block:1008
۲۴۷ | Q | بود بقالی و وی را طوطیی | * | خوش نوایی سَبز و گویا طوطیی |
۲۴۷ | N | بود بقالی و وی را طوطیی | * | خوش نوایی سبز و گویا طوطیی |
۲۴۸ | Q | بر دکان بودی نگهبانِ دکان | * | نکته گفتی با همه سوداگران |
۲۴۸ | N | بر دکان بودی نگهبان دکان | * | نکته گفتی با همه سوداگران |
۲۴۹ | Q | در خطابِ آدمی ناطق بُدی | * | در نوای طوطیان حاذق بُدی |
۲۴۹ | N | در خطاب آدمی ناطق بدی | * | در نوای طوطیان حاذق بدی |
۲۵۰ | Q | جَست از سوی دکان سویی گریخت | * | شیشههای روغنِ گُل را بریخت |
۲۵۰ | N | جست از سوی دکان سویی گریخت | * | شیشههای روغن گل را بریخت |
۲۵۱ | Q | از سوی خانه بیامد خواجهاش | * | بر دکان بنْشست فارغ خواجهوَش |
۲۵۱ | N | از سوی خانه بیامد خواجهاش | * | بر دکان بنشست فارغ خواجهوش |
۲۵۲ | Q | دید پرُ روغن دکان و جامه چرب | * | بر سرش زد گشت طوطی کَل ز ضَرْب |
۲۵۲ | N | دید پر روغن دکان و جامه چرب | * | بر سرش زد گشت طوطی کل ز ضرب |
۲۵۳ | Q | روزکی چندی سخن کوتاه کرد | * | مردِ بقّال از ندامت آه کرد |
۲۵۳ | N | روزکی چندی سخن کوتاه کرد | * | مرد بقال از ندامت آه کرد |
۲۵۴ | Q | ریش بر مییکَنْد و میگفت ای دریغ | * | کافتابِ نعمتم شد زیرِ میغ |
۲۵۴ | N | ریش بر میکند و میگفت ای دریغ | * | کافتاب نعمتم شد زیر میغ |
۲۵۵ | Q | دستِ من بْشکسته بودی آن زمان | * | که زدم من بر سرِ آن خوشزبان |
۲۵۵ | N | دست من بشکسته بودی آن زمان | * | که زدم من بر سر آن خوش زبان |
۲۵۶ | Q | هَدْیَهها میداد هر درویش را | * | تا بیابد نطقِ مرغِ خویش را |
۲۵۶ | N | هدیهها میداد هر درویش را | * | تا بیابد نطق مرغ خویش را |
۲۵۷ | Q | بعدِ سه روز و سه شب حیران و زار | * | بر دکان بنْشسته بُد نومیدوار |
۲۵۷ | N | بعد سه روز و سه شب حیران و زار | * | بر دکان بنشسته بد نومید وار |
۲۵۸ | Q | مینمود آن مرغ را هر گون نهفت | * | تا که باشد اندر آید او بگُفت |
۲۵۸ | N | مینمود آن مرغ را هر گون شگفت | * | تا که باشد کاندر آید او بگفت |
۲۵۹ | Q | جَوْلَقییّ سَر برهنه میگذشت | * | با سرِ بیمو چو پُشت طاس و طشت |
۲۵۹ | N | جولقیی سر برهنه میگذشت | * | با سر بیمو چو پشت طاس و طشت |
۲۶۰ | Q | آمد اندر گفت طوطی آن زمان | * | بانگ بر درویش زد چون عاقلان |
۲۶۰ | N | طوطی اندر گفت آمد در زمان | * | بانگ بر درویش زد که هی فلان |
۲۶۱ | Q | از چه ای کَل با کَلان آمیختی | * | تو مگر از شیشه روغن ریختی |
۲۶۱ | N | از چه ای کل با کلان آمیختی | * | تو مگر از شیشه روغن ریختی |
۲۶۲ | Q | از قیاسش خنده آمد خلق را | * | کو چو خود پنداشت صاحب دلق را |
۲۶۲ | N | از قیاسش خنده آمد خلق را | * | کو چو خود پنداشت صاحب دلق را |
