۱ | N | این خراب آباد در چشم شماست | * | ور نه ما را ساعد شه باز جاست |
| ۱۱۴۲ | Q | جغد گفتا باز حیلت میکُند | * | تا ز خان و مان شما را بر کَند |
| ۱۱۴۲ | N | جغد گفتا باز حیلت میکند | * | تا ز خان و مان شما را بر کند |
| ۱۱۴۳ | Q | خانههای ما بگیرد او بمَکر | * | بر کَنَد ما را بسالوسی ز وَکْر |
| ۱۱۴۳ | N | خانههای ما بگیرد او به مکر | * | بر کند ما را به سالوسی ز وکر |
| ۱۱۴۴ | Q | مینماید سِیری این حیلتپَرَست | * | والله از جملهٔ حریصان بَتَّرست |
| ۱۱۴۴ | N | مینماید سیری این حیلت پرست | * | و الله از جملهی حریصان بدتر است |
| ۱۱۴۵ | Q | او خورد از حرص طین را همچو دِبْس | * | دُنْبه مسْپارید ای یاران بخِرْس |
| ۱۱۴۵ | N | او خورد از حرص طین را همچو دبس | * | دنبه مسپارید ای یاران به خرس |
| ۱۱۴۶ | Q | لاف از شه میزند وز دستِ شه | * | تا بَرَد او ما سَلیمان را ز رَه |
| ۱۱۴۶ | N | لاف از شه میزند وز دست شاه | * | تا برد او ما سلیمان را ز راه |
| ۱۱۴۷ | Q | خود چه جنسِ شاه باشد مرغکی | * | مشْنوش گر عقل داری اندکی |
| ۱۱۴۷ | N | خود چه جنس شاه باشد مرغکی | * | مشنوش گر عقل داری اندکی |
| ۱۱۴۸ | Q | جنسِ شاهست او و یا جنسِ وزیر | * | هیچ باشد لایقِ گَوْزینه سیر |
| ۱۱۴۸ | N | جنس شاه است او و یا جنس وزیر | * | هیچ باشد لایق لوزینه سیر |
| ۱۱۴۹ | Q | آنچ میگوید ز مَکْر و فعل و فَن | * | هست سلطان با حشَم جویای مَن |
| ۱۱۴۹ | N | آن چه میگوید ز مکر و فعل و فن | * | هست سلطان با حشم جویای من |
| ۱۱۵۰ | Q | اینْت مالیخولیای ناپَذیر | * | اینْت لافِ خام و دامِ گول گیر |
| ۱۱۵۰ | N | اینت مالیخولیای ناپذیر | * | اینت لاف خام و دام گول گیر |
| ۱۱۵۱ | Q | هر که این باوَر کند از ابلهیست | * | مرغکِ لاغر چه در خوردِ شهیست |
| ۱۱۵۱ | N | هر که این باور کند از ابلهی است | * | مرغک لاغر چه در خورد شهی است |
| ۱۱۵۲ | Q | کمترین جُغد ار زند بر مغزِ او | * | مر و را یاریگری از شاه کو |
| ۱۱۵۲ | N | کمترین جغد ار زند بر مغز او | * | مر و را یاریگری از شاه کو |
| ۱۱۵۳ | Q | گفت باز ار یک پَرِ من بشْکند | * | بیخِ جُغدستان شهنشه بر کَند |
| ۱۱۵۳ | N | گفت باز ار یک پر من بشکند | * | بیخ جغدستان شهنشه بر کند |
| ۱۱۵۴ | Q | جُغد چه بْود خود اگر بازی مرا | * | دل برنجاند کند با من جفا |
| ۱۱۵۴ | N | جغد چه بود خود اگر بازی مرا | * | دل برنجاند کند با من جفا |
| ۱۱۵۵ | Q | شه کند تُوده بَهر شیب و فراز | * | صد هزاران خرمن از سرهای باز |
| ۱۱۵۵ | N | شه کند توده به هر شیب و فراز | * | صد هزاران خرمن از سرهای باز |
| ۱۱۵۶ | Q | پاسبانِ من عنایاتِ وَیَست | * | هر کجا که من روم شه در پَیَست |
| ۱۱۵۶ | N | پاسبان من عنایات وی است | * | هر کجا که من روم شه در پی است |
| ۱۱۵۷ | Q | در دلِ سلطان خیالِ من مقیم | * | بیخیالِ من دلِ سلطان سقیم |
| ۱۱۵۷ | N | در دل سلطان خیال من مقیم | * | بیخیال من دل سلطان سقیم |
