block:1169
۳۹۷۵ | Q | گفت امیر المؤمنین با آن جوان | * | که بهنگامِ نَبَرد ای پهلوان |
۳۹۷۵ | N | گفت امیر المؤمنین با آن جوان | * | که به هنگام نبرد ای پهلوان |
۳۹۷۶ | Q | چون خُدو انداختی در رویِ من | * | نفس جنبید و تَبَه شد خویِ من |
۳۹۷۶ | N | چون خدو انداختی در روی من | * | نفس جنبید و تبه شد خوی من |
۳۹۷۷ | Q | نیم بهرِ حق شد و نیمی هَوا | * | شرکت اندر کارِ حق نبْود روا |
۳۹۷۷ | N | نیم بهر حق شد و نیمی هوا | * | شرکت اندر کار حق نبود روا |
۳۹۷۸ | Q | تو نگاریدهٔ کفِ مَولاستی | * | آنِ حقّی کردههٔ من نیستی |
۳۹۷۸ | N | تو نگاریدهی کف مولاستی | * | آن حقی کردهی من نیستی |
۳۹۷۹ | Q | نقشِ حق را هم بامرِ حق شکن | * | بر زُجاجهٔ دوست سنگِ دوست زن |
۳۹۷۹ | N | نقش حق را هم به امر حق شکن | * | بر زجاجهی دوست سنگ دوست زن |
۳۹۸۰ | Q | گبر این بشنید و نوری شد پدید | * | در دلِ او تا که زُنّاری بُرید |
۳۹۸۰ | N | گبر این بشنید و نوری شد پدید | * | در دل او تا که زناری برید |
۳۹۸۱ | Q | گفت من تخمِ جفا میکاشتم | * | من ترا نوعی دگر پنداشتم |
۳۹۸۱ | N | گفت من تخم جفا میکاشتم | * | من ترا نوعی دگر پنداشتم |
۳۹۸۲ | Q | تو ترازوی اَحَد خو بودهای | * | بل زبانهٔ هر ترازو بودهای |
۳۹۸۲ | N | تو ترازوی احد خو بودهای | * | بل زبانهی هر ترازو بودهای |
۳۹۸۳ | Q | تو تَبار و اصل و خویشم بودهای | * | تو فروغِ شمعِ کیشم بودهای |
۳۹۸۳ | N | تو تبار و اصل و خویشم بودهای | * | تو فروغ شمع کیشم بودهای |
۳۹۸۴ | Q | من غلامِ آن چراغِ چشم جُو | * | که چراغت روشنی پذرفت ازو |
۳۹۸۴ | N | من غلام آن چراغ چشم جو | * | که چراغت روشنی پذرفت از او |
۳۹۸۵ | Q | من غلامِ موجِ آن دریای نور | * | که چنین گوهر برآرد در ظُهور |
۳۹۸۵ | N | من غلام موج آن دریای نور | * | که چنین گوهر بر آرد در ظهور |
۳۹۸۶ | Q | عرضه کُن بر من شهادت را که من | * | مر ترا دیدم سَرافرازِ زَمَن |
۳۹۸۶ | N | عرضه کن بر من شهادت را که من | * | مر ترا دیدم سرافراز زمن |
۳۹۸۷ | Q | قُربِ پنجه کس ز خویش و قومِ او | * | عاشقانه سوی دین کردند رُو |
۳۹۸۷ | N | قرب پنجه کس ز خویش و قوم او | * | عاشقانه سوی دین کردند رو |
۳۹۸۸ | Q | او بتیغِ حلم چندین حَلق را | * | وا خرید از تیغ و چندین خَلق را |
۳۹۸۸ | N | او به تیغ حلم چندین حلق را | * | وا خرید از تیغ و چندین خلق را |
۳۹۸۹ | Q | تیغِ حلم از تیغِ آهن تیزتر | * | بل ز صد لشکر ظَفَرانگیزتر |
۳۹۸۹ | N | تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر | * | بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر |
