vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1008

حکایت بقّال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان
۲۴۷Qبود بقالی و وی را طوطیی * خوش نوایی سَبز و گویا طوطیی
۲۴۷Nبود بقالی و وی را طوطیی * خوش نوایی سبز و گویا طوطیی
۲۴۸Qبر دکان بودی نگهبانِ دکان * نکته گفتی با همه سوداگران
۲۴۸Nبر دکان بودی نگهبان دکان * نکته گفتی با همه سوداگران
۲۴۹Qدر خطابِ آدمی ناطق بُدی * در نوای طوطیان حاذق بُدی
۲۴۹Nدر خطاب آدمی ناطق بدی * در نوای طوطیان حاذق بدی
۲۵۰Qجَست از سوی دکان سویی گریخت * شیشه‌های روغنِ گُل را بریخت
۲۵۰Nجست از سوی دکان سویی گریخت * شیشه‌های روغن گل را بریخت
۲۵۱Qاز سوی خانه بیامد خواجه‌اش * بر دکان بنْشست فارغ خواجه‌وَش
۲۵۱Nاز سوی خانه بیامد خواجه‌اش * بر دکان بنشست فارغ خواجه‌وش
۲۵۲Qدید پرُ روغن دکان و جامه چرب * بر سرش زد گشت طوطی کَل ز ضَرْب
۲۵۲Nدید پر روغن دکان و جامه چرب * بر سرش زد گشت طوطی کل ز ضرب
۲۵۳Qروزکی چندی سخن کوتاه کرد * مردِ بقّال از ندامت آه کرد
۲۵۳Nروزکی چندی سخن کوتاه کرد * مرد بقال از ندامت آه کرد
۲۵۴Qریش بر میی‌کَنْد و می‌گفت ای دریغ * کافتابِ نعمتم شد زیرِ میغ
۲۵۴Nریش بر می‌کند و می‌گفت ای دریغ * کافتاب نعمتم شد زیر میغ
۲۵۵Qدستِ من بْشکسته بودی آن زمان * که زدم من بر سرِ آن خوش‌زبان
۲۵۵Nدست من بشکسته بودی آن زمان * که زدم من بر سر آن خوش زبان
۲۵۶Qهَدْیَه‌ها می‌داد هر درویش را * تا بیابد نطقِ مرغِ خویش را
۲۵۶Nهدیه‌ها می‌داد هر درویش را * تا بیابد نطق مرغ خویش را
۲۵۷Qبعدِ سه روز و سه شب حیران و زار * بر دکان بنْشسته بُد نومیدوار
۲۵۷Nبعد سه روز و سه شب حیران و زار * بر دکان بنشسته بد نومید وار
۲۵۸Qمی‌نمود آن مرغ را هر گون نهفت * تا که باشد اندر آید او بگُفت
۲۵۸Nمی‌نمود آن مرغ را هر گون شگفت * تا که باشد کاندر آید او بگفت
۲۵۹Qجَوْلَقییّ سَر برهنه می‌گذشت * با سرِ بی‌مو چو پُشت طاس و طشت
۲۵۹Nجولقیی سر برهنه می‌گذشت * با سر بی‌مو چو پشت طاس و طشت
۲۶۰Qآمد اندر گفت طوطی آن زمان * بانگ بر درویش زد چون عاقلان
۲۶۰Nطوطی اندر گفت آمد در زمان * بانگ بر درویش زد که هی فلان
۲۶۱Qاز چه ای کَل با کَلان آمیختی * تو مگر از شیشه روغن ریختی
۲۶۱Nاز چه ای کل با کلان آمیختی * تو مگر از شیشه روغن ریختی
۲۶۲Qاز قیاسش خنده آمد خلق را * کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
۲۶۲Nاز قیاسش خنده آمد خلق را * کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
۲۶۳Qکارِ پاکان را قیاس از خود مگیر * گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر
۲۶۳Nکار پاکان را قیاس از خود مگیر * گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر
۲۶۴Qجملهٔ عالَم زین سبب گمراه شد * کم کسی ز اَبدالِ حقّ آگاه شد
۲۶۴Nجمله عالم زین سبب گمراه شد * کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
۲۶۵Qهَمسَری با انبیا بر داشتند * اولیا را همچو خود پنداشتند
