block:1145
| ۳۱۵۷ | Q | آمد از آفاق یارِ مهربان | * | یوسفِ صدِّیق را شد میهمان |
| ۳۱۵۷ | N | آمد از آفاق یار مهربان | * | یوسف صدیق را شد میهمان |
| ۳۱۵۸ | Q | کآشنا بودند وقتِ کودکی | * | بر وِسادهٔ آشنایی مُتّکی |
| ۳۱۵۸ | N | کآشنا بودند وقت کودکی | * | بر وسادهی آشنایی متکی |
| ۳۱۵۹ | Q | یاد دادش جَورِ اِخوان و حسَد | * | گفت کان زنجیر بود و ما اسَد |
| ۳۱۵۹ | N | یاد دادش جور اخوان و حسد | * | گفت کان زنجیر بود و ما اسد |
| ۳۱۶۰ | Q | عار نبود شیر را از سِلسله | * | نیست ما را از قضای حق گِله |
| ۳۱۶۰ | N | عار نبود شیر را از سلسله | * | نیست ما را از قضای حق گله |
| ۳۱۶۱ | Q | شیر را بر گردن ار زنجیر بود | * | بر همه زنجیرسازان میر بود |
| ۳۱۶۱ | N | شیر را بر گردن ار زنجیر بود | * | بر همه زنجیر سازان میر بود |
| ۳۱۶۲ | Q | گفت چون بودی ز زندان و ز چاه | * | گفت همچون در مُحاق و کاست ماه |
| ۳۱۶۲ | N | گفت چون بودی ز زندان و ز چاه | * | گفت همچون در محاق و کاست ماه |
| ۳۱۶۳ | Q | در محاق ار ماهِ نَو گردد دو تا | * | نی در آخر بَدر گردد بر سَما |
| ۳۱۶۳ | N | در محاق ار ماه نو گردد دو تا | * | نی در آخر بدر گردد بر سما |
| ۳۱۶۴ | Q | گر چه دُردانه بهاون کوفتند | * | نورِ چشم و دل شد و بیند بلند |
| ۳۱۶۴ | N | گر چه دردانه به هاون کوفتند | * | نور چشم و دل شد و بیند بلند |
| ۳۱۶۵ | Q | گندمی را زیرِ خاک انداختند | * | پس ز خاکش خوشها بر ساختند |
| ۳۱۶۵ | N | گندمی را زیر خاک انداختند | * | پس ز خاکش خوشهها بر ساختند |
| ۳۱۶۶ | Q | بارِ دیگر کوفتندش ز آسیا | * | قیمتش افزود و نان شد جانفزا |
| ۳۱۶۶ | N | بار دیگر کوفتندش ز آسیا | * | قیمتش افزود و نان شد جان فزا |
| ۳۱۶۷ | Q | باز نان را زیرِ دندان کوفتند | * | گشت عقل و جان و فهمِ هوشمند |
| ۳۱۶۷ | N | باز نان را زیر دندان کوفتند | * | گشت عقل و جان و فهم هوشمند |
| ۳۱۶۸ | Q | باز آن جان چونک محوِ عشق گشت | * | یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ آمد بعدِ کَشت |
| ۳۱۶۸ | N | باز آن جان چون که محو عشق گشت | * | یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ آمد بعد کشت |
| ۳۱۶۹ | Q | این سخن پایان ندارد باز گرد | * | تا که با یوسف چه گفت آن نیک مَرد |
| ۳۱۶۹ | N | این سخن پایان ندارد باز گرد | * | تا که با یوسف چه گفت آن نیک مرد |
| ۳۱۷۰ | Q | بعدِ قصَّه گفتنش گفت ای فلان | * | هین چه آوردی تو ما را ارمغان |
| ۳۱۷۰ | N | بعد قصه گفتنش گفت ای فلان | * | هین چه آوردی تو ما را ارمغان |
| ۳۱۷۱ | Q | بر دَرِ یاران تهیدست ای فَتی | * | هست چون بیگندمی در آسیا |
| ۳۱۷۱ | N | بر در یاران تهی دست ای فتی | * | هست چون بیگندمی در آسیا |
| ۳۱۷۲ | Q | حق تعالی خلق را گوید بحَشْر | * | ارمغان کُو از برای روزِ نَشْر |
| ۳۱۷۲ | N | حق تعالی خلق را گوید به حشر | * | ارمغان کو از برای روز نشر |
| ۳۱۷۳ | Q | جِئْتُمُونا و فُرادَی بی نوا | * | هم بدان سان که خَلَقْناکُمْ کَذا |
| ۳۱۷۳ | N | جِئْتُمُونا و فُرادی بینوا | * | هم بدان سان که خَلَقْناکُمْ کذا |
| ۳۱۷۴ | Q | هین چه آوردید دستآویز را | * | ارمغانی روزِ رستاخیز را |