| ۱۱۵۸ | Q | چون بپرَّاند مرا شه در رَوَش | * | میپرم بر اوجِ دل چون پَرْتَوَش |
| ۱۱۵۸ | N | چون بپراند مرا شه در روش | * | میپرم بر اوج دل چون پرتوش |
| ۱۱۵۹ | Q | همچو ماه و آفتابی میپَرم | * | پردههای آسمانها میدرم |
| ۱۱۵۹ | N | همچو ماه و آفتابی میپرم | * | پردههای آسمانها میدرم |
| ۱۱۶۰ | Q | روشنی عقلها از فِکرتم | * | انفطارِ آسمان از فِطرتم |
| ۱۱۶۰ | N | روشنی عقلها از فکرتم | * | انفطار آسمان از فطرتم |
| ۱۱۶۱ | Q | بازم و حیران شود در من هُما | * | جغد که بْود تا بداند سِرِّ ما |
| ۱۱۶۱ | N | بازم و حیران شود در من هما | * | جغد که بود تا بداند سر ما |
| ۱۱۶۲ | Q | شَه برای من ز زندان یاد کرد | * | صد هزاران بسته را آزاد کرد |
| ۱۱۶۲ | N | شه برای من ز زندان یاد کرد | * | صد هزاران بسته را آزاد کرد |
| ۱۱۶۳ | Q | یک دمم با جغدها دمساز کرد | * | از دمِ من جغدها را باز کرد |
| ۱۱۶۳ | N | یک دمم با جغدها دمساز کرد | * | از دم من جغدها را باز کرد |
| ۱۱۶۴ | Q | ای خنک جغدی که در پروازِ من | * | فهم کرد از نیکبختی رازِ من |
| ۱۱۶۴ | N | ای خنک جغدی که در پرواز من | * | فهم کرد از نیک بختی راز من |
| ۱۱۶۵ | Q | در من آویزید تا نازان شوید | * | گرچه جغدانید شهبازان شوید |
| ۱۱۶۵ | N | در من آویزید تا نازان شوید | * | گر چه جغدانید شهبازان شوید |
| ۱۱۶۶ | Q | آنک باشد با چنان شاهی حبیب | * | هر کجا افتد چرا باشد غریب |
| ۱۱۶۶ | N | آن که باشد با چنان شاهی حبیب | * | هر کجا افتد چرا باشد غریب |
| ۱۱۶۷ | Q | هر که باشد شاهْ دَردش را دَوا | * | گر چو نَیْ نالد نباشد بینوا |
| ۱۱۶۷ | N | هر که باشد شاه دردش را دوا | * | گر چو نی نالد نباشد بینوا |
| ۱۱۶۸ | Q | مالِکِ مُلکم نیَم من طبلخوار | * | طبلِ بازم میزند شه از کنار |
| ۱۱۶۸ | N | مالک ملکم نیم من طبل خوار | * | طبل بازم میزند شه از کنار |
| ۱۱۶۹ | Q | طبلِ بازِ من ندای اِرْجِعِی | * | حق گواهِ من برغْمِ مُدَّعی |
| ۱۱۶۹ | N | طبل باز من ندای ارْجِعِی | * | حق گواه من به رغم مدعی |
| ۱۱۷۰ | Q | من نیَم جنسِ شهنشه دُور ازو | * | لیک دارم در تجلّی نور ازو |
| ۱۱۷۰ | N | من نیم جنس شهنشه دور از او | * | لیک دارم در تجلی نور از او |
| ۱۱۷۱ | Q | نیست جنسیَّت ز رُویِ شکل و ذات | * | آب جنسِ خاک آمد در نبات |
| ۱۱۷۱ | N | نیست جنسیت ز روی شکل و ذات | * | آب جنس خاک آمد در نبات |
| ۱۱۷۲ | Q | باد جنسِ آتش آمد در قَوام | * | طبع را جنس آمدست آخِر مُدام |
| ۱۱۷۲ | N | باد جنس آتش آمد در قوام | * | طبع را جنس آمده ست آخر مدام |
| ۱۱۷۳ | Q | جنسِ ما چون نیست جنسِ شاهِ ما | * | مای ما شد بهرِ مای او فنا |
| ۱۱۷۳ | N | جنس ما چون نیست جنس شاه ما | * | مای ما شد بهر مای او فنا |
| ۱۱۷۴ | Q | چون فنا شد مای ما او مانْد فرد | * | پیشِ پایِ اسبِ او گَرْدم چو گَرْد |
| ۱۱۷۴ | N | چون فنا شد مای ما او ماند فرد | * | پیش پای اسب او گردم چو گرد |
| ۱۱۷۵ | Q | خاک شد جان و نشانیهای او | * | هست بر خاکش نشانِ پای او |