۲۶۳ | Q | کارِ پاکان را قیاس از خود مگیر | * | گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر |
۲۶۳ | N | کار پاکان را قیاس از خود مگیر | * | گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر |
۲۶۴ | Q | جملهٔ عالَم زین سبب گمراه شد | * | کم کسی ز اَبدالِ حقّ آگاه شد |
۲۶۴ | N | جمله عالم زین سبب گمراه شد | * | کم کسی ز ابدال حق آگاه شد |
۲۶۵ | Q | هَمسَری با انبیا بر داشتند | * | اولیا را همچو خود پنداشتند |
۲۶۵ | N | همسری با انبیا برداشتند | * | اولیا را همچو خود پنداشتند |
۲۶۶ | Q | گفته اینک ما بَشَر ایشان بشر | * | ما و ایشان بستهٔ خوابیم و خَور |
۲۶۶ | N | گفته اینک ما بشر ایشان بشر | * | ما و ایشان بستهی خوابیم و خور |
۲۶۷ | Q | این ندانستند ایشان از عَمَی | * | هست فرقی در میان بیمُنتها |
۲۶۷ | N | این ندانستند ایشان از عمی | * | هست فرقی در میان بیمنتها |
۲۶۸ | Q | هر دو گون زنبور خوردند از مَحَل | * | لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل |
۲۶۸ | N | هر دو گون زنبور خوردند از محل | * | لیک شد ز ان نیش و زین دیگر عسل |
۲۶۹ | Q | هر دو گون آهو گیا خوردند و آب | * | زین یکی سرگین شد و زان مُشکِ ناب |
۲۶۹ | N | هر دو گون آهو گیا خوردند و آب | * | زین یکی سرگین شد و ز ان مشک ناب |
۲۷۰ | Q | هر دو نَی خوردند از یک آبخَور | * | این یکی خالی و آن پر از شکر |
۲۷۰ | N | هر دو نی خوردند از یک آب خور | * | این یکی خالی و آن پر از شکر |
۲۷۱ | Q | صد هزاران این چنین اشباه بین | * | فرقشان هفتاد ساله راه بین |
۲۷۱ | N | صد هزاران این چنین اشباه بین | * | فرقشان هفتاد ساله راه بین |
۲۷۲ | Q | این خورد گردد پلیدی زو جُدا | * | آن خورد گردد همه نورِ خدا |
۲۷۲ | N | این خورد گردد پلیدی زو جدا | * | آن خورد گردد همه نور خدا |
۲۷۳ | Q | این خورد زاید همه بُخل و حسد | * | و آن خورد زاید همه نور احَد |
۲۷۳ | N | این خورد زاید همه بخل و حسد | * | و آن خورد زاید همه نور احد |
۲۷۴ | Q | این زمینِ پاک و آن شورهست و بَد | * | این فرشتهٔ پاک و آن دیوست و دَد |
۲۷۴ | N | این زمین پاک و ان شوره ست و بد | * | این فرشتهی پاک و ان دیو است و دد |
۲۷۵ | Q | هر دو صورت گر بهم ماند رواست | * | آبِ تلخ و آبِ شیرین را صفاست |
۲۷۵ | N | هر دو صورت گر بهم ماند رواست | * | آب تلخ و آب شیرین را صفاست |
۲۷۶ | Q | جز که صاحب ذوق کی شْناسد بیاب | * | او شناسد آبِ خوش از شوره آب |
۲۷۶ | N | جز که صاحب ذوق کی شناسد بیاب | * | او شناسد آب خوش از شوره آب |
۲۷۷ | Q | سِحر را با مُعْجِزه کرده قیاس | * | هر دو را بر مَکر پندارد اساس |
۲۷۷ | N | سحر را با معجزه کرده قیاس | * | هر دو را بر مکر پندارد اساس |
