block:1044
| ۹۲۹ | Q | گفت شیر آری ولی رَبُّ اؐلْعِباد | * | نردبانی پیشِ پای ما نهاد |
| ۹۲۹ | N | گفت شیر آری ولی رب العباد | * | نردبانی پیش پای ما نهاد |
| ۹۳۰ | Q | پایه پایه رفت باید سوی بام | * | هست جَبْری بودن اینجا طمعِ خام |
| ۹۳۰ | N | پایه پایه رفت باید سوی بام | * | هست جبری بودن اینجا طمع خام |
| ۹۳۱ | Q | پای داری چون کنی خود را تو لنگ | * | دست داری چون کنی پنهان تو چنگ |
| ۹۳۱ | N | پای داری چون کنی خود را تو لنگ | * | دست داری چون کنی پنهان تو چنگ |
| ۹۳۲ | Q | خواجه چون بیلی بدستِ بنده داد | * | بیزبان معلوم شد او را مُراد |
| ۹۳۲ | N | خواجه چون بیلی به دست بنده داد | * | بیزبان معلوم شد او را مراد |
| ۹۳۳ | Q | دست همچون بیل اشارتهای اوست | * | آخر اندیشی عبارتهای اوست |
| ۹۳۳ | N | دست همچون بیل اشارتهای اوست | * | آخر اندیشی عبارتهای اوست |
| ۹۳۴ | Q | چون اشارتهاش را بر جان نهی | * | در وفای آن اشارت جان دهی |
| ۹۳۴ | N | چون اشارتهاش را بر جان نهی | * | در وفای آن اشارت جان دهی |
| ۹۳۵ | Q | پس اشارتهای اسرارت دهد | * | بار بَردارد ز تو کارت دهد |
| ۹۳۵ | N | پس اشارتهای اسرارت دهد | * | بار بر دارد ز تو کارت دهد |
| ۹۳۶ | Q | حاملی محمول گرداند ترا | * | قابلی مقبول گرداند ترا |
| ۹۳۶ | N | حاملی محمول گرداند ترا | * | قابلی مقبول گرداند ترا |
| ۹۳۷ | Q | قابلِ امرِ وَیی قایل شوی | * | وصل جویی بعد از آن واصل شوی |
| ۹۳۷ | N | قابل امر ویی قایل شوی | * | وصل جویی بعد از آن واصل شوی |
| ۹۳۸ | Q | سعیِ شُکرِ نعمتش قُدْرت بود | * | جبرِ تو اِنکارِ آن نعمت بود |
| ۹۳۸ | N | سعی شکر نعمتش قدرت بود | * | جبر تو انکار آن نعمت بود |
| ۹۳۹ | Q | شکرِ قُدرت قدرتت افزون کند | * | جَبْر نعمت از کَفَت بیرون کند |
| ۹۳۹ | N | شکر قدرت قدرتت افزون کند | * | جبر نعمت از کفت بیرون کند |
| ۹۴۰ | Q | جَبرِ تو خفتن بود در ره مخُسپ | * | تا نبینی آن در و درگه مخُسپ |
| ۹۴۰ | N | جبر تو خفتن بود در ره مخسب | * | تا نبینی آن در و درگه مخسب |
| ۹۴۱ | Q | هان مخسپ ای کاهل بیاعتبار | * | جز بزیرِ آن درختِ میوهدار |
| ۹۴۱ | N | هان مخسب ای جبری بیاعتبار | * | جز به زیر آن درخت میوهدار |
| ۹۴۲ | Q | تا که شاخافشان کند هر لحظه باد | * | بر سرِ خفته بریزد نُقل و زاد |
| ۹۴۲ | N | تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد | * | بر سر خفته بریزد نقل و زاد |
| ۹۴۳ | Q | جَبر و خُفتن در میانِ رهزنان | * | مرغِ بیهنگام کی یابد امان |
| ۹۴۳ | N | جبر و خفتن در میان ره زنان | * | مرغ بیهنگام کی یابد امان |
| ۹۴۴ | Q | ور اشارتهاش را بینی زنی | * | مَرد پنداری و چون بینی زَنی |
| ۹۴۴ | N | ور اشارتهاش را بینی زنی | * | مرد پنداری و چون بینی زنی |
| ۹۴۵ | Q | این قَدَر عقلی که داری گُم شود | * | سر که عقل از وی بپرَّد دُم شود |
| ۹۴۵ | N | این قدر عقلی که داری گم شود | * | سر که عقل از وی بپرد دم شود |
| ۹۴۶ | Q | زانک بیشُکری بود شوم و شَنار | * | میبَرَد بیشُکر را در قَعرِ نار |
| ۹۴۶ | N | ز آن که بیشکری بود شوم و شنار | * | میبرد بیشکر را در قعر نار |
| ۹۴۷ | Q | گر توکُّل میکنی در کار کن | * | کِشْت کن پس تکیه بر جبَّار کن |
| ۹۴۷ | N | گر توکل میکنی در کار کن | * | کشت کن پس تکیه بر جبار کن |