block:1007
| ۱۸۵ | Q | شه فرستاد آن طرف یک دو رسول | * | حاذقان و کافیانِ بس عُدول |
| ۱۸۵ | N | شه فرستاد آن طرف یک دو رسول | * | حاذقان و کافیان بس عدول |
| ۱۸۶ | Q | تا سمرقند آمدند آن دو امیر | * | پیش آن زرگر ز شاهنشه بشیر |
| ۱۸۶ | N | تا سمرقند آمدند آن دو امیر | * | پیش آن زرگر ز شاهنشه بشیر |
| ۱۸۷ | Q | کای لطیف استادِ کامل معرفت | * | فاش اندر شهرها از تو صِفَت |
| ۱۸۷ | N | کای لطیف استاد کامل معرفت | * | فاش اندر شهرها از تو صفت |
| ۱۸۸ | Q | نَک فلان شه از برای زرگری | * | اختیارت کرد زیرا مِهتری |
| ۱۸۸ | N | نک فلان شه از برای زرگری | * | اختیارت کرد زیرا مهتری |
| ۱۸۹ | Q | اینک این خلعت بگیر و زرّ و سیم | * | چون بیایی خاص باشی و ندیم |
| ۱۸۹ | N | اینک این خلعت بگیر و زر و سیم | * | چون بیایی خاص باشی و ندیم |
| ۱۹۰ | Q | مردْ مال و خِلعتِ بسیار دید | * | غِرّه شد از شهر و فرزندان بُرید |
| ۱۹۰ | N | مرد مال و خلعت بسیار دید | * | غره شد از شهر و فرزندان برید |
| ۱۹۱ | Q | اندر آمد شادمان در راه مرد | * | بیخبر کان شاه قصدِ جانْش کرد |
| ۱۹۱ | N | اندر آمد شادمان در راه مرد | * | بیخبر کان شاه قصد جانش کرد |
| ۱۹۲ | Q | اسبِ تازی بر نشست و شاد تاخت | * | خونبهای خویش را خلعت شناخت |
| ۱۹۲ | N | اسب تازی بر نشست و شاد تاخت | * | خونبهای خویش را خلعت شناخت |
| ۱۹۳ | Q | ای شده اندر سفر با صد رضا | * | خود به پای خویش تا سوء ٱلْقَضا |
| ۱۹۳ | N | ای شده اندر سفر با صد رضا | * | خود به پای خویش تا سوء القضا |
| ۱۹۴ | Q | در خیالش ملک و عِزّ و مهتری | * | گفت عزرائیل رَوْ آری بَری |
| ۱۹۴ | N | در خیالش ملک و عز و مهتری | * | گفت عزرائیل رو آری بری |
| ۱۹۵ | Q | چون رسید از راه آن مرد غریب | * | اندر آوردش به پیشِ شه طبیب |
| ۱۹۵ | N | چون رسید از راه آن مرد غریب | * | اندر آوردش به پیش شه طبیب |
| ۱۹۶ | Q | سوی شاهنشاه بُردندش بناز | * | تا بسوزد بر سَرِ شمعِ طِراز |
| ۱۹۶ | N | سوی شاهنشاه بردندش به ناز | * | تا بسوزد بر سر شمع طراز |
| ۱۹۷ | Q | شاه دید او را بسی تعظیم کرد | * | مخزنِ زر را بدو تسلیم کرد |
| ۱۹۷ | N | شاه دید او را بسی تعظیم کرد | * | مخزن زر را بدو تسلیم کرد |
| ۱۹۸ | Q | پس حکیمش گفت کای سلطانِ مه | * | آن کنیزک را بدین خواجه بده |
| ۱۹۸ | N | پس حکیمش گفت کای سلطان مه | * | آن کنیزک را بدین خواجه بده |
| ۱۹۹ | Q | تا کنیزک در وصالش خَوش شود | * | آبِ وصلش دفعِ آن آتش شود |
| ۱۹۹ | N | تا کنیزک در وصالش خوش شود | * | آب وصلش دفع آن آتش شود |
| ۲۰۰ | Q | شه بدو بخشید آن مهروی را | * | جفت کرد آن هر دو صُحبتجوی را |