| ۳۱۷۴ | N | هین چه آوردید دست آویز را | * | ارمغانی روز رستاخیز را |
| ۳۱۷۵ | Q | یا امیدِ باز گشتنتان نبود | * | وعدهٔ امروز باطلتان نمود |
| ۳۱۷۵ | N | یا امید باز گشتنتان نبود | * | وعدهی امروز باطلتان نمود |
| ۳۱۷۶ | Q | مُنکری مهمانیش را از خری | * | پس ز مطبخ خاک و خاکستر بَری |
| ۳۱۷۶ | N | وعدهی مهمانیاش را منکری | * | پس ز مطبخ خاک و خاکستر بری |
| ۳۱۷۷ | Q | ور نهای مُنکِر چنین دستِ تهی | * | در دَرِ آن دوست چُون پا مینهی |
| ۳۱۷۷ | N | ور نهای منکر چنین دست تهی | * | در در آن دوست چون پا مینهی |
| ۳۱۷۸ | Q | اندکی صرفه بکن از خواب و خَور | * | ارمغان بهر ملاقاتش ببَر |
| ۳۱۷۸ | N | اندکی صرفه بکن از خواب و خور | * | ارمغان بهر ملاقاتش ببر |
| ۳۱۷۹ | Q | شَو قلیلُ النَّومِ مِمَّا یَهْجَعُون | * | باش در اَسْحار از یَسْتَغْفِرُون |
| ۳۱۷۹ | N | شو قلیل النوم مما یَهْجَعُونَ | * | باش در اسحار از یَسْتَغْفِرُونَ |
| ۳۱۸۰ | Q | اندکی جنبش بکن همچون جَنین | * | تا ببخشندت حواسِّ نوربین |
| ۳۱۸۰ | N | اندکی جنبش بکن همچون جنین | * | تا ببخشندت حواس نور بین |
| ۳۱۸۱ | Q | وز جهانِ چون رَحِم بیرون روی | * | از زمین در عرصهٔ واسع شوی |
| ۳۱۸۱ | N | وز جهان چون رحم بیرون روی | * | از زمین در عرصهی واسع شوی |
| ۳۱۸۲ | Q | آنک ارض اللَّه واسع گفتهاند | * | عرصهٔ دان انبیا را بس بلند |
| ۳۱۸۲ | N | آن که ارض اللَّه واسع گفتهاند | * | عرصهای دان کانبیا در رفتهاند |
| ۳۱۸۳ | Q | دل نگردد تنگ ز آن عرصهٔ فراخ | * | نخلِ تر آنجا نگردد خُشکشاخ |
| ۳۱۸۳ | N | دل نگردد تنگ ز آن عرصهی فراخ | * | نخل تر آن جا نگردد خشک شاخ |
| ۳۱۸۴ | Q | حامِلی تو مر حواست را کنون | * | کُند و مانده میشوی و سرنگون |
| ۳۱۸۴ | N | حاملی تو مر حواست را کنون | * | کند و مانده میشوی و سر نگون |
| ۳۱۸۵ | Q | چونک محمولی نه حامل وقتِ خواب | * | ماندگی رفت و شدی بیرنج و تاب |
| ۳۱۸۵ | N | چون که محمولی نه حامل وقت خواب | * | ماندگی رفت و شدی بیرنج و تاب |
| ۳۱۸۶ | Q | چاشنئِ دان تو حال خواب را | * | پیشِ محمولئِ حالِ اولیا |
| ۳۱۸۶ | N | چاشنیی دان تو حال خواب را | * | پیش محمولی حال اولیا |
| ۳۱۸۷ | Q | اولیا اصحابِ کهفند ای عَنود | * | در قیام و در تَقلُّب هُمْ رُقُود |
| ۳۱۸۷ | N | اولیا اصحاب کهفند ای عنود | * | در قیام و در تقلب هُمْ رُقُودٌ |
| ۳۱۸۸ | Q | میکَشدشان بیتکلُّف در فعال | * | بیخبر ذاتَ الیمین ذاتَ الشِّمال |
| ۳۱۸۸ | N | میکشدشان بیتکلف در فعال | * | بیخبر ذات الیمین ذات الشمال |
| ۳۱۸۹ | Q | چیست آن ذات الیمین فعلِ حَسَن | * | چیست آن ذات الشِّمال اَشغالِ تن |
| ۳۱۸۹ | N | چیست آن ذات الیمین فعل حسن | * | چیست آن ذات الشمال اشغال تن |
| ۳۱۹۰ | Q | میرود این هر دُو کار از انبیا | * | بیخبر زین هر دُو ایشان چون صدا |
| ۳۱۹۰ | N | میرود این هر دو کار از انبیا | * | بیخبر زین هر دو ایشان چون صدا |
| ۳۱۹۱ | Q | گر صدایت بشنواند خیر و شَر | * | ذاتِ کُه باشد ز هر دو بیخبَر |
| ۳۱۹۱ | N | گر صدایت بشنواند خیر و شر | * | ذات کوه از هر دو باشد بیخبر |