vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2109

منازعت چهار کس جهت انگور کی هر یکی بنام دیگر فهم کرده بود آن را
۳۶۸۱Qچار کس را داد مردی یک دِرَم * آن یکی گفت این بانگوری دهم
۳۶۸۱Nچار کس را داد مردی یک درم * آن یکی گفت این به انگوری دهم
۳۶۸۲Qآن یکی دیگر عرب بُد گفت لا * من عِنَب خواهم نه انگور ای دَغا
۳۶۸۲Nآن یکی دیگر عرب بد گفت لا * من عنب خواهم نه انگور ای دغا
۳۶۸۳Qآن یکی ترکی بُد و گفت ای بَنُم * من نمی‌خواهم عنب خواهم اُزُم
۳۶۸۳Nآن یکی ترکی بدو گفت ای گزم * من نمی‌خواهم عنب خواهم ازم
۳۶۸۴Qآن یکی رُومی بگفت این قیل را * ترک کُن خواهیم اِسْتافیل را
۳۶۸۴Nآن یکی رومی بگفت این قیل را * ترک کن خواهیم استافیل را
۳۶۸۵Qدر تنازع آن نفر جنگی شدند * که ز سرِّ نامها غافل بُدند
۳۶۸۵Nدر تنازع آن نفر جنگی شدند * که ز سر نامها غافل بدند
۳۶۸۶Qمُشت بر هم می‌زدند از ابلهی * پُر بُدند از جهل و از دانش تهی
۳۶۸۶Nمشت بر هم می‌زدند از ابلهی * پر بدند از جهل و از دانش تهی
۳۶۸۷Qصاحب سرّی عزیزی صد زبان * گر بُدی آنجا بدادی صُلحشان
۳۶۸۷Nصاحب سری عزیزی صد زبان * گر بدی آن جا بدادی صلح‌شان
۳۶۸۸Qپس بگفتی او که من زین یک دِرَم * آرزوی جُملتان را می‌دهم
۳۶۸۸Nپس بگفتی او که من زین یک درم * آرزوی جمله‌تان را می‌خرم
۳۶۸۹Qچونک بسپارید دل را بی‌دغل * این دِرَمتان می‌کند چندین عمل
۳۶۸۹Nچون که بسپارید دل را بی‌دغل * این درمتان می‌کند چندین عمل
۳۶۹۰Qیک درمتان می‌شود چار المُراد * چار دشمن می‌شود یک ز اِتّحاد
۳۶۹۰Nیک درمتان می‌شود چار المراد * چار دشمن می‌شود یک ز اتحاد
۳۶۹۱Qگفتِ هر یکتان دهد جنگ و فراق * گفتِ من آرد شما را اِتّفاق
۳۶۹۱Nگفت هر یک تان دهد جنگ و فراق * گفت من آرد شما را اتفاق
۳۶۹۲Qپس شما خاموش باشید أَنْصِتُوا * تا زبانتان من شوم در گفت‌ و گو
۳۶۹۲Nپس شما خاموش باشید أنصتوا * تا زبان تان من شوم در گفت‌وگو
۳۶۹۳Qگر سخنتان می‌نماید یک نمط * در اثر مایهٔ نزاعست و سخط
۳۶۹۳Nگر سخنتان می‌نماید یک نمط * در اثر مایه‌ی نزاع است و سخط
۳۶۹۴Qگرمی عاریَّتی ندهد اثر * گرمی خاصیَّتی دارد اثر
۳۶۹۴Nگرمی عاریتی ندهد اثر * گرمی خاصیتی دارد هنر
۳۶۹۵Qسرکه را گر گرم کردی ز آتش آن * چون خوری سردی فزاید بی‌گمان
۳۶۹۵Nسرکه را گر گرم کردی ز آتش آن * چون خوری سردی فزاید بی‌گمان
۳۶۹۶Qزانک آن گرمی او دهلیزیَست * طبعِ اصلش سردیَست و تیزیَست
۳۶۹۶Nز انکه آن گرمی او دهلیزی است * طبع اصلش سردی است و تیزی است
