vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4040

title of 4040
۹۸۳Nچون خبر یابید جد مصطفی * از حلیمه وز فغانش برملا
۹۸۴Nو ز چنان بانگ بلند و نعره‌ها * که به میلی می‌رسید از وی صدا
۹۸۵Nزود عبد المطلب دانست چیست * دست بر سینه همی‌زد می‌گریست
۹۸۶Nآمد از غم بر در کعبه به سوز * کای خبیر از سر شب و ز راز روز
۹۸۷Nخویشتن را من نمی‌بینم فنی * تا بود هم راز تو همچون منی
۹۸۸Nخویشتن را من نمی‌بینم هنر * تا شوم مقبول این مسعود در
۹۸۹Nیا سر و سجده‌ی مرا قدری بود * یا به اشکم دو لبی خندان شود
۹۹۰Nلیک در سیمای آن در یتیم * دیده‌ام آثار لطفت ای کریم
۹۹۱Nکه نمی‌ماند به ما گر چه ز ماست * ما همه مسیم و احمد کیمیاست
۹۹۲Nآن عجایبها که من دیدم بر او * من ندیدم بر ولی و بر عدو
۹۹۳Nآن که فضل تو در این طفلیش داد * کس نشان ندهد به صد ساله جهاد
۹۹۴Nچون یقین دیدم عنایتهای تو * بر وی او دریست از دریای تو
۹۹۵Nمن هم او را می‌شفیع آرم به تو * حال او ای حال دان با من بگو
۹۹۶Nاز درون کعبه آمد بانگ زود * که هم اکنون رخ به تو خواهد نمود
۹۹۷Nبا دو صد اقبال او محظوظ ماست * با دو صد طلب ملک محفوظ ماست
۹۹۸Nظاهرش را شهره‌ی کیهان کنیم * باطنش را از همه پنهان کنیم
۹۹۹Nزر کان بود آب و گل ما زرگریم * که گهش خلخال و گه خاتم بریم
۱۰۰۰Nگه حمایلهای شمشیرش کنیم * گاه بند گردن شیرش کنیم
۱۰۰۱Nگه ترنج تخت بر سازیم از او * گاه تاج فرق‌های ملک جو
۱۰۰۲Nعشقها داریم با این خاک ما * ز انکه افتاده‌ست در قعده‌ی رضا
۱۰۰۳Nگه چنین شاهی از او پیدا کنیم * گه هم او را پیش شه شیدا کنیم
۱۰۰۴Nصد هزاران عاشق و معشوق از او * در فغان و در نفیر و جستجو
۱۰۰۵Nکار ما این است بر کوری آن * که به کار ما ندارد میل جان
۱۰۰۶Nاین فضیلت خاک را ز آن رو دهیم * که نواله پیش بی‌برگان نهیم
۱۰۰۷Nز انکه دارد خاک شکل اغبری * و ز درون دارد صفات انوری
۱۰۰۸Nظاهرش با باطنش گشته به جنگ * باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ
۱۰۰۹Nظاهرش گوید که ما اینیم و بس * باطنش گوید نکو بین پیش و پس
۱۰۱۰Nظاهرش منکر که باطن هیچ نیست * باطنش گوید که بنماییم بیست
۱۰۱۱Nظاهرش با باطنش در چالش‌اند * لاجرم زین صبر نصرت می‌کشند
۱۰۱۲Nزین ترش رو خاک صورتها کنیم * خنده‌ی پنهانش را پیدا کنیم
۱۰۱۳Nز انکه ظاهر خاک اندوه و بکاست * در درونش صد هزاران خنده‌هاست
۱۰۱۴Nکاشف السریم و کار ما همین * کاین نهانها را بر آریم از کمین
۱۰۱۵Nگر چه دزد از منکری تن می‌زند * شحنه آن از عصر پیدا می‌کند
۱۰۱۶Nفضل‌ها دزدیده‌اند این خاکها * تا مقر آریمشان از ابتلا
۱۰۱۷Nبس عجب فرزند کاو را بوده است * لیک احمد بر همه افزوده است
۱۰۱۸Nشد زمین و آسمان خندان و شاد * کاین چنین شاهی ز ما دو جفت زاد
۱۰۱۹Nمی‌شکافد آسمان از شادی‌اش * خاک چون سوسن شده ز آزادی‌اش
۱۰۲۰Nظاهرت با باطنت ای خاک خوش * چون که در جنگند و اندر کش مکش
۱۰۲۱Nهر که با خود بهر حق باشد به جنگ * تا شود معنیش خصم بو و رنگ
۱۰۲۲Nظلمتش با نور او شد در قتال * آفتاب جانش را نبود زوال
۱۰۲۳Nهر که کوشد بهر ما در امتحان * پشت زیر پایش آرد آسمان
۱۰۲۴Nظاهرت از تیرگی افغان کنان * باطن تو گلستان در گلستان
۱۰۲۵Nقاصد او چون صوفیان رو ترش * تا نیامیزند با هر نور کش
۱۰۲۶Nعارفان رو ترش چون خار پشت * عیش پنهان کرده در خار درشت
۱۰۲۷Nباغ پنهان گرد باغ آن خار فاش * کای عدوی دزد زین در دور باش
۱۰۲۸Nخار پشتا خار حارس کرده‌ای * سر چو صوفی در گریبان برده‌ای
۱۰۲۹Nتا کسی در چار دانگ عیش تو * گم شود زین گل رخان خار خو
۱۰۳۰Nطفل تو گر چه که کودک خوبده ست * هر دو عالم خود طفیل او بده ست
۱۰۳۱Nما جهانی را بدو زنده کنیم * چرخ را در خدمتش بنده کنیم
۱۰۳۲Nگفت عبد المطلب کاین دم کجاست * ای علیم السر نشان ده راه راست