| ۲۰۰ | N | شه بدو بخشید آن مه روی را | * | جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را |
| ۲۰۱ | Q | مدَّتِ شش ماه میراندند کام | * | تا به صحّت آمد آن دختر تمام |
| ۲۰۱ | N | مدت شش ماه میراندند کام | * | تا به صحت آمد آن دختر تمام |
| ۲۰۲ | Q | بعد از آن از بهرِ او شَرْبت بساخت | * | تا بخورد و پیشِ دختر میگداخت |
| ۲۰۲ | N | بعد از آن از بهر او شربت بساخت | * | تا بخورد و پیش دختر میگداخت |
| ۲۰۳ | Q | چون ز رنجوری جمالِ او نماند | * | جانِ دختر در وبالِ او نماند |
| ۲۰۳ | N | چون ز رنجوری جمال او نماند | * | جان دختر در وبال او نماند |
| ۲۰۴ | Q | چونکه زشت و ناخوش و رُخزرد شد | * | اندک اندک در دلِ او سرد شد |
| ۲۰۴ | N | چون که زشت و ناخوش و رخ زرد شد | * | اندک اندک در دل او سرد شد |
| ۲۰۵ | Q | عشقهایی کز پیِ رنگی بود | * | عشق نْبود عاقبت ننگی بود |
| ۲۰۵ | N | عشقهایی کز پی رنگی بود | * | عشق نبود عاقبت ننگی بود |
| ۲۰۶ | Q | کاش کان هم ننگ بودی یک سری | * | تا نرفتی بر وی آن بَدْداوری |
| ۲۰۶ | N | کاش کان هم ننگ بودی یک سری | * | تا نرفتی بر وی آن بد داوری |
| ۲۰۷ | Q | خون دوید از چشمِ همچون جویِ او | * | دشمنِ جانِ وی آمد رویِ او |
| ۲۰۷ | N | خون دوید از چشم همچون جوی او | * | دشمن جان وی آمد روی او |
| ۲۰۸ | Q | دشمنِ طاوس آمد پَرِّ او | * | ای بسی شه را بکُشته فَرِّ او |
| ۲۰۸ | N | دشمن طاوس آمد پر او | * | ای بسی شه را بکشته فر او |
| ۲۰۹ | Q | گفت من آن آهَوم کز نافِ من | * | ریخت این صَّیاد خونِ صافِ من |
| ۲۰۹ | N | گفت من آن آهوم کز ناف من | * | ریخت این صیاد خون صاف من |
| ۲۱۰ | Q | ای من آن روباهِ صحرا کز کمین | * | سر بُریدندش برای پوستین |
| ۲۱۰ | N | ای من آن روباه صحرا کز کمین | * | سر بریدندش برای پوستین |
| ۲۱۱ | Q | ای من آن پیلی که زخمِ پیلبان | * | ریخت خونم از برای استخوان |
| ۲۱۱ | N | ای من آن پیلی که زخم پیل بان | * | ریخت خونم از برای استخوان |
| ۲۱۲ | Q | آن که کُشتستم پیِ ما دون من | * | مینداند که نخسپد خونِ من |
| ۲۱۲ | N | آن که کشتستم پی مادون من | * | مینداند که نخسبد خون من |
| ۲۱۳ | Q | بر منست امروز و فردا بر وِیَست | * | خونِ چون من کس چنین ضایع کِیَست |
| ۲۱۳ | N | بر من است امروز و فردا بر وی است | * | خون چون من کس چنین ضایع کی است |
| ۲۱۴ | Q | گر چه دیوار افکند سایهی دراز | * | باز گردد سوی او آن سایه باز |
| ۲۱۴ | N | گر چه دیوار افکند سایهی دراز | * | باز گردد سوی او آن سایه باز |
| ۲۱۵ | Q | این جهان کوهست و فعلِ ما ندا | * | سوی ما آید نداها را صدا |
| ۲۱۵ | N | این جهان کوه است و فعل ما ندا | * | سوی ما آید نداها را صدا |
