vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2007

گمان بردن کاروانیان که بهیمهٔ صوفی رنجورست
۲۰۳Qحلقهٔ آن صوفیانِ مُستفید * چونک در وجد و طرب آخر رسید
۲۰۳Nحلقه‌ی آن صوفیان مستفید * چون که در وجد و طرب آخر رسید
۲۰۴Qخوان بیاوردند بهرِ میهمان * از بهیمه یاد آورد آن زمان
۲۰۴Nخوان بیاوردند بهر میهمان * از بهیمه یاد آورد آن زمان
۲۰۵Qگفت خادم را که در آخُر برَو * راست کن بهرِ بهیمه کاه و جَوْ
۲۰۵Nگفت خادم را که در آخر برو * راست کن بهر بهیمه کاه و جو
۲۰۶Qگفت لا حَوْل این چه افزون گُفتنست * از قدیم این کارها کارِ منست
۲۰۶Nگفت لا حول این چه افزون گفتن است * از قدیم این کارها کار من است
۲۰۷Qگفت تر کُن آن جَوَش را از نُخُست * کان خرِ پیرَست و دندانهاش سُست
۲۰۷Nگفت تر کن آن جوش را از نخست * کان خر پیر است و دندانهاش سست
۲۰۸Qگفت لا حول این چه می‌گویی مِها * از من آموزند این ترتیبها
۲۰۸Nگفت لاحول این چه می‌گویی مها * از من آموزند این ترتیبها
۲۰۹Qگفت پالانش فرو نِه پیش پیش * داروی مَنْبَل بنه بر پُشتِ ریش
۲۰۹Nگفت پالانش فرو نه پیش پیش * داروی منبل بنه بر پشت ریش
۲۱۰Qگفت لا حول آخر ای حکمت‌گزار * جنسِ تو مهمانم آمد صد هزار
۲۱۰Nگفت لاحول آخر ای حکمت گزار * جنس تو مهمانم آمد صد هزار
۲۱۱Qجمله راضی رفته‌اند از پیشِ ما * هست مهمان جانِ ما و خویشِ ما
۲۱۱Nجمله راضی رفته‌اند از پیش ما * هست مهمان جان ما و خویش ما
۲۱۲Qگفت آبش ده ولیکن شیرْ گرم * گفت لا حول از توام بگْرفت شرم
۲۱۲Nگفت آبش ده و لیکن شیر گرم * گفت لاحول از توام بگرفت شرم
۲۱۳Qگفت اندر جَو تو کمتر کاه کن * گفت لا حول این سخن کوتاه کن
۲۱۳Nگفت اندر جو تو کمتر کاه کن * گفت لاحول این سخن کوتاه کن
۲۱۴Qگفت جایش را برُوب از سنگ و پُشک * ور بود تَر ریز بر وَی خاکِ خشک
۲۱۴Nگفت جایش را بروب از سنگ و پشک * ور بود تر ریز بر وی خاک خشک
۲۱۵Qگفت لا حول ای پدر لاحول کن * با رسولِ اهل کمتر گو سخن
۲۱۵Nگفت لاحول ای پدر لاحول کن * با رسول اهل کمتر گو سخن
۲۱۶Qگفت بِسْتان شانه پُشتِ خر بخار * گفت لا حول ای پدر شرمی بدار
۲۱۶Nگفت بستان شانه پشت خر بخار * گفت لاحول ای پدر شرمی بدار
۲۱۷Qخادم این گفت و میان را بست چُست * گفت رفتم کاه و جَو آرم نخُست
۲۱۷Nخادم این گفت و میان را بست چست * گفت رفتم کاه و جو آرم نخست
۲۱۸Qرفت و از آخُر نکرد او هیچ یاد * خوابِ خرگوشی بدان صوفی بداد
۲۱۸Nرفت و از آخر نکرد او هیچ یاد * خواب خرگوشی بدان صوفی بداد
۲۱۹Qرفت خادم جانبِ اوباشِ چند * کرد بر اندرزِ صوفی ریش‌خند
