block:2109
۳۶۸۱ | Q | چار کس را داد مردی یک دِرَم | * | آن یکی گفت این بانگوری دهم |
۳۶۸۱ | N | چار کس را داد مردی یک درم | * | آن یکی گفت این به انگوری دهم |
۳۶۸۲ | Q | آن یکی دیگر عرب بُد گفت لا | * | من عِنَب خواهم نه انگور ای دَغا |
۳۶۸۲ | N | آن یکی دیگر عرب بد گفت لا | * | من عنب خواهم نه انگور ای دغا |
۳۶۸۳ | Q | آن یکی ترکی بُد و گفت ای بَنُم | * | من نمیخواهم عنب خواهم اُزُم |
۳۶۸۳ | N | آن یکی ترکی بدو گفت ای گزم | * | من نمیخواهم عنب خواهم ازم |
۳۶۸۴ | Q | آن یکی رُومی بگفت این قیل را | * | ترک کُن خواهیم اِسْتافیل را |
۳۶۸۴ | N | آن یکی رومی بگفت این قیل را | * | ترک کن خواهیم استافیل را |
۳۶۸۵ | Q | در تنازع آن نفر جنگی شدند | * | که ز سرِّ نامها غافل بُدند |
۳۶۸۵ | N | در تنازع آن نفر جنگی شدند | * | که ز سر نامها غافل بدند |
۳۶۸۶ | Q | مُشت بر هم میزدند از ابلهی | * | پُر بُدند از جهل و از دانش تهی |
۳۶۸۶ | N | مشت بر هم میزدند از ابلهی | * | پر بدند از جهل و از دانش تهی |
۳۶۸۷ | Q | صاحب سرّی عزیزی صد زبان | * | گر بُدی آنجا بدادی صُلحشان |
۳۶۸۷ | N | صاحب سری عزیزی صد زبان | * | گر بدی آن جا بدادی صلحشان |
۳۶۸۸ | Q | پس بگفتی او که من زین یک دِرَم | * | آرزوی جُملتان را میدهم |
۳۶۸۸ | N | پس بگفتی او که من زین یک درم | * | آرزوی جملهتان را میخرم |
۳۶۸۹ | Q | چونک بسپارید دل را بیدغل | * | این دِرَمتان میکند چندین عمل |
۳۶۸۹ | N | چون که بسپارید دل را بیدغل | * | این درمتان میکند چندین عمل |
۳۶۹۰ | Q | یک درمتان میشود چار المُراد | * | چار دشمن میشود یک ز اِتّحاد |
۳۶۹۰ | N | یک درمتان میشود چار المراد | * | چار دشمن میشود یک ز اتحاد |
۳۶۹۱ | Q | گفتِ هر یکتان دهد جنگ و فراق | * | گفتِ من آرد شما را اِتّفاق |
۳۶۹۱ | N | گفت هر یک تان دهد جنگ و فراق | * | گفت من آرد شما را اتفاق |
۳۶۹۲ | Q | پس شما خاموش باشید أَنْصِتُوا | * | تا زبانتان من شوم در گفت و گو |
۳۶۹۲ | N | پس شما خاموش باشید أنصتوا | * | تا زبان تان من شوم در گفتوگو |
۳۶۹۳ | Q | گر سخنتان مینماید یک نمط | * | در اثر مایهٔ نزاعست و سخط |
۳۶۹۳ | N | گر سخنتان مینماید یک نمط | * | در اثر مایهی نزاع است و سخط |
۳۶۹۴ | Q | گرمی عاریَّتی ندهد اثر | * | گرمی خاصیَّتی دارد اثر |
۳۶۹۴ | N | گرمی عاریتی ندهد اثر | * | گرمی خاصیتی دارد هنر |
۳۶۹۵ | Q | سرکه را گر گرم کردی ز آتش آن | * | چون خوری سردی فزاید بیگمان |
۳۶۹۵ | N | سرکه را گر گرم کردی ز آتش آن | * | چون خوری سردی فزاید بیگمان |
۳۶۹۶ | Q | زانک آن گرمی او دهلیزیَست | * | طبعِ اصلش سردیَست و تیزیَست |
۳۶۹۶ | N | ز انکه آن گرمی او دهلیزی است | * | طبع اصلش سردی است و تیزی است |
