vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1063

قصه هدهد و سلیمان در بیان آنک چون قضا آید چشمهای روشن بسته شود
۱۲۰۲Qچون سلیمان را سراپرده زدند * جمله مرغانش بخدمت آمدند
۱۲۰۲Nچون سلیمان را سراپرده زدند * جمله مرغانش به خدمت آمدند
۱۲۰۳Qهم زبان و مَحرَمِ خود یافتند * پیشِ او یک یک بجان بشْتافتند
۱۲۰۳Nهم زبان و محرم خود یافتند * پیش او یک یک به جان بشتافتند
۱۲۰۴Qجمله مرغان ترک کرده جیک جیک * با سلیمان گشته أَفْصَحْ مِنْ أَخیک
۱۲۰۴Nجمله مرغان ترک کرده جیک جیک * با سلیمان گشته افصح من اخیک
۱۲۰۵Qهمزبانی خویشی و پیوندی است * مرد با نامَحْرَمان چون بندی است
۱۲۰۵Nهم زبانی خویشی و پیوندی است * مرد با نامحرمان چون بندی است
۱۲۰۶Qای بسا هندو و تُرکِ همزبان * ای بسا دو تُرک چون بیگانگان
۱۲۰۶Nای بسا هندو و ترک هم زبان * ای بسا دو ترک چون بیگانگان
۱۲۰۷Qپس زبانِ مَحْرَمی خود دیگرست * هم‌دلی از همزبانی بهترست
۱۲۰۷Nپس زبان محرمی خود دیگر است * هم دلی از هم زبانی بهتر است
۱۲۰۸Qغیرِ نطق و غیرِ اِیما و سِجِل * صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
۱۲۰۸Nغیر نطق و غیر ایما و سجل * صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
۱۲۰۹Qجمله مرغان هر یکی اسرارِ خود * از هنر وز دانش و از کارِ خود
۱۲۰۹Nجمله مرغان هر یکی اسرار خود * از هنر وز دانش و از کار خود
۱۲۱۰Qبا سلیمان یک بیک وامی‌نمود * از برای عرضه خود را می‌ستود
۱۲۱۰Nبا سلیمان یک به یک وامی‌نمود * از برای عرضه خود را می‌ستود
۱۲۱۱Qاز تکبُّر نی و از هستی خویش * بهرِ آن تا ره دهد او را بپیش
۱۲۱۱Nاز تکبر نی و از هستی خویش * بهر آن تا ره دهد او را به پیش
۱۲۱۲Qچون بباید بَرْده را از خواجه‌ای * عرضه دارد از هنر دیباجه‌ای
۱۲۱۲Nچون بباید برده‌ای را خواجه‌ای * عرضه دارد از هنر دیباجه‌ای
۱۲۱۳Qچونک دارد از خریداریش ننگ * خود کند بیمار و کَرّ و شَلّ و لنگ
۱۲۱۳Nچون که دارد از خریداریش ننگ * خود کند بیمار و کر و شل و لنگ
۱۲۱۴Qنوبتِ هدهد رسید و پیشه‌اش * و آن بیانِ صنعت و اندیشه‌اش
۱۲۱۴Nنوبت هدهد رسید و پیشه‌اش * و آن بیان صنعت و اندیشه‌اش
۱۲۱۵Qگفت ای شه یک هنر کان کِهتَرست * باز گویم گفتْ کوته بهترست
۱۲۱۵Nگفت ای شه یک هنر کان کهتر است * باز گویم گفت کوته بهتر است
۱۲۱۶Qگفت بر گو تا کُدامست آن هنر * گفت من انگه که باشم اوج بَر
۱۲۱۶Nگفت بر گو تا کدام است آن هنر * گفت من آن گه که باشم اوج بر
۱۲۱۷Qبنْگرم از اوج با چشمِ یقین * من ببینم آب در قعرِ زمین
۱۲۱۷Nبنگرم از اوج با چشم یقین * من ببینم آب در قعر زمین
۱۲۱۸Qتا کجایست و چه عُمقستش چه رنگ * از چه می‌جوشد ز خاکی یا ز سنگ
۱۲۱۸Nتا کجایست و چه عمق استش چه رنگ * از چه می‌جوشد ز خاکی یا ز سنگ
۱۲۱۹Qای سلیمان بهرِ لشکرگاه را * در سفر می‌دار این آگاه را
۱۲۱۹Nای سلیمان بهر لشکرگاه را * در سفر می‌دار این آگاه را
۱۲۲۰Qپس سلیمان گفت ای نیکو رفیق * در بیابانهای بی‌آبِ عمیق
۱۲۲۰Nپس سلیمان گفت ای نیکو رفیق * در بیابانهای بی‌آب عمیق