۲۱۹Nرفت خادم جانب اَوباش چند * کرد بر اندرز صوفی ریش‌خند
۲۲۰Qصوفی از ره مانده بود و شد دراز * خوابها می‌دید با چشمِ فراز
۲۲۰Nصوفی از ره مانده بود و شد دراز * خوابها می‌دید با چشم فراز
۲۲۱Qکان خرش در چنگِ گرگی مانده بود * پاره‌ها از پشت و رانش می‌ربود
۲۲۱Nکان خرش در چنگ گرگی مانده بود * پاره‌ها از پشت و رانش می‌ربود
۲۲۲Qگفت لا حول این چه مالیخولیاست * ای عجب آن خادمِ مَشفِق کجاست
۲۲۲Nگفت لاحول این چه مالیخولیاست * ای عجب آن خادم مشفق کجاست
۲۲۳Qباز می‌دید آن خرش در راه رَو * گَه بچاهی می‌فتاد و گَه بگَو
۲۲۳Nباز می‌دید آن خرش در راه رو * گه به چاهی می‌فتاد و گه به گو
۲۲۴Qگونه‌گون می‌دید ناخوش واقعه * فاتحه می‌خواند او و القارعه
۲۲۴Nگونه‌گون می‌دید ناخوش واقعه * فاتحه می‌خواند او و القارعه
۲۲۵Qگفت چاره چیست یاران جَسته‌اند * رفته‌اند و جُمله درها بَسته‌اند
۲۲۵Nگفت چاره چیست یاران جسته‌اند * رفته‌اند و جمله درها بسته‌اند
۲۲۶Qباز می‌گفت ای عجب آن خادمک * نه که با ما گشت هم نان و نمک
۲۲۶Nباز می‌گفت ای عجب آن خادمک * نه که با ما گشت هم نان و نمک
۲۲۷Qمن نکردم با وَی اِلّا لطف و لین * او چرا با من کند بر عکس کین
۲۲۷Nمن نکردم با وی الا لطف و لین * او چرا با من کند بر عکس کین
۲۲۸Qهر عداوت را سبب باید سَنَد * ورنه جنسیّت وفا تلقین کند
۲۲۸Nهر عداوت را سبب باید سند * ور نه جنسیت وفا تلقین کند
۲۲۹Qباز می‌گفت آدمِ با لطف و جود * کَیْ بر آن ابلیس جَوْری کرده بود
۲۲۹Nباز می‌گفت آدم با لطف وجود * کی بر آن ابلیس جوری کرده بود
۲۳۰Qآدمی مر مار و کژدم را چه کرد * کو همی‌خواهد مر او را مرگ و دَرْد
۲۳۰Nآدمی مر مار و کژدم را چه کرد * کاو همی‌خواهد مر او را مرگ و درد
۲۳۱Qگرگ را خود خاصیت بدْریدنست * این حسد در خَلْق آخر روشنست
۲۳۱Nگرگ را خود خاصیت بدریدن است * این حسد در خلق آخر روشن است
۲۳۲Qباز می‌گفت این گمانِ بَد خَطاست * بر برادر این چنین ظنَّم چراست
۲۳۲Nباز می‌گفت این گمان بد خطاست * بر برادر این چنین ظنم چراست
۲۳۳Qباز گفتی حزم سُوءُ الظَّنِّ تُست * هر که بَدظَن نیست کَی ماند دُرُست
۲۳۳Nباز گفتی حزم سوء الظن تست * هر که بد ظن نیست کی ماند درست
۲۳۴Qصوفی اندر وَسوَسه و آن خَر چنان * که چنین بادا جزای دشمنان
۲۳۴Nصوفی اندر وسوسه و آن خر چنان * که چنین بادا جز ای دشمنان
۲۳۵Qآن خَرِ مسکین میانِ خاک و سنگ * کژ شده پالان دریده پالهنگ
۲۳۵Nآن خر مسکین میان خاک و سنگ * کژ شده پالان دریده پالهنگ
۲۳۶Qکُشته از ره جملهٔ شب بی‌علَف * گاه در جان کندن و گَه در تلَف