۲۶۵Nهمسری با انبیا برداشتند * اولیا را همچو خود پنداشتند
۲۶۶Qگفته اینک ما بَشَر ایشان بشر * ما و ایشان بستهٔ خوابیم و خَور
۲۶۶Nگفته اینک ما بشر ایشان بشر * ما و ایشان بسته‌ی خوابیم و خور
۲۶۷Qاین ندانستند ایشان از عَمَی * هست فرقی در میان بی‌مُنتها
۲۶۷Nاین ندانستند ایشان از عمی * هست فرقی در میان بی‌منتها
۲۶۸Qهر دو گون زنبور خوردند از مَحَل * لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل
۲۶۸Nهر دو گون زنبور خوردند از محل * لیک شد ز ان نیش و زین دیگر عسل
۲۶۹Qهر دو گون آهو گیا خوردند و آب * زین یکی سرگین شد و زان مُشکِ ناب
۲۶۹Nهر دو گون آهو گیا خوردند و آب * زین یکی سرگین شد و ز ان مشک ناب
۲۷۰Qهر دو نَی خوردند از یک آب‌خَور * این یکی خالی و آن پر از شکر
۲۷۰Nهر دو نی خوردند از یک آب خور * این یکی خالی و آن پر از شکر
۲۷۱Qصد هزاران این چنین اشباه بین * فرقشان هفتاد ساله راه بین
۲۷۱Nصد هزاران این چنین اشباه بین * فرقشان هفتاد ساله راه بین
۲۷۲Qاین خورد گردد پلیدی زو جُدا * آن خورد گردد همه نورِ خدا
۲۷۲Nاین خورد گردد پلیدی زو جدا * آن خورد گردد همه نور خدا
۲۷۳Qاین خورد زاید همه بُخل و حسد * و آن خورد زاید همه نور احَد
۲۷۳Nاین خورد زاید همه بخل و حسد * و آن خورد زاید همه نور احد
۲۷۴Qاین زمینِ پاک و آن شوره‌ست و بَد * این فرشتهٔ پاک و آن دیوست و دَد
۲۷۴Nاین زمین پاک و ان شوره ست و بد * این فرشته‌ی پاک و ان دیو است و دد
۲۷۵Qهر دو صورت گر بهم ماند رواست * آبِ تلخ و آبِ شیرین را صفاست
۲۷۵Nهر دو صورت گر بهم ماند رواست * آب تلخ و آب شیرین را صفاست
۲۷۶Qجز که صاحب ذوق کی شْناسد بیاب * او شناسد آبِ خوش از شوره آب
۲۷۶Nجز که صاحب ذوق کی شناسد بیاب * او شناسد آب خوش از شوره آب
۲۷۷Qسِحر را با مُعْجِزه کرده قیاس * هر دو را بر مَکر پندارد اساس
۲۷۷Nسحر را با معجزه کرده قیاس * هر دو را بر مکر پندارد اساس
۲۷۸Qساحرانِ موسی از اِستیزه را * بر گرفته چون عصای او عصا
۲۷۸Nساحران موسی از استیزه را * بر گرفته چون عصای او عصا
۲۷۹Qزین عصا تا آن عصا فرقیست ژرف * زین عمل تا آن عمل راهی شگرف
۲۷۹Nزین عصا تا آن عصا فرقی است ژرف * زین عمل تا آن عمل راهی شگرف
۲۸۰Qلَعنةُ الله این عمل را در قفا * رَحمةُ الله آن عمل را در وفا
۲۸۰Nلعنة الله این عمل را در قفا * رحمه الله آن عمل را در وفا
۲۸۱Qکافران اندر مِری بوزینه‌طبع * آفتی آمد درونِ سینه طبع
۲۸۱Nکافران اندر مری بوزینه طبع * آفتی آمد درون سینه طبع
۲۸۲Qهر چه مردم می‌کند بوزینه هَمْ * آن کند کز مرد بیند دَم‌ بدَم
۲۸۲Nهر چه مردم می‌کند بوزینه هم * آن کند کز مرد بیند دم‌به‌دم
۲۸۳Qاو گمان بُرده که من کردم چو او * فرق را کَی داند آن اِستیزه رُو
۲۸۳Nاو گمان برده که من کژدم چو او * فرق را کی داند آن استیزه رو
۲۸۴Qاین کند از امر و او بهرِ ستیز * بر سَرِ استیزه‌رویان خاک ریز
۲۸۴Nاین کند از امر و او بهر ستیز * بر سر استیزه رویان خاک ریز