| ۲۱۶ | Q | این بگفت و رفت در دَم زیرِ خاک | * | آن کنیزک شد ز عشق و رنج پاک |
| ۲۱۶ | N | این بگفت و رفت در دم زیر خاک | * | آن کنیزک شد ز عشق و رنج پاک |
| ۲۱۷ | Q | زانکه عشق مردگان پاینده نیست | * | زانکه مرده سوی ما آینده نیست |
| ۲۱۷ | N | ز انکه عشق مردگان پاینده نیست | * | ز انکه مرده سوی ما آینده نیست |
| ۲۱۸ | Q | عشقِ زنده در روان و در بصَر | * | هر دمی باشد ز غُنچه تازهتر |
| ۲۱۸ | N | عشق زنده در روان و در بصر | * | هر دمی باشد ز غنچه تازهتر |
| ۲۱۹ | Q | عشقِ آن زنده گزین کاو باقیَست | * | کز شراب جان فزایت ساقیَست |
| ۲۱۹ | N | عشق آن زنده گزین کاو باقی است | * | کز شراب جان فزایت ساقی است |
| ۲۲۰ | Q | عشق آن بگزین که جملهٔ انبیا | * | یافتند از عشقِ او کار و کیا |
| ۲۲۰ | N | عشق آن بگزین که جمله انبیا | * | یافتند از عشق او کار و کیا |
| ۲۲۱ | Q | تو مگو ما را بدان شه بار نیست | * | با کریمان کارها دشوار نیست |
| ۲۲۱ | N | تو مگو ما را بدان شه بار نیست | * | با کریمان کارها دشوار نیست |
| ۲۲۲ | Q | کُشتن آن مرد بر دستِ حکیم | * | نه پی اومید بود و نه ز بیم |
| ۲۲۲ | N | کشتن آن مرد بر دست حکیم | * | نی پی اومید بود و نی ز بیم |
| ۲۲۳ | Q | او نکُشتش از برای طبع شاه | * | تا نیامد امر و الهامِ اِلٓه |
| ۲۲۳ | N | او نکشتش از برای طبع شاه | * | تا نیامد امر و الهام اله |
| ۲۲۴ | Q | آن پسر را کِش خَضِر بُبرید حلق | * | سِرّ آن را درنیابد عامِ خَلق |
| ۲۲۴ | N | آن پسر را کش خضر ببرید حلق | * | سر آن را درنیابد عام خلق |
| ۲۲۵ | Q | آنکه از حق یابد او وَحْی و جواب | * | هر چه فرماید بود عینِ صواب |
| ۲۲۵ | N | آن که از حق یابد او وحی و جواب | * | هر چه فرماید بود عین صواب |
| ۲۲۶ | Q | آنکه جان بخشد اگر بکشد رواست | * | نایبست و دستِ او دستِ خداست |
| ۲۲۶ | N | آن که جان بخشد اگر بکشد رواست | * | نایب است و دست او دست خداست |
| ۲۲۷ | Q | همچو اسماعیل پیشش سَر بنه | * | شاد و خندان پیشِ تیغش جان بده |
| ۲۲۷ | N | همچو اسماعیل پیشش سر بنه | * | شاد و خندان پیش تیغش جان بده |
| ۲۲۸ | Q | تا بماند جانت خندان تا اَبد | * | همچو جانِ پاکِ احمد با احَد |
| ۲۲۸ | N | تا بماند جانت خندان تا ابد | * | همچو جان پاک احمد با احد |
| ۲۲۹ | Q | عاشقان آنگه شراب جان کَشند | * | که به دستِ خویش خوبانشان کُشند |
| ۲۲۹ | N | عاشقان جام فرح آن گه کشند | * | که به دست خویش خوبانشان کشند |
| ۲۳۰ | Q | شاه آن خون از پی شَهوت نکرد | * | تو رها کن بدگمانی و نَبَرد |
| ۲۳۰ | N | شاه آن خون از پی شهوت نکرد | * | تو رها کن بد گمانی و نبرد |
| ۲۳۱ | Q | تو گمان بُردی که کرد آلودگی | * | در صفا غِش کی هِلَد پالودگی |