۲۳۶Nخسته از ره جمله‌ی شب بی‌علف * گاه در جان کندن و گه در تلف
۲۳۷Qخَر همه شب ذکر می‌کرد ای الَه * جَو رها کردم کَم از یک مُشت کاه
۲۳۷Nخر همه شب ذکر می‌کرد ای اله * جو رها کردم کم از یک مشت کاه
۲۳۸Qبا زبانِ حال می‌گفت ای شُیوخ * رحمتی که سوختم زین خامِ شوخ
۲۳۸Nبا زبان حال می‌گفت ای شیوخ * رحمتی که سوختم زین خام شوخ
۲۳۹Qآنچ آن خر دید از رنج و عذاب * مرغِ خاکی بیند اندر سیلِ آب
۲۳۹Nآن چه آن خر دید از رنج و عذاب * مرغ خاکی بیند اندر سیل آب
۲۴۰Qبس بپهلو گشت آن شب تا سحَر * آن خرِ بیچاره از جُوع الْبَقَر
۲۴۰Nبس به پهلو گشت آن شب تا سحر * آن خر بی‌چاره از جوع البقر
۲۴۱Qروز شد خادم بیامد بامداد * زود پالان چُست بر پُشتش نهاد
۲۴۱Nروز شد خادم بیامد بامداد * زود پالان جست بر پشتش نهاد
۲۴۲Qخرْ فروشانه دو سه زخمش بزد * کرد با خر آنچ زآن سگ می‌سزَد
۲۴۲Nخر فروشانه دو سه زخمش بزد * کرد با خر آن چه ز آن سگ می‌سزد
۲۴۳Qخَر جهنده گشت از تیزیِ نیش * کو زبان تا خر بگوید حالِ خویش
۲۴۳Nخر جهنده گشت از تیزی نیش * کو زبان تا خر بگوید حال خویش
۲۴۴Qچونک صوفی برنِشَست و شد روان * رُو در افتادن گرفت او هر زمان
۲۴۴Nچون که صوفی بر نشست و شد روان * رو در افتادن گرفت او هر زمان
۲۴۵Qهر زمانش خلق بر می‌داشتند * جمله رنجورش همی‌پنداشتند
۲۴۵Nهر زمانش خلق بر می‌داشتند * جمله رنجورش همی‌پنداشتند
۲۴۶Qآن یکی گوشش همی‌پیچید سَخت * وآن دگر در زیرِ گامش جُست لَخت
۲۴۶Nآن یکی گوشش همی‌پیچید سخت * و آن دگر در زیر گامش جست لخت
۲۴۷Qوآن دگر در نعلِ او می‌جُست سنگ * وآن دگر در چشمِ او می‌دید زنگ
۲۴۷Nو آن دگر در نعل او می‌جست سنگ * و آن دگر در چشم او می‌دید زنگ
۲۴۸Qباز می‌گفتند ای شیخ این ز چیست * دی نمی‌گفتی که شُکر این خَر قویست
۲۴۸Nباز می‌گفتند ای شیخ این ز چیست * دی نمی‌گفتی که شکر این خر قوی است
۲۴۹Qگفت آن خر کو بشب لا حول خَورد * جُز بدین شیوه نداند راه کرد
۲۴۹Nگفت آن خر کاو به شب لاحول خورد * جز بدین شیوه نداند راه کرد
۲۵۰Qچونک قُوتِ خَر بشب لا حول بود * شب مُسبّح بود و روز اندر سجود
۲۵۰Nچون که قوت خر به شب لاحول بود * شب مسبح بود و روز اندر سجود
۲۵۱Qآدمی خوارند اغلب مردمان * از سلام علیک‌شان کم جُو امان
۲۵۱Nآدمی خوارند اغلب مردمان * از سلام علیک‌شان کم جو امان
۲۵۲Qخانهٔ دیوست دلهای هَمه * کم پذیر از دیومَردُم دَمدَمه
۲۵۲Nخانه‌ی دیو است دلهای همه * کم پذیر از دیو مردم دمدمه
۲۵۳Qاز دمِ دیو آنک او لا حول خَورد * همچو آن خر در سر آید در نَبَرد
