block:2047
۲۱۶۷ | N | باغبانی چون نظر در باغ کرد | * | دید چون دزدان به باغ خود سه مرد |
۲۱۶۸ | N | یک فقیه و یک شریف و صوفیی | * | هر یکی شوخی بدی لایوفیی |
۲۱۶۹ | N | گفت با اینها مرا صد حجت است | * | لیک جمعاند و جماعت قوت است |
۲۱۷۰ | N | بر نیایم یک تنه با سه نفر | * | پس ببرمشان نخست از همدگر |
۲۱۷۱ | N | هر یکی را من به سویی افکنم | * | چون که تنها شد سبیلش بر کنم |
۲۱۷۲ | N | حیله کرد و کرد صوفی را به راه | * | تا کند یارانش را با او تباه |
۲۱۷۳ | N | گفت صوفی را برو سوی وثاق | * | یک گلیم آور برای این رفاق |
۲۱۷۴ | N | رفت صوفی گفت خلوت با دو یار | * | تو فقیهی وین شریف نامدار |
۲۱۷۵ | N | ما به فتوی تو نانی میخوریم | * | ما به پر دانش تو میپریم |
۲۱۷۶ | N | وین دگر شه زاده و سلطان ماست | * | سید است از خاندان مصطفاست |
۲۱۷۷ | N | کیست آن صوفی شکم خوار خسیس | * | تا بود با چون شما شاهان جلیس |
۲۱۷۸ | N | چون بیاید مر و را پنبه کنید | * | هفتهای بر باغ و راغ من زنید |
۲۱۷۹ | N | باغ چه بود جان من آن شماست | * | ای شما بوده مرا چون چشم راست |
۲۱۸۰ | N | وسوسه کرد و مر ایشان را فریفت | * | آه کز یاران نمیباید شکیفت |
۲۱۸۱ | N | چون به ره کردند صوفی را و رفت | * | خصم شد اندر پیش با چوب زفت |
۲۱۸۲ | N | گفت ای سگ! صوفیی باشد که تیز | * | اندر آیی باغ ما تو از ستیز |
۲۱۸۳ | N | این جنیدت ره نمود و بایزید | * | از کدامین شیخ و پیرت این رسید |
۲۱۸۴ | N | کوفت صوفی را چو تنها یافتش | * | نیم کشتش کرد و سر بشکافتش |
۲۱۸۵ | N | گفت صوفی آن من بگذشت لیک | * | ای رفیقان پاس خود دارید نیک |
۲۱۸۶ | N | مر مرا اغیار دانستید هان | * | نیستم اغیارتر زین قلتبان |
۲۱۸۷ | N | این چه من خوردم شما را خوردنی است | * | وین چنین شربت جزای هر دنی است |
۲۱۸۸ | N | این جهان کوه است و گفتوگوی تو | * | از صدا هم باز آید سوی تو |
۲۱۸۹ | N | چون ز صوفی گشت فارغ باغبان | * | یک بهانه کرد ز آن پس جنس آن |
۲۱۹۰ | N | کای شریف من برو سوی وثاق | * | که ز بهر چاشت پختم من رقاق |
۲۱۹۱ | N | بر در خانه بگو قیماز را | * | تا بیارد آن رقاق و قاز را |
۲۱۹۲ | N | چون به ره کردش بگفت ای تیز بین | * | تو فقیهی ظاهر است این و یقین |
۲۱۹۳ | N | او شریفی میکند دعوی سرد | * | مادر او را که داند تا که کرد |
۲۱۹۴ | N | بر زن و بر فعل زن دل مینهید | * | عقل ناقص و آن گهانی اعتماد |
۲۱۹۵ | N | خویشتن را بر علی و بر نبی | * | بسته است اندر زمانه بس غبی |
۲۱۹۶ | N | هر که باشد از زنا و زانیان | * | این برد ظن در حق ربانیان |
۲۱۹۷ | N | هر که بر گردد سرش از چرخها | * | همچو خود گردنده بیند خانه را |
۲۱۹۸ | N | آن چه گفت آن باغبان بو الفضول | * | حال او بد، دور از اولاد رسول |
۲۱۹۹ | N | گر نبودی او نتیجه مرتدان | * | کی چنین گفتی برای خاندان |
۲۲۰۰ | N | خواند افسونها شنید آن را فقیه | * | در پیش رفت آن ستمکار سفیه |
۲۲۰۱ | N | گفت ای خر اندر این باغت که خواند | * | دزدی از پیغمبرت میراث ماند |
۲۲۰۲ | N | شیر را بچه همیماند بدو | * | تو به پیغمبر به چه مانی بگو |
۲۲۰۳ | N | با شریف آن کرد مرد ملتجی | * | که کند با آل یاسین خارجی |
۲۲۰۴ | N | تا چه کین دارند دایم دیو و غول | * | چون یزید و شمر با آل رسول |
۲۲۰۵ | N | شد شریف از زخم آن ظالم خراب | * | با فقیه او گفت ما جستیم از آب |
۲۲۰۶ | N | پای دار اکنون که ماندی فرد و کم | * | چون دهل شو! زخم میخور بر شکم! |
۲۲۰۷ | N | گر شریف و لایق و هم دم نیام | * | از چنین ظالم تو را من کم نیام |
۲۲۰۸ | N | شد از او فارغ بیامد کای فقیه | * | چه فقیهی؟ ای تو ننگ هر سفیه |
۲۲۰۹ | N | فتویات این است ای ببریده دست | * | کاندر آیی و نگویی امر هست؟ |
۲۲۱۰ | N | این چنین رخصت بخواندی در وسیط | * | یا بدست این مسئله اندر محیط |
۲۲۱۱ | N | گفت حق استت بزن دستت رسید | * | این سزای آن که از یاران برید |