۳۶۹۷Qور بود یخ بسته دوشاب ای پسر * چون خوری گرمی فزاید در جگر
۳۶۹۷Nور بود یخ بسته دوشاب ای پسر * چون خوری گرمی فزاید در جگر
۳۶۹۸Qپس ریای شیخ به ز اخلاصِ ماست * کز بصیرت باشد آن وین از عَمَاست
۳۶۹۸Nپس ریای شیخ به ز اخلاص ماست * کز بصیرت باشد آن وین از عماست
۳۶۹۹Qاز حدیثِ شیخ جمعیَّت رسد * تفرقه آرد دَمِ اهلِ جسد
۳۶۹۹Nاز حدیث شیخ جمعیت رسد * تفرقه آرد دم اهل حسد
۳۷۰۰Qچون سُلیمان کز سوی حضرت بتاخت * کو زبانِ جمله مرغان را شناخت
۳۷۰۰Nچون سلیمان کز سوی حضرت بتاخت * کاو زبان جمله مرغان را شناخت
۳۷۰۱Qدر زمانِ عدلش آهو با پلنگ * اُنس بگرفت و برون آمد ز جنگ
۳۷۰۱Nدر زمان عدلش آهو با پلنگ * انس بگرفت و برون آمد ز جنگ
۳۷۰۲Qشد کبوتر ایمن از چنگالِ باز * گوسفند از گرگ ناورد احتراز
۳۷۰۲Nشد کبوتر ایمن از چنگال باز * گوسفند از گرگ ناورد احتراز
۳۷۰۳Qاو میانجی شد میانِ دشمنان * اتّحادی شد میانِ پَرزَنان
۳۷۰۳Nاو میانجی شد میان دشمنان * اتحادی شد میان پر زنان
۳۷۰۴Qتو چو موری بهرِ دانه می‌دوی * هین سُلیمان جو چه می‌باشی غوی
۳۷۰۴Nتو چو موری بهر دانه می‌دوی * هین سلیمان جو چه می‌باشی غوی
۳۷۰۵Qدانه‌جُو را دانه‌اش دامی شود * و آن سلیمان‌جوی را هر دو بود
۳۷۰۵Nدانه جو را دانه‌اش دامی شود * و آن سلیمان جوی را هر دو بود
۳۷۰۶Qمرغِ جانها را درین آخر زمان * نیستشان از همدگر یک دَم امان
۳۷۰۶Nمرغ جانها را در این آخر زمان * نیستشان از همدگر یک دم امان
۳۷۰۷Qهم سُلیمان هست اندر دَوْرِ ما * کو دهد صلح و نماند جورِ ما
۳۷۰۷Nهم سلیمان هست اندر دور ما * کاو دهد صلح و نماند جور ما
۳۷۰۸Qقول‌ِ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ را یاد گیر * تا به إلّا و خَلا فِیها نَذِیرٌ
۳۷۰۸Nقول‌ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ را یاد گیر * تا به إلا و خَلا فِیها نَذِیرٌ
۳۷۰۹Qگفت خود خالی نبودست امَّتی * از خلیفهٔ حقّ و صاحب همَّتی
۳۷۰۹Nگفت خود خالی نبوده ست امتی * از خلیفه‌ی حق و صاحب همتی
۳۷۱۰Qمرغِ جانها را چنان یکدل کند * کز صفاشان بی‌غِش و بی‌غِل کند
۳۷۱۰Nمرغ جانها را چنان یکدل کند * کز صفاشان بی‌غش و بی‌غل کند
۳۷۱۱Qمشفقان گردند همچون والده * مُسلِمون را گفت نَفْسٌ واحِده
۳۷۱۱Nمشفقان گردند همچون والده * مسلمون را گفت نفس واحده
۳۷۱۲Qنفسِ واحد از رسولِ حق شدند * ورنه هر یک دشمن مطلق بُدند
۳۷۱۲Nنفس واحد از رسول حق شدند * ور نه هر یک دشمن مطلق بدند