block:4101
۲۵۸۵ | N | احمد آخر زمان را انتقال | * | در ربیع اول آید بیجدال |
۲۵۸۶ | N | چون خبر یابد دلش زین وقت نقل | * | عاشق آن وقت گردد او به عقل |
۲۵۸۷ | N | چون صفر آید شود شاد از صفر | * | که پس این ماه میسازم سفر |
۲۵۸۸ | N | هر شبی تا روز زین شوق هدی | * | ای رفیق راه اعلی میزدی |
۲۵۸۹ | N | گفت آن کس که مرا مژده دهد | * | چون صفر پای از جهان بیرون نهد |
۲۵۹۰ | N | که صفر بگذشت و شد ماه ربیع | * | مژدهور باشم مر او را و شفیع |
۲۵۹۱ | N | گفت عکاشه صفر بگذشت و رفت | * | گفت که جنت ترا ای شیر زفت |
۲۵۹۲ | N | دیگری آمد که بگذشت آن صفر | * | گفت عکاشه ببرد از مژده بر |
۲۵۹۳ | N | پس رجال از نقل عالم شادمان | * | و ز بقایش شادمان این کودکان |
۲۵۹۴ | N | چون که آب خوش ندید آن مرغ کور | * | پیش او کوثر نماید آب شور |
۲۵۹۵ | N | همچنین موسی کرامت میشمرد | * | که نگردد صاف اقبال تو درد |
۲۵۹۶ | N | گفت احسنت و نکو گفتی و لیک | * | تا کنم من مشورت با یار نیک |