۲۵۳Nاز دم دیو آن که او لاحول خورد * هم چو آن خر در سر آید در نبرد
۲۵۴Qهر که در دنیا خورد تلبیسِ دیو * وزّ عدوِّ دوست‌رُو تعظیم و ریو
۲۵۴Nهر که در دنیا خورد تلبیس دیو * و ز عدوی دوست رو تعظیم و ریو
۲۵۵Qدر رهِ اسلام و بر پولِ صراط * در سَر آید همچو آن خر از خُباط
۲۵۵Nدر ره اسلام و بر پول صراط * در سر آید همچو آن خر از خباط
۲۵۶Qعشوه‌های یارِ بَد منیوش هین * دام بین ایمن مَرو تو بر زمین
۲۵۶Nعشوه‌های یار بد منیوش هین * دام بین ایمن مرو تو بر زمین
۲۵۷Qصد هزار ابلیسِ لا حول آر بین * آدما ابلیس را در مار بین
۲۵۷Nصد هزار ابلیس لاحول آر بین * آدما ابلیس را در مار بین
۲۵۸Qدم دهد گوید ترا ای جان و دوست * تا چو قصّابی کَشَد از دوست پُوست
۲۵۸Nدم دهد گوید ترا ای جان و دوست * تا چو قصابی کشد از دوست پوست
۲۵۹Qدم دهد تا پُوستت بیرون کشد * وای او کز دشمنان اَفیون چشد
۲۵۹Nدم دهد تا پوستت بیرون کشد * و ای او کز دشمنان افیون چشد
۲۶۰Qسر نهد بر پایِ تو قصّاب‌وار * دم دهد تا خُونت ریزَد زار زار
۲۶۰Nسر نهد بر پای تو قصاب‌وار * دم دهد تا خونت ریزد زار زار
۲۶۱Qهمچو شیری صیدِ خود را خویش کن * ترکِ عشوهٔ اجنبی و خویش کن
۲۶۱Nهمچو شیری صید خود را خویش کن * ترک عشوه‌ی اجنبی و خویش کن
۲۶۲Qهمچو خادم دان مُراعاتِ خَسان * بی‌کَسی بهتر ز عشوهٔ ناکَسان
۲۶۲Nهمچو خادم دان مراعات خسان * بی‌کسی بهتر ز عشوه‌ی ناکسان
۲۶۳Qدر زمینِ مردمان خانه مَکُن * کارِ خود کن کارِ بیگانه مکُن
۲۶۳Nدر زمین مردمان خانه مکن * کار خود کن کار بیگانه مکن
۲۶۴Qکیست بیگانه تنِ خاکیِ تو * کز برای اوست غمناکیِ تو
۲۶۴Nکیست بیگانه تن خاکی تو * کز بر ای اوست غمناکی تو
۲۶۵Qتا تو تن را چرب و شیرین می‌دهی * جوهرِ خود را نبینی فربهی
۲۶۵Nتا تو تن را چرب و شیرین می‌دهی * جوهر خود را نبینی فربهی
۲۶۶Qگر میانِ مُشک تن را جا شود * روزِ مردن گَندِ او پیدا شود
۲۶۶Nگر میان مشک تن را جا شود * روز مردن گند او پیدا شود
۲۶۷Qمشک را بر تن مزن بر دل بمال * مُشک چه بْود نامِ پاکِ ذوالجلال
۲۶۷Nمشک را بر تن مزن بر دل بمال * مشک چه بود نام پاک ذو الجلال
۲۶۸Qآن منافق مشک بر تن می‌نهد * روح را در قعرِ گُلخَن می‌نهد
۲۶۸Nآن منافق مشک بر تن می‌نهد * روح را در قعر گلخن می‌نهد
۲۶۹Qبر زبان نامِ حق و در جانِ او * گندها از فکرِ بی‌ایمانِ او
۲۶۹Nبر زبان نام حق و در جان او * گندها از فکر بی‌ایمان او
۲۷۰Qذکر با او همچو سبزهٔ گلخنست * بر سرِ مَبْرَز گلست و سوسنست