۲۸۵Qآن مُنافِق با مُوافق در نماز * از پَیِ اِستیزه آید نه نیاز
۲۸۵Nآن منافق با موافق در نماز * از پی استیزه آید نی نیاز
۲۸۶Qدر نماز و روزه و حجّ و زکات * با منافق مومنان در بُرد و مات
۲۸۶Nدر نماز و روزه و حج و زکات * با منافق مومنان در برد و مات
۲۸۷Qمومنان را بُرد باشد عاقبت * بر منافق مات اندر آخرت
۲۸۷Nمومنان را برد باشد عاقبت * بر منافق مات اندر آخرت
۲۸۸Qگر چه هر دو بر سَرِ یک بازی‌اند * هر دو با هم مَروزی و رازی‌اند
۲۸۸Nگر چه هر دو بر سر یک بازی‌اند * هر دو با هم مروزی و رازی‌اند
۲۸۹Qهر یکی سوی مَقامِ خود رود * هر یکی بر وَفَقِ نامِ خود رود
۲۸۹Nهر یکی سوی مقام خود رود * هر یکی بر وفق نام خود رود
۲۹۰Qمؤمنش خوانند جانش خَوش شود * ور منافق تیز و پُر آتش شود
۲۹۰Nمومنش خوانند جانش خوش شود * ور منافق تیز و پر آتش شود
۲۹۱Qنامِ او محبوب از ذات وی است * نامِ این مبغوض از آفات وی است
۲۹۱Nنام او محبوب از ذات وی است * نام این مبغوض از آفات وی است
۲۹۲Qمیم و واو و میم و نون تشریف نیست * لفظِ مؤمن جز پَی تعریف نیست
۲۹۲Nمیم و واو و میم و نون تشریف نیست * لفظ مومن جز پی تعریف نیست
۲۹۳Qگر منافق خوانیش این نامِ دون * همچو کژدم می‌خَلَد در اندرون
۲۹۳Nگر منافق خوانی‌اش این نام دون * همچو کژدم می‌خلد در اندرون
۲۹۴Qگرنه این نام اشتقاقِ دوزخست * پس چرا در وی مذاقِ دوزخست
۲۹۴Nگرنه این نام اشتقاق دوزخ است * پس چرا در وی مذاق دوزخ است
۲۹۵Qزشتیِ آن نامِ بَد از حرف نیست * تلخیِ آن آبِ بحر از ظَرْف نیست
۲۹۵Nزشتی آن نام بد از حرف نیست * تلخی آن آب بحر از ظرف نیست
۲۹۶Qحرفْ ظرف آمد درو معنی چو آب * بحرِ معنی‌ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتاب
۲۹۶Nحرف ظرف آمد در او معنی چو آب * بحر معنی‌ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ
۲۹۷Qبحرِ تلخ و بحرِ شیرین در جهان * در میانشان‌ بَرْزَخٌ لا یَبْغِیان
۲۹۷Nبحر تلخ و بحر شیرین در جهان * در میانشان‌ بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ
۲۹۸Qوانگه این هر دو ز یک اصلی روان * بر گذر زین هر دو رَوْ تا اصلِ آن
۲۹۸Nوانگه این هر دو ز یک اصلی روان * بر گذر زین هر دو رو تا اصل آن
۲۹۹Qزرّ قلب و زرّ نیکو در عِیار * بی‌مِحک هرگز ندانی ز اعتبار
۲۹۹Nزر قلب و زر نیکو در عیار * بی‌محک هرگز ندانی ز اعتبار
۳۰۰Qهر کرا در جان خدا بْنهد مِحَک * هر یقین را باز داند او ز شَک
۳۰۰Nهر که را در جان خدا بنهد محک * هر یقین را باز داند او ز شک
۳۰۱Qدر دهانِ زنده خاشاکی جُهد * آنگه آرامد که بیرونش نَهد
۳۰۱Nدر دهان زنده خاشاکی جهد * آن گه آرامد که بیرونش نهد
۳۰۲Qدر هزاران لقمه یک خاشاکِ خُرْد * چون در آمد حِسِّ زنده پی بُبْرد
۳۰۲Nدر هزاران لقمه یک خاشاک خرد * چون در آمد حس زنده پی ببرد
۳۰۳Qحِسّ دنیا نردبانِ این جهان * حِسِّ دینی نردبانِ آسمان
۳۰۳Nحس دنیا نردبان این جهان * حس دینی نردبان آسمان