| ۲۳۱ | N | تو گمان بردی که کرد آلودگی | * | در صفا غش کی هلد پالودگی |
| ۲۳۲ | Q | بهرِ آنست این ریاضت وین جَفا | * | تا بر آرد کُوره از نقره جُفا |
| ۲۳۲ | N | بهر آن است این ریاضت وین جفا | * | تا بر آرد کوره از نقره جفا |
| ۲۳۳ | Q | بهر آنست امتحانِ نیک و بد | * | تا بجوشد بر سَر آرد زر زَبَد |
| ۲۳۳ | N | بهر آن است امتحان نیک و بد | * | تا بجوشد بر سر آرد زر زبد |
| ۲۳۴ | Q | گر نبودی کارش اِلهامِ اِلٓه | * | او سگی بودی دراننده نه شاه |
| ۲۳۴ | N | گر نبودی کارش الهام اله | * | او سگی بودی دراننده نه شاه |
| ۲۳۵ | Q | پاک بود از شهوت و حرص و هوا | * | نیك کرد او لیك نیكِ بَدنُما |
| ۲۳۵ | N | پاک بود از شهوت و حرص و هوا | * | نیک کرد او لیک نیک بد نما |
| ۲۳۶ | Q | گر خَضِر در بحر کَشتی را شکست | * | صد درستی در شکستِ خِضْر هست |
| ۲۳۶ | N | گر خضر در بحر کشتی را شکست | * | صد درستی در شکست خضر هست |
| ۲۳۷ | Q | وهمِ موسی با همه نور و هنر | * | شد از آن محجوب تو بییپَر مَپَر |
| ۲۳۷ | N | وهم موسی با همه نور و هنر | * | شد از آن محجوب، تو بیپر مپر |
| ۲۳۸ | Q | آن گلِ سرخست تو خونش مخوان | * | مستِ عقلست او تو مجنونش مخوان |
| ۲۳۸ | N | آن گل سرخ است تو خونش مخوان | * | مست عقل است او تو مجنونش مخوان |
| ۲۳۹ | Q | گر بُدی خونِ مُسُلْمان کامِ او | * | کافرم گر بُردَمی من نامِ او |
| ۲۳۹ | N | گر بدی خون مسلمان کام او | * | کافرم گر بردمی من نام او |
| ۲۴۰ | Q | میبلرزد عرش از مدحِ شقی | * | بد گمان گردد ز مدحش متّقی |
| ۲۴۰ | N | میبلرزد عرش از مدح شقی | * | بد گمان گردد ز مدحش متقی |
| ۲۴۱ | Q | شاه بود و شاهِ بس آگاه بود | * | خاص بود و خاصهٔ لله بود |
| ۲۴۱ | N | شاه بود و شاه بس آگاه بود | * | خاص بود و خاصهی اللَّه بود |
| ۲۴۲ | Q | آن کسی را کش چنین شاهی کُشد | * | سوی بخت و بهترین جاهی کَشد |
| ۲۴۲ | N | آن کسی را کش چنین شاهی کشد | * | سوی بخت و بهترین جاهی کشد |
| ۲۴۳ | Q | گر ندیدی سودِ او در قهرِ او | * | کی شدی آن لطفِ مُطْلَق قَهرجو |
| ۲۴۳ | N | گر ندیدی سود او در قهر او | * | کی شدی آن لطف مطلق قهر جو |
| ۲۴۴ | Q | بچّه میلرزد از آن نیشِ حجام | * | مادرِ مُشْفِق در آن دم شادکام |
| ۲۴۴ | N | بچه میلرزد از آن نیش حجام | * | مادر مشفق در آن غم شاد کام |
| ۲۴۵ | Q | نیمْ جان بْستاند و صد جان دهد | * | آنچ در وهمت نیاید آن دهد |
| ۲۴۵ | N | نیم جان بستاند و صد جان دهد | * | آن چه در وهمت نیاید آن دهد |
| ۲۴۶ | Q | تو قیاس از خویش میگیری و لیک | * | دُورِ دور افتادهای بنْگر تو نیك |
| ۲۴۶ | N | تو قیاس از خویش میگیری و لیک | * | دور دور افتادهای بنگر تو نیک |