block:1166
۳۹۲۴ | N | باز رو سوی علی و خونیاش | * | و آن کرم با خونی و افزونیاش |
۳۹۲۵ | N | گفت دشمن را همیمیبینم به چشم | * | روز و شب بر وی ندارم هیچ خشم |
۳۹۲۶ | N | ز آنکه مرگم همچو من خوش آمده ست | * | مرگ من در بعث چنگ اندر زده ست |
۳۹۲۷ | N | مرگ بیمرگی بود ما را حلال | * | برگ بیبرگی بود ما را نوال |
۳۹۲۸ | N | ظاهرش مرگ و به باطن زندگی | * | ظاهرش ابتر نهان پایندگی |
۳۹۲۹ | N | در رحم زادن جنین را رفتن است | * | در جهان او را ز نو بشکفتن است |
۳۹۳۰ | N | چون مرا سوی اجل عشق و هواست | * | نهی لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ مراست |
۳۹۳۱ | N | ز آنکه نهی از دانهی شیرین بود | * | تلخ را خود نهی حاجت کی شود |
۳۹۳۲ | N | دانهای که تلخ باشد مغز و پوست | * | تلخی و مکروهیاش خود نهی اوست |
۳۹۳۳ | N | دانهی مردن مرا شیرین شده ست | * | بل هم احیاء پی من آمده ست |
۳۹۳۴ | N | اقتلونی یا ثقاتی لائما | * | إن فی قتلی حیاتی دایما |
۳۹۳۵ | N | إن فی موتی حیاتی یا فتی | * | کم أفارق موطنی حتی متی |
۳۹۳۶ | N | فرقتی لو لم تکن فی ذا السکون | * | لم یقل إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ |
۳۹۳۷ | N | راجع آن باشد که باز آید به شهر | * | سوی وحدت آید از تفریق دهر |