block:1067
| ۱۲۶۳ | Q | چونک نزدِ چاه آمد شیر دید | * | کز ره آن خرگوش مانْد و پا کشید |
| ۱۲۶۳ | N | چون که نزد چاه آمد شیر دید | * | کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید |
| ۱۲۶۴ | Q | گفت پا وا پس کشیدی تو چرا | * | پای را وا پس مکش پیش اندر آ |
| ۱۲۶۴ | N | گفت پا واپس کشیدی تو چرا | * | پای را واپس مکش پیش اندر آ |
| ۱۲۶۵ | Q | گفت کو پایم که دست و پای رفت | * | جانِ من لرزید و دل از جای رفت |
| ۱۲۶۵ | N | گفت کو پایم که دست و پای رفت | * | جان من لرزید و دل از جای رفت |
| ۱۲۶۶ | Q | رنگِ رُویم را نمیبینی چو زَر | * | ز اندرون خود میدهد رنگم خبر |
| ۱۲۶۶ | N | رنگ رویم را نمیبینی چو زر | * | ز اندرون خود میدهد رنگم خبر |
| ۱۲۶۷ | Q | حق چو سیما را معرِّف خواندهست | * | چشمِ عارف سوی سیما ماندهست |
| ۱۲۶۷ | N | حق چو سیما را معرف خوانده است | * | چشم عارف سوی سیما مانده است |
| ۱۲۶۸ | Q | رنگ و بو غّمَّاز آمد چون جَرَس | * | از فَرس آگه کند بانگِ فَرَس |
| ۱۲۶۸ | N | رنگ و بو غماز آمد چون جرس | * | از فرس آگه کند بانگ فرس |
| ۱۲۶۹ | Q | بانگِ هر چیزی رساند زو خبر | * | تا بدانی بانگِ خَر از بانگِ دَر |
| ۱۲۶۹ | N | بانگ هر چیزی رساند زو خبر | * | تا بدانی بانگ خر از بانگ در |
| ۱۲۷۰ | Q | گفت پیغامبر بتمییزِ کسان | * | مَرْٔ مَخْفِیٌّ لَدَی طَیِّ اؐللّسان |
| ۱۲۷۰ | N | گفت پیغمبر به تمییز کسان | * | مرء مخفی لدی طی اللسان |
| ۱۲۷۱ | Q | رنگِ رُو از حالِ دل دارد نشان | * | رحمتم کن مِهْرِ من در دل نشان |
| ۱۲۷۱ | N | رنگ رو از حال دل دارد نشان | * | رحمتم کن مهر من در دل نشان |
| ۱۲۷۲ | Q | رنگِ رُوی سرخ دارد بانگِ شُکْر | * | بانگِ روی زرد باشد صبر و نُکْر |
| ۱۲۷۲ | N | رنگ روی سرخ دارد بانگ شکر | * | بانگ روی زرد باشد صبر و نکر |
| ۱۲۷۳ | Q | در من آمد آن که دست و پا بَرَد | * | رنگ رو و قوَّت و سیما بَرَد |
| ۱۲۷۳ | N | در من آمد آن که دست و پا برد | * | رنگ رو و قوت و سیما برد |
| ۱۲۷۴ | Q | آنک در هرچِ در آید بشْکند | * | هر درخت از بیخ و بُن او بر کَنَد |
| ۱۲۷۴ | N | آن که در هر چه در آید بشکند | * | هر درخت از بیخ و بن او بر کند |
| ۱۲۷۵ | Q | در من آمد آنک از وی گشت مات | * | آدمی و جانوَر جامِد نَبات |
| ۱۲۷۵ | N | در من آمد آن که از وی گشت مات | * | آدمی و جانور جامد نبات |
| ۱۲۷۶ | Q | این خود اجْزایند کُلَّیات ازو | * | زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو |
| ۱۲۷۶ | N | این خود اجزایند کلیات از او | * | زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو |
| ۱۲۷۷ | Q | تا جهان گه صابرست و گه شکور | * | بوستان گه حُلَّه پوشد گاه عُور |
| ۱۲۷۷ | N | تا جهان گه صابر است و گه شکور | * | بوستان گه حله پوشد گاه عور |
| ۱۲۷۸ | Q | آفتابی کاو بر آید نارْگون | * | ساعتی دیگر شود او سرْنگون |
| ۱۲۷۸ | N | آفتابی کاو بر آید نارگون | * | ساعتی دیگر شود او سر نگون |
| ۱۲۷۹ | Q | اختران تافته بر چارطاق | * | لحظه لحظه مبتلای احتراق |