۳۰۴Qصحّتِ این حِس بجویید از طبیب * صحّتِ آن حِس بخواهید از حبیب
۳۰۴Nصحت این حس بجویید از طبیب * صحت آن حس بخواهید از حبیب
۳۰۵Qصحَّتِ این حِس ز معمورئ تن * صحَّتِ آن حس ز تخریبِ بدن
۳۰۵Nصحت این حس ز معموری تن * صحت آن حس ز تخریب بدن
۳۰۶Qراهِ جان مر جسم را ویران کند * بعد از آن ویرانی آبادان کند
۳۰۶Nراه جان مر جسم را ویران کند * بعد از آن ویرانی آبادان کند
۳۰۷Qکرد ویران خانه بهرِ گنجِ زر * وز همان گنجش کند معمورتر
۳۰۷Nکرد ویران خانه بهر گنج زر * وز همان گنجش کند معمورتر
۳۰۸Qآب را بْبرید و جُو را پاک کرد * بعد ازان در جُو روان کرد آب خَورد
۳۰۸Nآب را ببرید و جو را پاک کرد * بعد از آن در جو روان کرد آب خورد
۳۰۹Qپوست را بشْکافت و پیکان را کشید * پوستِ تازه بعد از آتش بر‌ دمید
۳۰۹Nپوست را بشکافت و پیکان را کشید * پوست تازه بعد از آتش بردمید
۳۱۰Qقلعه ویران کرد و از کافر سِتَد * بعد ازان بر ساختش صد بُرج و سَد
۳۱۰Nقلعه ویران کرد و از کافر ستد * بعد از آن بر ساختش صد برج و سد
۳۱۱Qکارِ بی‌چون را که کیفّیت نَهد * اینکه گفتم این ضرورت می‌دهَد
۳۱۱Nکار بی‌چون را که کیفیت نهد * این که گفتم هم ضرورت می‌دهد
۳۱۲Qگَه چنین بنْماید و گَه ضِدِّ این * جز که حیرانی نباشد کارِ دین
۳۱۲Nگه چنین بنماید و گه ضد این * جز که حیرانی نباشد کار دین
۳۱۳Qنه چنان حیران که پشتش سوی اوست * بل چنان حیران و غرق و مستِ دوست
۳۱۳Nنی چنان حیران که پشتش سوی اوست * بل چنین حیران و غرق و مست دوست
۳۱۴Qآن یکی را روی او شد سوی دوست * و آن یکی را روی او خود روی اوست
۳۱۴Nآن یکی را روی او شد سوی دوست * و آن یکی را روی او خود روی دوست
۳۱۵Qروی هر یک می‌نگر می‌دار پاس * بُو که گردی تو ز خدمت روشِناس
۳۱۵Nروی هر یک می‌نگر می‌دار پاس * بو که گردی تو ز خدمت رو شناس
۳۱۶Qچون بسی ابلیسِ آدم‌رُوی هست * پس بهَر دستی نشاید داد دست
۳۱۶Nچون بسی ابلیس آدم روی هست * پس به هر دستی نشاید داد دست
۳۱۷Qزانکه صیَّاد آورد بانگِ صفیر * تا فریبد مرغ را آن مرغ‌گیر
۳۱۷Nز انکه صیاد آورد بانگ صفیر * تا فریبد مرغ را آن مرغ گیر
۳۱۸Qبشْنود آن مرغ بانگِ جنسِ خویش * از هوا آید بیابد دام و نیش
۳۱۸Nبشنود آن مرغ بانگ جنس خویش * از هوا آید بیابد دام و نیش
۳۱۹Qحرفِ درویشان بُدزدد مردِ دون * تا بخواند بر سلیمی زان فسون
۳۱۹Nحرف درویشان بدزدد مرد دون * تا بخواند بر سلیمی ز ان فسون
۳۲۰Qکارِ مردان روشنی و گرمیَست * کارِ دونان حیله و بی‌شرمیَست
۳۲۰Nکار مردان روشنی و گرمی است * کار دونان حیله و بی‌شرمی است
۳۲۱Qشیرِ پشمین از برای گَدْ کنند * بُو مُسَیْلمِ را لقب احمد کنند
۳۲۱Nشیر پشمین از برای کد کنند * بو مسیلم را لقب احمد کنند
۳۲۲Qبو مُسیلم را لقب کذَّاب ماند * مر محَّمد را اُولًو ٱلأَلباب ماند
۳۲۲Nبو مسیلم را لقب کذاب ماند * مر محمد را اولو الالباب ماند
۳۲۳Qآن شرابِ حق خِتامش مُشکِ ناب * باده را خَتْمش بود گَنْد و عذاب
۳۲۳Nآن شراب حق ختامش مشک ناب * باده را ختمش بود گند و عذاب