۲۷۰Nذکر با او همچو سبزه‌ی گلخن است * بر سر مبر ز گل است و سوسن است
۲۷۱Qآن نبات آنجا یقین عاریّتست * جایِ آن گُل مجلسست و عِشرتست
۲۷۱Nآن نبات آن جا یقین عاریت است * جای آن گل مجلس است و عشرت است
۲۷۲Qطیّبات آید بسوی طیّبین * للخبیثین الخبیثاتست هین
۲۷۲Nطیبات آید به سوی طیبین * للخبیثین الخبیثات است هین
۲۷۳Qکین مدار آنها که از کین گُمرَهند * گورشان پهلوی کین‌داران نهند
۲۷۳Nکین مدار آنها که از کین گمرهند * گورشان پهلوی کین داران نهند
۲۷۴Qاصلِ کینه دوزخست و کینِ تو * جزو آن کُلّست و خصمِ دینِ تو
۲۷۴Nاصل کینه دوزخ است و کین تو * جزو آن کل است و خصم دین تو
۲۷۵Qچون تو جزوِ دوزخی پس هوش دار * جزو سُوی کُلِّ خود گیرد قرار
۲۷۵Nچون تو جزو دوزخی پس هوش دار * جزو سوی کل خود گیرد قرار
۲۷۶Qتلخ با تلخان یقین مُلْحَق شود * کَی دَمِ باطل قرینِ حق شود
۲۷۶Nتلخ با تلخان یقین ملحق شود * کی دم باطل قرین حق شود
۲۷۷Qای برادر تو همان اندیشه‌ای * ما بَقِی تو استخوان و ریشه‌ای
۲۷۷Nای برادر تو همان اندیشه‌ای * ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای
۲۷۸Qگر گُلست اندیشهٔ تو گُلشَنی * ور بود خاری تو هیمهٔ گُلخَنی
۲۷۸Nگر گل است اندیشه‌ی تو گلشنی * ور بود خاری تو هیمه‌ی گلخنی
۲۷۹Qگر گُلابی بر سَرِ جَیْبت زنند * ور تو چون بَوْلی برونت افگنند
۲۷۹Nگر گلابی، بر سر و جیبت زنند * ور تو چون بولی برونت افکنند
۲۸۰Qطبله‌ها در پیشِ عطّاران ببین * جنس را با جنسِ خود کرده قرین
۲۸۰Nطبله‌ها در پیش عطاران ببین * جنس را با جنس خود کرده قرین
۲۸۱Qجنسها با جنسها آمیخته * زین تَجانُس زینتی انگیخته
۲۸۱Nجنسها با جنسها آمیخته * زین تجانس زینتی انگیخته
۲۸۲Qگر در آمیزند عُود و شکَّرش * بر گُزیند یک یک از یک‌دیگرش
۲۸۲Nگر در آمیزند عود و شکرش * بر گزیند یک یک از یکدیگرش
۲۸۳Qطبله‌ها بشکست و جانها ریختند * نیک و بد در همدگر آمیختند
۲۸۳Nطبله‌ها بشکست و جانها ریختند * نیک و بد در همدگر آمیختند
۲۸۴Qحق فرستاد انبیا را با وَرَق * تا گُزید این دانه‌ها را بر طبَق
۲۸۴Nحق فرستاد انبیا را با ورق * تا گزید این دانه‌ها را بر طبق
۲۸۵Qپیش ازیشان ما همه یکسان بُدیم * کس ندانستی که ما نیک و بَدیم
۲۸۵Nپیش از ایشان ما همه یکسان بدیم * کس ندانستی که ما نیک و بدیم
۲۸۶Qقلب و نیکو در جهان بودی روان * چون همه شب بود و ما چون شب‌روان
۲۸۶Nقلب و نیکو در جهان بودی روان * چون همه شب بود و ما چون شب روان
۲۸۷Qتا بر آمد آفتابِ انبیا * گفت ای غِش دُور شَوْ صافی بیا
۲۸۷Nتا بر آمد آفتاب انبیا * گفت ای غش دور شو صافی بیا