۲۷۸ | Q | ساحرانِ موسی از اِستیزه را | * | بر گرفته چون عصای او عصا |
۲۷۸ | N | ساحران موسی از استیزه را | * | بر گرفته چون عصای او عصا |
۲۷۹ | Q | زین عصا تا آن عصا فرقیست ژرف | * | زین عمل تا آن عمل راهی شگرف |
۲۷۹ | N | زین عصا تا آن عصا فرقی است ژرف | * | زین عمل تا آن عمل راهی شگرف |
۲۸۰ | Q | لَعنةُ الله این عمل را در قفا | * | رَحمةُ الله آن عمل را در وفا |
۲۸۰ | N | لعنة الله این عمل را در قفا | * | رحمه الله آن عمل را در وفا |
۲۸۱ | Q | کافران اندر مِری بوزینهطبع | * | آفتی آمد درونِ سینه طبع |
۲۸۱ | N | کافران اندر مری بوزینه طبع | * | آفتی آمد درون سینه طبع |
۲۸۲ | Q | هر چه مردم میکند بوزینه هَمْ | * | آن کند کز مرد بیند دَم بدَم |
۲۸۲ | N | هر چه مردم میکند بوزینه هم | * | آن کند کز مرد بیند دمبهدم |
۲۸۳ | Q | او گمان بُرده که من کردم چو او | * | فرق را کَی داند آن اِستیزه رُو |
۲۸۳ | N | او گمان برده که من کژدم چو او | * | فرق را کی داند آن استیزه رو |
۲۸۴ | Q | این کند از امر و او بهرِ ستیز | * | بر سَرِ استیزهرویان خاک ریز |
۲۸۴ | N | این کند از امر و او بهر ستیز | * | بر سر استیزه رویان خاک ریز |
۲۸۵ | Q | آن مُنافِق با مُوافق در نماز | * | از پَیِ اِستیزه آید نه نیاز |
۲۸۵ | N | آن منافق با موافق در نماز | * | از پی استیزه آید نی نیاز |
۲۸۶ | Q | در نماز و روزه و حجّ و زکات | * | با منافق مومنان در بُرد و مات |
۲۸۶ | N | در نماز و روزه و حج و زکات | * | با منافق مومنان در برد و مات |
۲۸۷ | Q | مومنان را بُرد باشد عاقبت | * | بر منافق مات اندر آخرت |
۲۸۷ | N | مومنان را برد باشد عاقبت | * | بر منافق مات اندر آخرت |
۲۸۸ | Q | گر چه هر دو بر سَرِ یک بازیاند | * | هر دو با هم مَروزی و رازیاند |
۲۸۸ | N | گر چه هر دو بر سر یک بازیاند | * | هر دو با هم مروزی و رازیاند |
۲۸۹ | Q | هر یکی سوی مَقامِ خود رود | * | هر یکی بر وَفَقِ نامِ خود رود |
۲۸۹ | N | هر یکی سوی مقام خود رود | * | هر یکی بر وفق نام خود رود |
۲۹۰ | Q | مؤمنش خوانند جانش خَوش شود | * | ور منافق تیز و پُر آتش شود |
۲۹۰ | N | مومنش خوانند جانش خوش شود | * | ور منافق تیز و پر آتش شود |
۲۹۱ | Q | نامِ او محبوب از ذات وی است | * | نامِ این مبغوض از آفات وی است |
۲۹۱ | N | نام او محبوب از ذات وی است | * | نام این مبغوض از آفات وی است |
۲۹۲ | Q | میم و واو و میم و نون تشریف نیست | * | لفظِ مؤمن جز پَی تعریف نیست |
۲۹۲ | N | میم و واو و میم و نون تشریف نیست | * | لفظ مومن جز پی تعریف نیست |
۲۹۳ | Q | گر منافق خوانیش این نامِ دون | * | همچو کژدم میخَلَد در اندرون |
۲۹۳ | N | گر منافق خوانیاش این نام دون | * | همچو کژدم میخلد در اندرون |