۳۶۹۷ | Q | ور بود یخ بسته دوشاب ای پسر | * | چون خوری گرمی فزاید در جگر |
۳۶۹۷ | N | ور بود یخ بسته دوشاب ای پسر | * | چون خوری گرمی فزاید در جگر |
۳۶۹۸ | Q | پس ریای شیخ به ز اخلاصِ ماست | * | کز بصیرت باشد آن وین از عَمَاست |
۳۶۹۸ | N | پس ریای شیخ به ز اخلاص ماست | * | کز بصیرت باشد آن وین از عماست |
۳۶۹۹ | Q | از حدیثِ شیخ جمعیَّت رسد | * | تفرقه آرد دَمِ اهلِ جسد |
۳۶۹۹ | N | از حدیث شیخ جمعیت رسد | * | تفرقه آرد دم اهل حسد |
۳۷۰۰ | Q | چون سُلیمان کز سوی حضرت بتاخت | * | کو زبانِ جمله مرغان را شناخت |
۳۷۰۰ | N | چون سلیمان کز سوی حضرت بتاخت | * | کاو زبان جمله مرغان را شناخت |
۳۷۰۱ | Q | در زمانِ عدلش آهو با پلنگ | * | اُنس بگرفت و برون آمد ز جنگ |
۳۷۰۱ | N | در زمان عدلش آهو با پلنگ | * | انس بگرفت و برون آمد ز جنگ |
۳۷۰۲ | Q | شد کبوتر ایمن از چنگالِ باز | * | گوسفند از گرگ ناورد احتراز |
۳۷۰۲ | N | شد کبوتر ایمن از چنگال باز | * | گوسفند از گرگ ناورد احتراز |
۳۷۰۳ | Q | او میانجی شد میانِ دشمنان | * | اتّحادی شد میانِ پَرزَنان |
۳۷۰۳ | N | او میانجی شد میان دشمنان | * | اتحادی شد میان پر زنان |
۳۷۰۴ | Q | تو چو موری بهرِ دانه میدوی | * | هین سُلیمان جو چه میباشی غوی |
۳۷۰۴ | N | تو چو موری بهر دانه میدوی | * | هین سلیمان جو چه میباشی غوی |
۳۷۰۵ | Q | دانهجُو را دانهاش دامی شود | * | و آن سلیمانجوی را هر دو بود |
۳۷۰۵ | N | دانه جو را دانهاش دامی شود | * | و آن سلیمان جوی را هر دو بود |
۳۷۰۶ | Q | مرغِ جانها را درین آخر زمان | * | نیستشان از همدگر یک دَم امان |
۳۷۰۶ | N | مرغ جانها را در این آخر زمان | * | نیستشان از همدگر یک دم امان |
۳۷۰۷ | Q | هم سُلیمان هست اندر دَوْرِ ما | * | کو دهد صلح و نماند جورِ ما |
۳۷۰۷ | N | هم سلیمان هست اندر دور ما | * | کاو دهد صلح و نماند جور ما |
۳۷۰۸ | Q | قولِ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ را یاد گیر | * | تا به إلّا و خَلا فِیها نَذِیرٌ |
۳۷۰۸ | N | قول إِنْ مِنْ أُمَّةٍ را یاد گیر | * | تا به إلا و خَلا فِیها نَذِیرٌ |
۳۷۰۹ | Q | گفت خود خالی نبودست امَّتی | * | از خلیفهٔ حقّ و صاحب همَّتی |
۳۷۰۹ | N | گفت خود خالی نبوده ست امتی | * | از خلیفهی حق و صاحب همتی |
۳۷۱۰ | Q | مرغِ جانها را چنان یکدل کند | * | کز صفاشان بیغِش و بیغِل کند |
۳۷۱۰ | N | مرغ جانها را چنان یکدل کند | * | کز صفاشان بیغش و بیغل کند |
۳۷۱۱ | Q | مشفقان گردند همچون والده | * | مُسلِمون را گفت نَفْسٌ واحِده |
۳۷۱۱ | N | مشفقان گردند همچون والده | * | مسلمون را گفت نفس واحده |
۳۷۱۲ | Q | نفسِ واحد از رسولِ حق شدند | * | ورنه هر یک دشمن مطلق بُدند |
۳۷۱۲ | N | نفس واحد از رسول حق شدند | * | ور نه هر یک دشمن مطلق بدند |