۳۹۹۰ | Q | ای دریغا لقمهٔ دو خورده شد | * | جوششِ فکرت از آن افسرده شد |
۳۹۹۰ | N | ای دریغا لقمهای دو خورده شد | * | جوشش فکرت از آن افسرده شد |
۳۹۹۱ | Q | گندمی خورشیدِ آدم را کُسوف | * | چون ذَنَب شعشاعِ بَدری را خُسوف |
۳۹۹۱ | N | گندمی خورشید آدم را کسوف | * | چون ذنب شعشاع بدری را خسوف |
۳۹۹۲ | Q | اینت لطفِ دل که از یک مُشت گل | * | ماهِ او چون میشود پروین گُسِل |
۳۹۹۲ | N | اینت لطف دل که از یک مشت گل | * | ماه او چون میشود پروین گسل |
۳۹۹۳ | Q | نان چو معنی بود خوردش سود بود | * | چونک صورت گشت انگیزد جُحود |
۳۹۹۳ | N | نان چو معنی بود خوردش سود بود | * | چون که صورت گشت انگیزد جحود |
۳۹۹۴ | Q | همچو خارِ سبز کاُشتُر میخَورَد | * | زان خورش صد نفع و لذَّت میبَرَد |
۳۹۹۴ | N | همچو خار سبز کاشتر میخورد | * | ز ان خورش صد نفع و لذت میبرد |
۳۹۹۵ | Q | چونک آن سبزیش رفت و خُشک گشت | * | چون همان را میخورد اشتر ز دَشت |
۳۹۹۵ | N | چون که آن سبزیش رفت و خشک گشت | * | چون همان را میخورد اشتر ز دشت |
۳۹۹۶ | Q | میدراند کام و لُنجش ای دریغ | * | کانچنان وَردِ مُرَبّی گشت تیغ |
۳۹۹۶ | N | میدراند کام و لنجش ای دریغ | * | کان چنان ورد مربی گشت تیغ |
۳۹۹۷ | Q | نان چو معنی بود بود آن خارِ سبز | * | چونک صورت شد کنون خشکست و گَبز |
۳۹۹۷ | N | نان چو معنی بود بود آن خار سبز | * | چون که صورت شد کنون خشک است و گبز |
۳۹۹۸ | Q | تو بدان عادت که او را پیش ازین | * | خورده بودی ای وجودِ نازنین |
۳۹۹۸ | N | تو بد آن عادت که او را پیش از این | * | خورده بودی ای وجود نازنین |
۳۹۹۹ | Q | بر همان بو میخوری این خشک را | * | بعد از آن کامیخت معنی با ثَرَی |
۳۹۹۹ | N | بر همان بو میخوری این خشک را | * | بعد از آن کامیخت معنی با ثری |
۴۰۰۰ | Q | گشت خاکآمیز و خشک و گوشت بُر | * | ز آن گیاه اکنون بپرهیز ای شُتُر |
۴۰۰۰ | N | گشت خاک آمیز و خشک و گوشت بر | * | ز آن گیاه اکنون بپرهیز ای شتر |
۴۰۰۱ | Q | سخت خاکآلود میآید سخُن | * | آب تیره شد سَرِ چَه بند کُن |
۴۰۰۱ | N | سخت خاک آلود میآید سخن | * | آب تیره شد سر چه بند کن |
۴۰۰۲ | Q | تا خدایش باز صاف و خَوش کند | * | او که تیره کرد هم صافش کُند |
۴۰۰۲ | N | تا خدایش باز صاف و خوش کند | * | او که تیره کرد هم صافش کند |
۴۰۰۳ | Q | صبر آرد آرزو را نه شِتاب | * | صبر کن واللَّهُ اَعلَم بالصَّواب |
۴۰۰۳ | N | صبر آرد آرزو را نه شتاب | * | صبر کن و الله اعلم بالصواب |