| ۱۱۷۵ | N | خاک شد جان و نشانیهای او | * | هست بر خاکش نشان پای او |
| ۱۱۷۶ | Q | خاکِ پایش شَو برای این نشان | * | تا شوی تاجِ سرِ گردنکَشان |
| ۱۱۷۶ | N | خاک پایش شو برای این نشان | * | تا شوی تاج سر گردن کشان |
| ۱۱۷۷ | Q | تا که نفْریبد شما را شکلِ من | * | نُقْلِ من نوشید پیش از نَقْلِ من |
| ۱۱۷۷ | N | تا که نفریبد شما را شکل من | * | نقل من نوشید پیش از نقل من |
| ۱۱۷۸ | Q | ای بسا کس را که صورت راه زد | * | قصدِ صورت کرد و بر اللَّٰه زد |
| ۱۱۷۸ | N | ای بسا کس را که صورت راه زد | * | قصد صورت کرد و بر اللَّه زد |
| ۱۱۷۹ | Q | آخر این جان با بدن پیوسته است | * | هیچ این جان با بدن مانند هست |
| ۱۱۷۹ | N | آخر این جان با بدن پیوسته است | * | هیچ این جان با بدن مانند هست |
| ۱۱۸۰ | Q | تابِ نورِ چشم با پیهست جُفت | * | نورِ دل در قطرهٔ خونی نهفت |
| ۱۱۸۰ | N | تاب نور چشم با پیه است جفت | * | نور دل در قطرهی خونی نهفت |
| ۱۱۸۱ | Q | شادی اندر گُرده و غم در جگر | * | عقل چون شمعی درونِ مغزِ سَر |
| ۱۱۸۱ | N | شادی اندر گرده و غم در جگر | * | عقل چون شمعی درون مغز سر |
| ۱۱۸۲ | Q | این تعلُّقها نه بیکیفست و چون | * | عقلها در دانشِ چونی زبون |
| ۱۱۸۲ | N | این تعلقها نه بیکیف است و چون | * | عقلها در دانش چونی زبون |
| ۱۱۸۳ | Q | جانِ کُل با جانِ جُزُو آسیب کرد | * | جان ازو دُرّی ستد در جَیْب کرد |
| ۱۱۸۳ | N | جان کل با جان جزو آسیب کرد | * | جان از او دری ستد در جیب کرد |
| ۱۱۸۴ | Q | همچو مَرْیَم جان از آن آسیبِ جَیْب | * | حامله شد از مسیحِ دلفریب |
| ۱۱۸۴ | N | همچو مریم جان از آن آسیب جیب | * | حامله شد از مسیح دل فریب |
| ۱۱۸۵ | Q | آن مسیحی نه که بر خشک و تَرست | * | آن مسیحی کز مساحت برتَرست |
| ۱۱۸۵ | N | آن مسیحی نه که بر خشک و تر است | * | آن مسیحی کز مساحت برتر است |
| ۱۱۸۶ | Q | پس ز جان جانِ چو حامل گشت جان | * | از چنین جانی شود حامل جهان |
| ۱۱۸۶ | N | پس ز جان جان چو حامل گشت جان | * | از چنین جانی شود حامل جهان |
| ۱۱۸۷ | Q | پس جهان زاید جهانِ دیگری | * | این حَشَر را وا نماید مَحْشَری |
| ۱۱۸۷ | N | پس جهان زاید جهان دیگری | * | این حشر را وا نماید محشری |
| ۱۱۸۸ | Q | تا قیامت گر بگویم بشْمرم | * | من ز شرحِ این قیامت قاصرم |
| ۱۱۸۸ | N | تا قیامت گر بگویم بشمرم | * | من ز شرح این قیامت قاصرم |
| ۱۱۸۹ | Q | این سخنها خود بمعنی یا رَبیست | * | حرفها دامِ دَمِ شیرین لبیست |
| ۱۱۸۹ | N | این سخنها خود به معنی یا ربی است | * | حرفها دام دم شیرین لبی است |
| ۱۱۹۰ | Q | چون کند تقصیر پس چون تن زَند | * | چونک لَبَّیْکش به یا رَب میرسد |
| ۱۱۹۰ | N | چون کند تقصیر پس چون تن زند | * | چون که لبیکش به یا رب میرسد |
| ۱۱۹۱ | Q | هست لَبَّیْکی که نتْوانی شنید | * | لیک سر تا پای بتْوانی چشید |
| ۱۱۹۱ | N | هست لبیکی که نتوانی شنید | * | لیک سر تا پای بتوانی چشید |