vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4052

title of 4052
۱۳۷۳Nپس سلیمان دید اندر گوشه‌ای * نو گیاهی رسته همچون خوشه‌ای
۱۳۷۴Nدید بس نادر گیاهی سبز و تر * می‌ربود آن سبزی‌اش نور از بصر
۱۳۷۵Nپس سلامش کرد در حال آن حشیش * او جوابش گفت و بشکفت از خوشیش
۱۳۷۶Nگفت نامت چیست بر گو بی‌دهان * گفت خروب است ای شاه جهان
۱۳۷۷Nگفت اندر تو چه خاصیت بود * گفت من رستم مکان ویران شود
۱۳۷۸Nمن که خروبم خراب منزلم * هادم بنیاد این آب و گلم
۱۳۷۹Nپس سلیمان آن زمان دانست زود * که اجل آمد سفر خواهد نمود
۱۳۸۰Nگفت تا من هستم این مسجد یقین * در خلل ناید ز آفات زمین
۱۳۸۱Nتا که من باشم وجود من بود * مسجد اقصی مخلخل کی شود
۱۳۸۲Nپس که هدم مسجد ما بی‌گمان * نبود الا بعد مرگ ما بدان
۱۳۸۳Nمسجد است آن دل که جسمش ساجد است * یار بد خروب هر جا مسجد است
۱۳۸۴Nیار بد چون رست در تو مهر او * هین از او بگریز و کم کن گفت‌وگو
۱۳۸۵Nبر کن از بیخش که گر سر بر زند * مر ترا و مسجدت را بر کند
۱۳۸۶Nعاشقا خروب تو آمد کژی * همچو طفلان سوی کژ چون می‌غژی
۱۳۸۷Nخویش مجرم دان و مجرم گو مترس * تا ندزدد از تو آن استاد درس
۱۳۸۸Nچون بگویی جاهلم تعلیم ده * این چنین انصاف از ناموس به
۱۳۸۹Nاز پدر آموز ای روشن جبین * رَبَّنا گفت و ظَلَمْنا پیش از این
۱۳۹۰Nنه بهانه کرد و نه تزویر ساخت * نه لوای مکر و حیلت بر فراخت
۱۳۹۱Nباز آن ابلیس بحث آغاز کرد * که بدم من سرخ رو کردیم زرد
۱۳۹۲Nرنگ رنگ تست صباغم تویی * اصل جرم و آفت و داغم تویی
۱۳۹۳Nهین بخوان‌ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی * تا نگردی جبری و کژ کم تنی
۱۳۹۴Nبر درخت جبر تا کی بر جهی * اختیار خویش را یک سو نهی
۱۳۹۵Nهمچو آن ابلیس و ذریات او * با خدا در جنگ و اندر گفت‌وگو
۱۳۹۶Nچون بود اکراه با چندان خوشی * که تو در عصیان همی دامن کشی
۱۳۹۷Nآن چنان خوش کس رود در مکرهی * کس چنان رقصان دود در گمرهی
۱۳۹۸Nبیست مرده جنگ می‌کردی در آن * کت همی‌دادند پند آن دیگران
۱۳۹۹Nکه صواب این است و راه این است و بس * کی زند طعنه مرا جز هیچ کس
۱۴۰۰Nکی چنین گوید کسی کو مکره است * چون چنین جنگد کسی کاو بی‌ره ست
۱۴۰۱Nهر چه نفست خواست داری اختیار * هر چه عقلت خواست آری اضطرار
۱۴۰۲Nداند او کاو نیک بخت و محرم است * زیرکی ز ابلیس و عشق از آدم است
۱۴۰۳Nزیرکی سباحی آمد در بحار * کم رهد غرق است او پایان کار
۱۴۰۴Nهل سباحت را رها کن کبر و کین * نیست جیحون نیست جو دریاست این
۱۴۰۵Nو آن گهان دریای ژرف بی‌پناه * در رباید هفت دریا را چو کاه
۱۴۰۶Nعشق چون کشتی بود بهر خواص * کم بود آفت بود اغلب خلاص
۱۴۰۷Nزیرکی بفروش و حیرانی بخر * زیرکی ظن است و حیرانی نظر
۱۴۰۸Nعقل قربان کن به پیش مصطفی * حَسْبِیَ اللَّهُ‌ گو که الله‌ام کفی
۱۴۰۹Nهمچو کنعان سر ز کشتی وامکش * که غرورش داد نفس زیرکش
۱۴۱۰Nکه بر آیم بر سر کوه مشید * منت نوحم چرا باید کشید
۱۴۱۱Nچون رمی از منتش ای بی‌رشد * که خدا هم منت او می‌کشد
۱۴۱۲Nچون نباشد منتش بر جان ما * چون که شکر و منتش گوید خدا
۱۴۱۳Nتو چه دانی ای غراره‌ی پر حسد * که نهادن منت او را می‌رسد
۱۴۱۴Nکاشکی او آشنا ناموختی * تا طمع در نوح و کشتی دوختی
۱۴۱۵Nکاش چون طفل از حیل جاهل بدی * تا چو طفلان چنگ در مادر زدی
۱۴۱۶Nیا به علم نقل کم بودی ملی * علم وحی دل ربودی از ولی
۱۴۱۷Nبا چنین نوری چو پیش آری کتاب * جان وحی آسای تو آرد عتاب
۱۴۱۸Nچون تیمم با وجود آب دان * علم نقلی با دم قطب زمان
۱۴۱۹Nخویش ابله کن تبع می‌رو سپس * رستگی زین ابلهی یابی و بس
۱۴۲۰Nاکثر اهل الجنة البله ای پدر * بهر این گفته ست سلطان البشر
۱۴۲۱Nزیرکی چون کبر و باد انگیز تست * ابلهی شو تا بماند دل درست
۱۴۲۲Nابلهی نه کاو به مسخرگی دو توست * ابلهی کاو واله و حیران هوست
۱۴۲۳Nابلهانند آن زنان دست بر * از کف ابله وز رخ یوسف نذر
۱۴۲۴Nعقل را قربان کن اندر عشق دوست * عقلها باری از آن سوی است کاوست
۱۴۲۵Nعقلها آن سو فرستاده عقول * مانده این سو که نه معشوق است گول
۱۴۲۶Nزین سر از حیرت گر این عقلت رود * هر سر مویت سر و عقلی شود
۱۴۲۷Nنیست آن سو رنج فکرت بر دماغ * که دماغ و عقل روید دشت و باغ
۱۴۲۸Nسوی دشت از دشت نکته بشنوی * سوی باغ آیی شود نخلت روی
۱۴۲۹Nاندر این ره ترک کن طاق و طرنب * تا قلاووزت نجنبد تو مجنب
۱۴۳۰Nهر که او بی‌سر بجنبد دم بود * جنبشش چون جنبش کژدم بود
۱۴۳۱Nکژرو و شب کور و زشت و زهرناک * پیشه‌ی او خستن اجسام پاک
۱۴۳۲Nسر بکوب آن را که سرش این بود * خلق و خوی مستمرش این بود
۱۴۳۳Nخود صلاح اوست آن سر کوفتن * تا رهد جان ریزه‌اش ز آن شوم تن
۱۴۳۴Nواستان از دست دیوانه سلاح * تا ز تو راضی شود عدل و صلاح
۱۴۳۵Nچون سلاحش هست و عقلش نه، ببند * دست او را ور نه آرد صد گزند