vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4128

title of 4128
۳۳۴۸Nپس برو خاموش باش از انقیاد * زیر ظل امر شیخ و اوستاد
۳۳۴۹Nور نه گر چه مستعد و قابلی * مسخ گردی تو ز لاف کاملی
۳۳۵۰Nهم ز استعداد وامانی اگر * سرکشی ز استاد راز و با خبر
۳۳۵۱Nصبر کن در موزه دوزی تو هنوز * ور بوی بی‌صبر گردی پاره دوز
۳۳۵۲Nکهنه دوزان گر بدیشان صبر و حلم * جمله نو دوزان شدندی هم به علم
۳۳۵۳Nبس بکوشی و به آخر از کلال * هم تو گویی خویش کالعقل عقال
۳۳۵۴Nهمچو آن مرد مفلسف روز مرگ * عقل را می‌دید بس بی‌بال و برگ
۳۳۵۵Nبی‌غرض می‌کرد آن دم اعتراف * کز ذکاوت راندیم اسب از گزاف
۳۳۵۶Nاز غروری سر کشیدیم از رجال * آشنا کردیم در بحر خیال
۳۳۵۷Nآشنا هیچ است اندر بحر روح * نیست اینجا چاره جز کشتی نوح
۳۳۵۸Nاین چنین فرمود آن شاه رسل * که منم کشتی در این دریای کل
۳۳۵۹Nیا کسی کاو در بصیرتهای من * شد خلیفه‌ی راستی بر جای من
۳۳۶۰Nکشتی نوحیم در دریا که تا * رو نگردانی ز کشتی ای فتی
۳۳۶۱Nهمچو کنعان سوی هر کوهی مرو * از نبی‌ لا عاصِمَ الْیَوْمَ‌ شنو
۳۳۶۲Nمی‌نماید پست این کشتی ز بند * می‌نماید کوه فکرت بس بلند
۳۳۶۳Nپست منگر هان و هان این پست را * بنگر آن فضل حق پیوست را
۳۳۶۴Nدر علو کوه فکرت کم نگر * که یکی موجش کند زیر و زبر
۳۳۶۵Nگر تو کنعانی نداری باورم * گر دو صد چندین نصیحت پرورم
۳۳۶۶Nگوش کنعان کی پذیرد این کلام * که بر او مهر خدای است و ختام
۳۳۶۷Nکی گذارد موعظه بر مهر حق * کی بگرداند حدث حکم سبق
۳۳۶۸Nلیک می‌گویم حدیث خوش پیی * بر امید آن که تو کنعان نه‌ای
۳۳۶۹Nآخر این اقرار خواهی کرد هین * هم ز اول روز آخر را ببین
۳۳۷۰Nمی‌توانی دید آخر را مکن * چشم آخر بینت را کور کهن
۳۳۷۱Nهر که آخر بین بود مسعودوار * نبودش در دم زره رفتن عثار
۳۳۷۲Nگر نخواهی هر دمی این خفت و خیز * کن ز خاک پای مردی چشم تیز
۳۳۷۳Nکحل دیده ساز خاک پاش را * تا بیندازی سر اوباش را
۳۳۷۴Nکه از این شاگردی و زین افتقار * سوزنی باشی شوی تو ذو الفقار
۳۳۷۵Nسرمه کن تو خاک هر بگزیده را * هم بسوزد هم بسازد دیده را
۳۳۷۶Nچشم اشتر ز آن بود بس نور بار * کاو خورد از بهر نور چشم خار