| ۱۲۷۹ | N | اختران تافته بر چار طاق | * | لحظه لحظه مبتلای احتراق |
| ۱۲۸۰ | Q | ماه کو افزود ز اختر در جمال | * | شد ز رنجِ دِقّ او همچون خیال |
| ۱۲۸۰ | N | ماه کاو افزود ز اختر در جمال | * | شد ز رنج دق او همچون خیال |
| ۱۲۸۱ | Q | این زمین با سکونِ با ادب | * | اندر آرد زلزلهش در لرزِ تَب |
| ۱۲۸۱ | N | این زمین با سکون با ادب | * | اندر آرد زلزلهش در لرز تب |
| ۱۲۸۲ | Q | ای بسا کُه زین بلای مُرْدَریگ | * | گشته است اندر جهان او خُرْد و ریگ |
| ۱۲۸۲ | N | ای بسا که زین بلای مردهریگ | * | گشته است اندر جهان او خرد و ریگ |
| ۱۲۸۳ | Q | این هوا با رُوح آمد مُقْتَرِن | * | چون قضا آید وبا گشت و عَفِن |
| ۱۲۸۳ | N | این هوا با روح آمد مقترن | * | چون قضا آید وبا گشت و عفن |
| ۱۲۸۴ | Q | آب خِوش کو روح را همشیره شد | * | در غدیری زرد و تلخ و تیره شد |
| ۱۲۸۴ | N | آب خوش کاو روح را همشیره شد | * | در غدیری زرد و تلخ و تیره شد |
| ۱۲۸۵ | Q | آتشی کو باد دارد در بروت | * | هم یکی بادی برو خواند یموت |
| ۱۲۸۵ | N | آتشی کاو باد دارد در بروت | * | هم یکی بادی بر او خواند یموت |
| ۱۲۸۶ | Q | حالِ دریا ز اضطراب و جوش او | * | فهم کن تبدیلهای هوش او |
| ۱۲۸۶ | N | حال دریا ز اضطراب و جوش او | * | فهم کن تبدیلهای هوش او |
| ۱۲۸۷ | Q | چرخ سر گردان که اندر جست و جوست | * | حال او چون حال فرزندان اوست |
| ۱۲۸۷ | N | چرخ سر گردان که اندر جستجوست | * | حال او چون حال فرزندان اوست |
| ۱۲۸۸ | Q | گه حَضیض و گه میانه گاه اوج | * | اندرو از سعد و نحسی فوج فوج |
| ۱۲۸۸ | N | گه حضیض و گه میانه گاه اوج | * | اندر او از سعد و نحسی فوج فوج |
| ۱۲۸۹ | Q | از خود ای جزوی ز کلها مختلط | * | فهم میکن حالت هر مُنَبسط |
| ۱۲۸۹ | N | از خود ای جزوی ز کلها مختلط | * | فهم میکن حالت هر منبسط |
| ۱۲۹۰ | Q | چونك کلیّات را رنجست و درد | * | جزو ایشان چون نباشد روی زرد |
| ۱۲۹۰ | N | چون که کلیات را رنج است و درد | * | جزو ایشان چون نباشد روی زرد |
| ۱۲۹۱ | Q | خاصه جزوی کو ز اضدادست جمع | * | ز آب و خاک و آتش و بادست جمع |
| ۱۲۹۱ | N | خاصه جزوی کاو ز اضداد است جمع | * | ز آب و خاک و آتش و باد است جمع |
| ۱۲۹۲ | Q | این عجب نبود که میش از گرگ جَست | * | این عجب کین میش دل در گرگ بست |
| ۱۲۹۲ | N | این عجب نبود که میش از گرگ جست | * | این عجب کاین میش دل در گرگ بست |
| ۱۲۹۳ | Q | زندگانی آشتیی ضدَّهاست | * | مرگ آنك اندر میانشان جنگ خاست |
| ۱۲۹۳ | N | زندگانی آشتی ضدهاست | * | مرگ آن کاندر میانشان جنگ خاست |
| ۱۲۹۴ | Q | لطف حق این شیر را و گور را | * | ٱلْف داده ست این دو ضدّ دور را |
| ۱۲۹۴ | N | لطف حق این شیر را و گور را | * | الف داده ست این دو ضد دور را |
| ۱۲۹۵ | Q | چون جهان رنجور و زندانی بود | * | چه عجب رنجور اگر فانی بود |
| ۱۲۹۵ | N | چون جهان رنجور و زندانی بود | * | چه عجب رنجور اگر فانی بود |
| ۱۲۹۶ | Q | خواند بر شیر او از این رو پندها | * | گفت من پس ماندهام زین بندها |
| ۱۲۹۶ | N | خواند بر شیر او از این رو پندها | * | گفت من پس ماندهام زین بندها |