۲۸۸Qچشم داند فرق کردن رنگ را * چشم داند لعل را و سنگ را
۲۸۸Nچشم داند فرق کردن رنگ را * چشم داند لعل را و سنگ را
۲۸۹Qچشم داند گوهر و خاشاک را * چشم را زآن می‌خلد خاشاکها
۲۸۹Nچشم داند گوهر و خاشاک را * چشم را ز آن می‌خلد خاشاکها
۲۹۰Qدشمنِ روزند این قلّابکان * عاشقِ روزند آن زرهای کان
۲۹۰Nدشمن روزند این قلابکان * عاشق روزند آن زرهای کان
۲۹۱Qزآنک روزست آینهٔ تعریفِ او * تا ببیند اشرفی تشریفِ او
۲۹۱Nز آن که روز است آینه‌ی تعریف او * تا ببیند اشرفی تشریف او
۲۹۲Qحق قیامت را لقب زآن روز کرد * روز بنماید جمالِ سرخ و زرد
۲۹۲Nحق قیامت را لقب ز آن روز کرد * روز بنماید جمال سرخ و زرد
۲۹۳Qپس حقیقت روز سرِّ اولیاست * روز پیشِ ماهشان چون سایه‌هاست
۲۹۳Nپس حقیقت روز سر اولیاست * روز پیش ماهشان چون سایه‌هاست
۲۹۴Qعکسِ رازِ مردِ حق دانید روز * عکسِ ستّاریش شامِ چشم‌دوز
۲۹۴Nعکس راز مرد حق دانید روز * عکس ستاریش شام چشم دوز
۲۹۵Qزآن سبب فرمود یزدان‌ وَالضُّحَی * وَالضُّحی‌ نورِ ضمیرِ مُصطَفَی
۲۹۵Nز آن سبب فرمود یزدان‌ وَ الضُّحی * وَ الضُّحی‌ نور ضمیر مصطفی
۲۹۶Qقولِ دیگر کین ضُحَی را خواست دوست * هم برای آنک این هم عکسِ اوست
۲۹۶Nقول دیگر کاین ضحی را خواست دوست * هم بر ای آن که این هم عکس اوست
۲۹۷Qورنه بر فانی قَسَم گفتن خطاست * خود فنا چه لایقِ گفتِ خداست
۲۹۷Nور نه بر فانی قسم گفتن خطاست * خود فنا چه لایق گفت خداست
۲۹۸Qلا أُحِبُّ الْآفِلِینَ‌ گفت آن خلیل * کی فنا خواهد ازین ربّ جلیل
۲۹۸Nلا أُحِبُّ الْآفِلِینَ‌ گفت آن خلیل * کی فنا خواهد از این رب جلیل
۲۹۹Qباز وَاللَّیْلِ است ستّاریْ او * وآن تنِ خاکیِ زنگاریِ او
۲۹۹Nباز وَ اللَّیْلِ* است ستاری او * و آن تن خاکی زنگاری او
۳۰۰Qآفتابش چون بر آمد زآن فلک * با شبِ تن گفت هین‌ ما وَدَّعَک
۳۰۰Nآفتابش چون بر آمد ز آن فلک * با شب تن گفت هین‌ ما وَدَّعَکَ
۳۰۱Qوصل پیدا گشت از عینِ بلا * زآن حلاوت شد عبارت‌ ما قَلَی
۳۰۱Nوصل پیدا گشت از عین بلا * ز آن حلاوت شد عبارت‌ ما قَلی
۳۰۲Qهر عبارت خود نشانِ حالتیست * حال چون دست و عبارت آلتیست
۳۰۲Nهر عبارت خود نشان حالتی است * حال چون دست و عبارت آلتی است
۳۰۳Qآلتِ زرگر بدستِ کفشگر * همچو دانهٔ کِشت کرده ریگ دَر
۳۰۳Nآلت زرگر به دست کفشگر * همچو دانه‌ی کشت کرده ریگ در
۳۰۴Qوآلت اِسکاف پیشَِ بَرزگر * پیشِ سگ کَه استخوان در پیشِ خَر
۳۰۴Nو آلت اسکاف پیش برزگر * پیش سگ کاه استخوان در پیش خر
۳۰۵Qبود أنا الحَق در لبِ منصور نور * بود أنا اللَّه در لبِ فرعون زُور