۲۹۴ | Q | گرنه این نام اشتقاقِ دوزخست | * | پس چرا در وی مذاقِ دوزخست |
۲۹۴ | N | گرنه این نام اشتقاق دوزخ است | * | پس چرا در وی مذاق دوزخ است |
۲۹۵ | Q | زشتیِ آن نامِ بَد از حرف نیست | * | تلخیِ آن آبِ بحر از ظَرْف نیست |
۲۹۵ | N | زشتی آن نام بد از حرف نیست | * | تلخی آن آب بحر از ظرف نیست |
۲۹۶ | Q | حرفْ ظرف آمد درو معنی چو آب | * | بحرِ معنی عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتاب |
۲۹۶ | N | حرف ظرف آمد در او معنی چو آب | * | بحر معنی عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ |
۲۹۷ | Q | بحرِ تلخ و بحرِ شیرین در جهان | * | در میانشان بَرْزَخٌ لا یَبْغِیان |
۲۹۷ | N | بحر تلخ و بحر شیرین در جهان | * | در میانشان بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ |
۲۹۸ | Q | وانگه این هر دو ز یک اصلی روان | * | بر گذر زین هر دو رَوْ تا اصلِ آن |
۲۹۸ | N | وانگه این هر دو ز یک اصلی روان | * | بر گذر زین هر دو رو تا اصل آن |
۲۹۹ | Q | زرّ قلب و زرّ نیکو در عِیار | * | بیمِحک هرگز ندانی ز اعتبار |
۲۹۹ | N | زر قلب و زر نیکو در عیار | * | بیمحک هرگز ندانی ز اعتبار |
۳۰۰ | Q | هر کرا در جان خدا بْنهد مِحَک | * | هر یقین را باز داند او ز شَک |
۳۰۰ | N | هر که را در جان خدا بنهد محک | * | هر یقین را باز داند او ز شک |
۳۰۱ | Q | در دهانِ زنده خاشاکی جُهد | * | آنگه آرامد که بیرونش نَهد |
۳۰۱ | N | در دهان زنده خاشاکی جهد | * | آن گه آرامد که بیرونش نهد |
۳۰۲ | Q | در هزاران لقمه یک خاشاکِ خُرْد | * | چون در آمد حِسِّ زنده پی بُبْرد |
۳۰۲ | N | در هزاران لقمه یک خاشاک خرد | * | چون در آمد حس زنده پی ببرد |
۳۰۳ | Q | حِسّ دنیا نردبانِ این جهان | * | حِسِّ دینی نردبانِ آسمان |
۳۰۳ | N | حس دنیا نردبان این جهان | * | حس دینی نردبان آسمان |
۳۰۴ | Q | صحّتِ این حِس بجویید از طبیب | * | صحّتِ آن حِس بخواهید از حبیب |
۳۰۴ | N | صحت این حس بجویید از طبیب | * | صحت آن حس بخواهید از حبیب |
۳۰۵ | Q | صحَّتِ این حِس ز معمورئ تن | * | صحَّتِ آن حس ز تخریبِ بدن |
۳۰۵ | N | صحت این حس ز معموری تن | * | صحت آن حس ز تخریب بدن |
۳۰۶ | Q | راهِ جان مر جسم را ویران کند | * | بعد از آن ویرانی آبادان کند |
۳۰۶ | N | راه جان مر جسم را ویران کند | * | بعد از آن ویرانی آبادان کند |
۳۰۷ | Q | کرد ویران خانه بهرِ گنجِ زر | * | وز همان گنجش کند معمورتر |
۳۰۷ | N | کرد ویران خانه بهر گنج زر | * | وز همان گنجش کند معمورتر |
۳۰۸ | Q | آب را بْبرید و جُو را پاک کرد | * | بعد ازان در جُو روان کرد آب خَورد |
۳۰۸ | N | آب را ببرید و جو را پاک کرد | * | بعد از آن در جو روان کرد آب خورد |
