vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1069

نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را
۱۳۰۴Qچونك شیر اندر بر خویشش کشید * در پناه شیر تا چه می‌دوید
۱۳۰۴Nچونکه شیر اندر بر خویشش کشید * در پناه شیر تا چه می‌دوید
۱۳۰۵Qچونك در چه بنگریدند اندر آب * اندر آب از شیر و او در تافت تاب
۱۳۰۵Nچونکه در چه بنگریدند اندر آب * اندر آب از شیر و او در تافت تاب
۱۳۰۶Qشیر عکس خویش دید از آب تفَت * شکل شیری در بَرش خرگوش زفت
۱۳۰۶Nشیر عکس خویش دید از آب تفت * شکل شیری در برش خرگوش زفت
۱۳۰۷Qچونك خصم خویش را در آب دید * مر و را بگذاشت و اندر چه جهید
۱۳۰۷Nچون که خصم خویش را در آب دید * مر و را بگذاشت و اندر چه جهید
۱۳۰۸Qدر فتاد اندر چَهی کو کَنده بود * زانك ظلمش در سرش آینده بود
۱۳۰۸Nدر فتاد اندر چهی کاو کنده بود * ز آن که ظلمش در سرش آینده بود
۱۳۰۹Qچاهِ مُظلم گشت ظُلمِ ظالمان * این چنین گفتند جمله عالمان
۱۳۰۹Nچاه مظلم گشت ظلم ظالمان * این چنین گفتند جمله عالمان
۱۳۱۰Qهر که ظالم‌تر چَهَش با هول‌تَرْ * عدل فرمودست بتَّر را بتَرْ
۱۳۱۰Nهر که ظالمتر چهش با هول‌تر * عدل فرموده ست بدتر را بتر
۱۳۱۱Qای که تو از چاه ظلمی می‌کنی * دانك بهر خویش چاهی می‌کنی
۱۳۱۱Nای که تو از ظلم چاهی می‌کنی * دان که بهر خویش دامی می‌کنی
۱۳۱۲Qگِرد خود چون کِرم پیله بر متَن * بهر خود چه می‌کنی اندازه کن
۱۳۱۲Nگرد خود چون کرم پیله بر متن * بهر خود چه می‌کنی اندازه کن
۱۳۱۳Qمر ضعیفان را تو بی‌خصمی مدان * از نُبی ذَا جَاَءَ نَصَرُ ٱللهِ خوان
۱۳۱۳Nمر ضعیفان را تو بی‌خصمی مدان * از نبی ذا جاء نصر اللَّه خوان
۱۳۱۴Qگر تو پیلی خصم تو از تو رمید * نک جزا طیرا ابابیلَت رسید
۱۳۱۴Nگر تو پیلی خصم تو از تو رمید * نک جزا طیرا ابابیلت رسید
۱۳۱۵Qگر ضعیفی در زمین خواهد امان * غلغل افتد در سپاه آسمان
۱۳۱۵Nگر ضعیفی در زمین خواهد امان * غلغل افتد در سپاه آسمان
۱۳۱۶Qگر بَدنْدانش گزی پرخون کنی * درد دندانت بگیرد چون کنی
۱۳۱۶Nگر بدندانش گزی پر خون کنی * درد دندانت بگیرد چون کنی
۱۳۱۷Qشیر خود را دید در چه وز غلُو * خویش را نشناخت آن دم از عُدو
۱۳۱۷Nشیر خود را دید در چه وز غلو * خویش را نشناخت آن دم از عدو
۱۳۱۸Qعکس خود را او عُدّو خویش دید * لا جرم بر خویش شمشیری کشید
۱۳۱۸Nعکس خود را او عدوی خویش دید * لا جرم بر خویش شمشیری کشید
۱۳۱۹Qای بَسا ظُلمی که بینی در کسان * خوی تو باشد دریشان ای فلان
۱۳۱۹Nای بسا ظلمی که بینی از کسان * خوی تو باشد در ایشان ای فلان
۱۳۲۰Qاندریشان تافته هَستی تو * از نِفاق و ظلم و بد مَستی تو
۱۳۲۰Nاندر ایشان تافته هستی تو * از نفاق و ظلم و بد مستی تو
۱۳۲۱Qآن توی و آن زخم بر خود می‌زنی * بر خود آن دم تار لعنت می‌تنی
۱۳۲۱Nآن تویی و آن زخم بر خود می‌زنی * بر خود آن دم تار لعنت می‌تنی