۳۰۵Nبود انا الحق در لب منصور نور * بود انا الله در لب فرعون زور
۳۰۶Qشد عصا اندر کفِ موسی گوا * شد عصا اندر کفِ ساحر هَبا
۳۰۶Nشد عصا اندر کف موسی گوا * شد عصا اندر کف ساحر هبا
۳۰۷Qزین سبب عیسی بدان همراهِ خَود * در نیاموزید آن اسمِ صَمَد
۳۰۷Nزین سبب عیسی بدان همراه خود * در نیاموزید آن اسم صمد
۳۰۸Qکو نداند نقص بر آلت نهد * سنگ بر گِل زن تو آتش کَی جَهد
۳۰۸Nکاو نداند نقص بر آلت نهد * سنگ بر گل زن تو آتش کی جهد
۳۰۹Qدست و آلت همچو سنگ و آهنست * جُفت باید جفت شرطِ زادنست
۳۰۹Nدست و آلت همچو سنگ و آهن است * جفت باید جفت شرط زادن است
۳۱۰Qآنک بی‌جفتست و بی‌آلت یکیست * در عَدَد شکّست و آن یک بی‌شکیست
۳۱۰Nآن که بی‌جفت است و بی‌آلت یکی است * در عدد شک است و آن یک بی‌شکی است
۳۱۱Qآنک دُو گفت و سه گفت و بیش ازین * متَّفق باشند در واحد یقین
۳۱۱Nآن که دو گفت و سه گفت و بیش ازین * متفق باشند در واحد یقین
۳۱۲Qاَحوَلی چون دفع شد یکسان شوند * دو سه گویان هم یکی گویان شوند
۳۱۲Nاحولی چون دفع شد یکسان شوند * دو سه گویان هم یکی گویان شوند
۳۱۳Qگر یکی گویی تو در میدانِ او * گِرد بر می‌گرد از چوگانِ او
۳۱۳Nگر یکی گویی تو در میدان او * گرد بر می‌گرد از چوگان او
۳۱۴Qگوی آنگه راست و بی‌نقصان شود * که ز زخمِ دستِ شه رقصان شود
۳۱۴Nگوی آن گه راست و بی‌نقصان شود * که ز زخم دست شه رقصان شود
۳۱۵Qگوش دار ای احول اینها را بهوش * داروی دیده بکَش از راهِ گوش
۳۱۵Nگوش دار ای احول اینها را به هوش * داروی دیده بکش از راه گوش
۳۱۶Qپس کلامِ پاکِ در دلهای کور * می‌نپاید می‌رود تا اصلِ نور
۳۱۶Nپس کلام پاک در دلهای کور * می‌نپاید می‌رود تا اصل نور
۳۱۷Qوآن فسونِ دیو در دلهای کژ * می‌رود چون کفشِ کژ در پایِ کژ
۳۱۷Nو آن فسون دیو در دلهای کژ * می‌رود چون کفش کژ در پای کژ
۳۱۸Qگر چه حِکمت را بتکرار آوری * چون تو نااهلی شود از تو بَری
۳۱۸Nگر چه حکمت را به تکرار آوری * چون تو نااهلی شود از تو بری
۳۱۹Qورچه بنویسی نشانش می‌کنی * ورچه می‌لافی بیانش می‌کنی
۳۱۹Nور چه بنویسی نشانش می‌کنی * ور چه می‌لافی بیانش می‌کنی
۳۲۰Qاو ز تو رُو در کشد ای پُر ستیز * بندها را بگسلد وز تو گریز
۳۲۰Nاو ز تو رو در کشد ای پر ستیز * بندها را بگسلد وز تو گریز
۳۲۱Qور نخوانی و ببیند سوزِ تو * علم باشد مرغِ دست‌آموزِ تو
۳۲۱Nور نخوانی و ببیند سوز تو * علم باشد مرغ دست‌آموز تو
۳۲۲Qاو نپاید پیشِ هر نااوستا * همچو طاووسی بخانهٔ روستا
۳۲۲Nاو نپاید پیش هر نااوستا * همچو طاوسی به خانه‌ی روستا