block:1046
| ۹۵۶ | Q | زاد مردی چاشتگاهی در رسید | * | در سرا عدلِ سُلَیمان در دوید |
| ۹۵۶ | N | زاد مردی چاشتگاهی در رسید | * | در سرا عدل سلیمان در دوید |
| ۹۵۷ | Q | رویش از غم زرد و هر دو لب کبود | * | پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود |
| ۹۵۷ | N | رویش از غم زرد و هر دو لب کبود | * | پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود |
| ۹۵۸ | Q | گفت عزراییل در من این چنین | * | یک نظر انداخت پُر از خشم و کین |
| ۹۵۸ | N | گفت عزراییل در من این چنین | * | یک نظر انداخت پر از خشم و کین |
| ۹۵۹ | Q | گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه | * | گفت فرما باد را ای جانپناه |
| ۹۵۹ | N | گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه | * | گفت فرما باد را ای جان پناه |
| ۹۶۰ | Q | تا مرا زینجا بهنْدُستان بَرَد | * | بُوکِ بنده کان طرف شد جان بَرَد |
| ۹۶۰ | N | تا مرا ز ینجا به هندستان برد | * | بو که بنده کان طرف شد جان برد |
| ۹۶۱ | Q | نک ز درویشی گریزانند خلق | * | لقمهٔ حرص و امل زآنند خلق |
| ۹۶۱ | N | نک ز درویشی گریزانند خلق | * | لقمهی حرص و امل ز آنند خلق |
| ۹۶۲ | Q | ترسِ درویشی مثال آن هِراس | * | حرص و کوشش را تو هندستان شناس |
| ۹۶۲ | N | ترس درویشی مثال آن هراس | * | حرص و کوشش را تو هندستان شناس |
| ۹۶۳ | Q | باد را فرمود تا او را شتاب | * | بُرد سوی قعرِ هندستان بر آب |
| ۹۶۳ | N | باد را فرمود تا او را شتاب | * | برد سوی قعر هندستان بر آب |
| ۹۶۴ | Q | روزِ دیگر وقتِ دیوان و لِقا | * | پس سلیمان گفت عزراییل را |
| ۹۶۴ | N | روز دیگر وقت دیوان و لقا | * | پس سلیمان گفت عزراییل را |
| ۹۶۵ | Q | کان مسلمان را بِخشم از بهرِ آن | * | بنْگریدی تا شد آواره ز خان |
| ۹۶۵ | N | کان مسلمان را بخشم از چه چنان | * | بنگریدی تا شد آواره ز خان |
| ۹۶۶ | Q | گفت من از خشم کَی کردم نظر | * | از تعجُّب دیدمش در رَهْگذر |
| ۹۶۶ | N | گفت من از خشم کی کردم نظر | * | از تعجب دیدمش در رهگذر |
| ۹۶۷ | Q | که مرا فرمود حق که امروز هان | * | جانِ او را تو بهندستان ستان |
| ۹۶۷ | N | که مرا فرمود حق که امروز هان | * | جان او را تو به هندستان ستان |
| ۹۶۸ | Q | از عجب گفتم گر او را صد پَرَست | * | او بهندستان شدن دُور اندَرَست |
| ۹۶۸ | N | از عجب گفتم گر او را صد پر است | * | او به هندستان شدن دور اندر است |
| ۹۶۹ | Q | تو همه کارِ جهان را همچنین | * | کن قیاس و چشم بگْشا و ببین |
| ۹۶۹ | N | تو همه کار جهان را همچنین | * | کن قیاس و چشم بگشا و ببین |
| ۹۷۰ | Q | از کی بگریزیم از خود ای مُحال | * | از کی بِرْباییم از حقّ ای وبال |
| ۹۷۰ | N | از که بگریزیم از خود ای محال | * | از که برباییم از حق ای وبال |