۱۳۲۲Qدر خود آن بَد را نمی‌بینی عیان * ورنه دشمن بودیی خود را به جان
۱۳۲۲Nدر خود آن بد را نمی‌بینی عیان * ور نه دشمن بودیی خود را به جان
۱۳۲۳Qحمله بر خود می‌کنی ای ساده مرد * همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
۱۳۲۳Nحمله بر خود می‌کنی ای ساده مرد * همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
۱۳۲۴Qچون بقعر خوی خود اندر رسی * پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
۱۳۲۴Nچون به قعر خوی خود اندر رسی * پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
۱۳۲۵Qشیر را در قعر پیدا شد که بود * نقش او انکش دگر کس می‌نمود
۱۳۲۵Nشیر را در قعر پیدا شد که بود * نقش او آن کش دگر کس می‌نمود
۱۳۲۶Qهر که دندانِ ضعیفی می‌کَند * کار آن شیر غلط بین می‌کند
۱۳۲۶Nهر که دندان ضعیفی می‌کند * کار آن شیر غلط بین می‌کند
۱۳۲۷Qای بدیده عکس بد بر روی عَمْ * بَد نه عمَّست آن توی از خود مَرم
۱۳۲۷Nای بدیده عکس بد بر روی عم * بد نه عم است آن تویی از خود مرم
۱۳۲۸Qمومنان آیینهٔ همدیگرند * این خبَر می‌از پیمبر آورند
۱۳۲۸Nمومنان آیینه‌ی همدیگرند * این خبر می‌از پیمبر آورند
۱۳۲۹Qپیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود * ز آن سبَب عالم کبودت می‌نمود
۱۳۲۹Nپیش چشمت داشتی شیشه‌ی کبود * ز آن سبب عالم کبودت می‌نمود
۱۳۳۰Qگر نه کوری این کبودی دان ز خویش * خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش
۱۳۳۰Nگر نه کوری این کبودی دان ز خویش * خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش
۱۳۳۱Qمومن ار ینظر بنور اللَّه نبود * غیب مومن را برهنه چون نمود
۱۳۳۱Nمومن ار ینظر بنور اللَّه نبود * غیب مومن را برهنه چون نمود
۱۳۳۲Qچون که تو ینظر بنار الله بدی * در بدی از نیکویی غافل شدی
۱۳۳۲Nچون که تو ینظر بنار اللَّه بدی * در بدی از نیکویی غافل شدی
۱۳۳۳Qاندک اندک آب بر آتش بزن * تا شود نار تو نور ای بو الحزن
۱۳۳۳Nاندک اندک آب بر آتش بزن * تا شود نار تو نور ای بو الحزن
۱۳۳۴Qتو بزن یا ربَّنا آب طَهُور * تا شود این نار عالم جمله نور
۱۳۳۴Nتو بزن یا ربنا آب طهور * تا شود این نار عالم جمله نور
۱۳۳۵Qآب دریا جمله در فرمانِ تُست * آب و آتش ای خداوند آن تُست
۱۳۳۵Nآب دریا جمله در فرمان تست * آب و آتش ای خداوند آن تست
۱۳۳۶Qگر تو خواهی آتش آب خوش شود * ور نخواهی آب هم آتش شود
۱۳۳۶Nگر تو خواهی آتش آب خوش شود * ور نخواهی آب هم آتش شود
۱۳۳۷Qاین طلب در ما هم از ایجاد تُست * رَستن از بیداد یا رب داد تست
۱۳۳۷Nاین طلب در ما هم از ایجاد تست * رستن از بی‌داد یا رب داد تست
۱۳۳۸Qبی‌طلب تو این طلب‌مان داده‌ای * گنج احسان بر همه بگشاده‌ای
۱۳۳۸Nبی‌طلب تو این طلب‌مان داده‌ای * گنج احسان بر همه بگشاده‌ای