vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4050

title of 4050
۱۳۰۱Nکندن گوری که کمتر پیشه بود * کی ز فکر و حیله و اندیشه بود
۱۳۰۲Nگر بدی این فهم مر قابیل را * کی نهادی بر سر او هابیل را
۱۳۰۳Nکه کجا غایب کنم این کشته را * این به خون و خاک در آغشته را
۱۳۰۴Nدید زاغی زاغ مرده در دهان * بر گرفته تیز می‌آمد چنان
۱۳۰۵Nاز هوا زیر آمد و شد او به فن * از پی تعلیم او را گور کن
۱۳۰۶Nپس به چنگال از زمین انگیخت گرد * زود زاغ مرده را در گور کرد
۱۳۰۷Nدفن کردش پس بپوشیدش به خاک * زاغ از الهام حق بد علمناک
۱۳۰۸Nگفت قابیل آه شه بر عقل من * که بود زاغی ز من افزون به فن
۱۳۰۹Nعقل کل را گفت‌ ما زاغَ الْبَصَرُ * عقل جزوی می‌کند هر سو نظر
۱۳۱۰Nعقل‌ ما زاغَ‌ است نور خاصگان * عقل زاغ استاد گور مردگان
۱۳۱۱Nجان که او دنباله‌ی زاغان پرد * زاغ او را سوی گورستان برد
۱۳۱۲Nهین مدو اندر پی نفس چو زاغ * کاو به گورستان برد نه سوی باغ
۱۳۱۳Nگر روی رو در پی عنقای دل * سوی قاف و مسجد اقصای دل
۱۳۱۴Nنو گیاهی هر دم از سودای تو * می‌دمد در مسجد اقصای تو
۱۳۱۵Nتو سلیمان‌وار داد او بده * پی بر از وی پای رد بر وی منه
۱۳۱۶Nز انکه حال این زمین با ثبات * باز گوید با تو انواع نبات
۱۳۱۷Nدر زمین گر نیشکر ور خود نی است * ترجمان هر زمین نبت وی است
۱۳۱۸Nپس زمین دل که نبتش فکر بود * فکرها اسرار دل را وانمود
۱۳۱۹Nگر سخن کش یابم اندر انجمن * صد هزاران گل برویم چون چمن
۱۳۲۰Nور سخن کش یابم آن دم زن به مزد * می‌گریزد نکته‌ها از دل چو دزد
۱۳۲۱Nجنبش هر کس به سوی جاذب است * جذب صادق نه چو جذب کاذب است
۱۳۲۲Nمی‌روی گه گمره و گه در رشد * رشته‌ای پیدا نه و آن کت می‌کشد
۱۳۲۳Nاشتر کوری مهار تو رهین * تو کشش می‌بین مهارت را مبین
۱۳۲۴Nگر شدی محسوس جذاب و مهار * پس نماندی این جهان دار الغرار
۱۳۲۵Nگبر دیدی کاو پی سگ می‌رود * سخره‌ی دیو ستنبه می‌شود
۱۳۲۶Nدر پی او کی شدی مانند هیز * پای خود را وا کشیدی گبر نیز
۱۳۲۷Nگاو گر واقف ز قصابان بدی * کی پی ایشان بدان دکان شدی
۱۳۲۸Nیا بخوردی از کف ایشان سبوس * یا بدادی شیرشان از چاپلوس
۱۳۲۹Nور بخوردی کی علف هضمش شدی * گر ز مقصود علف واقف بدی
۱۳۳۰Nپس ستون این جهان خود غفلت است * چیست دولت کاین دوادو بالت است
۱۳۳۱Nاولش دو دو به آخر لت بخور * جز در این ویرانه نبود مرگ خر
۱۳۳۲Nتو به جد کاری که بگرفتی به دست * عیبش این دم بر تو پوشیده شده‌ست
۱۳۳۳Nز آن همی تانی بدادن تن به کار * که بپوشید از تو عیبش کردگار
۱۳۳۴Nهمچنین هر فکر که گرمی در آن * عیب آن فکرت شده ست از تو نهان
۱۳۳۵Nبر تو گر پیدا شدی زو عیب و شین * زو رمیدی جانت‌ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ
۱۳۳۶Nحال کاخر زو پشیمان می‌شوی * گر بود این حالت اول کی دوی
۱۳۳۷Nپس بپوشید اول آن بر جان ما * تا کنیم آن کار بر وفق قضا
۱۳۳۸Nچون قضا آورد حکم خود پدید * چشم وا شد تا پشیمانی رسید
۱۳۳۹Nاین پشیمانی قضای دیگر است * این پشیمانی بهل حق را پرست
۱۳۴۰Nور کنی عادت پشیمان خور شوی * زین پشیمانی پشیمان‌تر شوی
۱۳۴۱Nنیم عمرت در پریشانی رود * نیم دیگر در پشیمانی رود
۱۳۴۲Nترک این فکر و پشیمانی بگو * حال و یار و کار نیکوتر بجو
۱۳۴۳Nور نداری کار نیکوتر به دست * پس پشیمانیت بر فوت چه است
۱۳۴۴Nگر همی‌دانی ره نیکو پرست * ور ندانی چون بدانی کاین بد است
۱۳۴۵Nبد ندانی تا ندانی نیک را * ضد را از ضد توان دید ای فتی
۱۳۴۶Nچون ز ترک فکر این عاجز شدی * از گنه آن گاه هم عاجز بدی
۱۳۴۷Nچون بدی عاجز پشیمانی ز چیست * عاجزی را باز جو کز جذب کیست
۱۳۴۸Nعاجزی بی‌قادری اندر جهان * کس ندیده ست و نباشد این بدان
۱۳۴۹Nهمچنین هر آرزو که می‌بری * تو ز عیب آن حجابی اندری
۱۳۵۰Nور نمودی علت آن آرزو * خود رمیدی جان تو ز آن جستجو
۱۳۵۱Nگر نمودی عیب آن کار او ترا * کس نبردی کش کشان آن سو ترا
۱۳۵۲Nو آن دگر کاری کز آن هستی نفور * ز آن بود که عیبش آمد در ظهور
۱۳۵۳Nای خدای راز دان خوش سخن * عیب کار بد ز ما پنهان مکن
۱۳۵۴Nعیب کار نیک را منما به ما * تا نگردیم از روش سرد و هبا
۱۳۵۵Nهم بر آن عادت سلیمان سنی * رفت در مسجد میان روشنی
۱۳۵۶Nقاعده‌ی هر روز را می‌جست شاه * که ببیند مسجد اندر نو گیاه
۱۳۵۷Nدل ببیند سر بدان چشم صفی * آن حشایش که شد از عامه خفی