۳۰۹ | Q | پوست را بشْکافت و پیکان را کشید | * | پوستِ تازه بعد از آتش بر دمید |
۳۰۹ | N | پوست را بشکافت و پیکان را کشید | * | پوست تازه بعد از آتش بردمید |
۳۱۰ | Q | قلعه ویران کرد و از کافر سِتَد | * | بعد ازان بر ساختش صد بُرج و سَد |
۳۱۰ | N | قلعه ویران کرد و از کافر ستد | * | بعد از آن بر ساختش صد برج و سد |
۳۱۱ | Q | کارِ بیچون را که کیفّیت نَهد | * | اینکه گفتم این ضرورت میدهَد |
۳۱۱ | N | کار بیچون را که کیفیت نهد | * | این که گفتم هم ضرورت میدهد |
۳۱۲ | Q | گَه چنین بنْماید و گَه ضِدِّ این | * | جز که حیرانی نباشد کارِ دین |
۳۱۲ | N | گه چنین بنماید و گه ضد این | * | جز که حیرانی نباشد کار دین |
۳۱۳ | Q | نه چنان حیران که پشتش سوی اوست | * | بل چنان حیران و غرق و مستِ دوست |
۳۱۳ | N | نی چنان حیران که پشتش سوی اوست | * | بل چنین حیران و غرق و مست دوست |
۳۱۴ | Q | آن یکی را روی او شد سوی دوست | * | و آن یکی را روی او خود روی اوست |
۳۱۴ | N | آن یکی را روی او شد سوی دوست | * | و آن یکی را روی او خود روی دوست |
۳۱۵ | Q | روی هر یک مینگر میدار پاس | * | بُو که گردی تو ز خدمت روشِناس |
۳۱۵ | N | روی هر یک مینگر میدار پاس | * | بو که گردی تو ز خدمت رو شناس |
۳۱۶ | Q | چون بسی ابلیسِ آدمرُوی هست | * | پس بهَر دستی نشاید داد دست |
۳۱۶ | N | چون بسی ابلیس آدم روی هست | * | پس به هر دستی نشاید داد دست |
۳۱۷ | Q | زانکه صیَّاد آورد بانگِ صفیر | * | تا فریبد مرغ را آن مرغگیر |
۳۱۷ | N | ز انکه صیاد آورد بانگ صفیر | * | تا فریبد مرغ را آن مرغ گیر |
۳۱۸ | Q | بشْنود آن مرغ بانگِ جنسِ خویش | * | از هوا آید بیابد دام و نیش |
۳۱۸ | N | بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش | * | از هوا آید بیابد دام و نیش |
۳۱۹ | Q | حرفِ درویشان بُدزدد مردِ دون | * | تا بخواند بر سلیمی زان فسون |
۳۱۹ | N | حرف درویشان بدزدد مرد دون | * | تا بخواند بر سلیمی ز ان فسون |
۳۲۰ | Q | کارِ مردان روشنی و گرمیَست | * | کارِ دونان حیله و بیشرمیَست |
۳۲۰ | N | کار مردان روشنی و گرمی است | * | کار دونان حیله و بیشرمی است |
۳۲۱ | Q | شیرِ پشمین از برای گَدْ کنند | * | بُو مُسَیْلمِ را لقب احمد کنند |
۳۲۱ | N | شیر پشمین از برای کد کنند | * | بو مسیلم را لقب احمد کنند |
۳۲۲ | Q | بو مُسیلم را لقب کذَّاب ماند | * | مر محَّمد را اُولًو ٱلأَلباب ماند |
۳۲۲ | N | بو مسیلم را لقب کذاب ماند | * | مر محمد را اولو الالباب ماند |
۳۲۳ | Q | آن شرابِ حق خِتامش مُشکِ ناب | * | باده را خَتْمش بود گَنْد و عذاب |
۳۲۳ | N | آن شراب حق ختامش مشک ناب | * | باده را ختمش بود گند و عذاب |