block:1056
۱۰۵۵ | Q | ساعتی تأخیر کرد اندر شدن | * | بعد ازان شد پیشِ شیرِ پنجهزن |
۱۰۵۵ | N | ساعتی تاخیر کرد اندر شدن | * | بعد از آن شد پیش شیر پنجه زن |
۱۰۵۶ | Q | ز آن سبب کاندر شدن او ماند دیر | * | خاک را میکَنْد و میغرّید شیر |
۱۰۵۶ | N | ز آن سبب کاندر شدن او ماند دیر | * | خاک را میکند و میغرید شیر |
۱۰۵۷ | Q | گفت من گفتم که عهدِ آن خَسان | * | خام باشد خام و سُست و نارَسان |
۱۰۵۷ | N | گفت من گفتم که عهد آن خسان | * | خام باشد خام و سست و نارسان |
۱۰۵۸ | Q | دمدمهٔ ایشان مرا از خَر فگند | * | چند بفْریبد مرا این دهر چند |
۱۰۵۸ | N | دمدمهی ایشان مرا از خر فگند | * | چند بفریبد مرا این دهر چند |
۱۰۵۹ | Q | سخت درماند امیر سُستریش | * | چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش |
۱۰۵۹ | N | سخت درماند امیر سست ریش | * | چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش |
۱۰۶۰ | Q | راه هموارست و زیرش دامها | * | قحطِ معنی در میانِ نامها |
۱۰۶۰ | N | راه هموار است و زیرش دامها | * | قحط معنی در میان نامها |
۱۰۶۱ | Q | لفظها و نامها چون دامهاست | * | لفظِ شیرین ریگِ آبِ عمرِ ماست |
۱۰۶۱ | N | لفظها و نامها چون دامهاست | * | لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست |
۱۰۶۲ | Q | آن یکی ریگی که جوشد آب ازو | * | سخت کمیابست رَوْ آن را بجُو |
۱۰۶۲ | N | آن یکی ریگی که جوشد آب ازو | * | سخت کمیاب است رو آن را بجو |
۱۰۶۳ | Q | مَنْبَعِ حِکمت شود حِکمتطلب | * | فارغ آید او ز تحصیل و سبب |
۱۰۶۳ | N | منبع حکمت شود حکمت طلب | * | فارغ آید او ز تحصیل و سبب |
۱۰۶۴ | Q | لَوْحِ حافظ لوحِ محفوظی شود | * | عقلِ او از رُوح محظوظی شود |
۱۰۶۴ | N | لوح حافظ لوح محفوظی شود | * | عقل او از روح محظوظی شود |
۱۰۶۵ | Q | چون مُعَلِّم بود عقلش ز ابتدا | * | بعد ازین شد عقل شاگردی ورا |
۱۰۶۵ | N | چون معلم بود عقلش ز ابتدا | * | بعد از این شد عقل شاگردی و را |
۱۰۶۶ | Q | عقل چون جِبریل گوید احمدا | * | گر یکی گامی نِهَم سوزد مرا |
۱۰۶۶ | N | عقل چون جبریل گوید احمدا | * | گر یکی گامی نهم سوزد مرا |
۱۰۶۷ | Q | تو مرا بگْذار زین پس پیش ران | * | حدِّ من این بود ای سلطانِ جان |
۱۰۶۷ | N | تو مرا بگذار زین پس پیش ران | * | حد من این بود ای سلطان جان |
۱۰۶۸ | Q | هر که ماند از کاهلی بیشُکر و صبر | * | او همین داند که گیرد پای جَبْر |
۱۰۶۸ | N | هر که ماند از کاهلی بیشکر و صبر | * | او همین داند که گیرد پای جبر |
۱۰۶۹ | Q | هر که جبر آورد خود رنجور کرد | * | تا همان رنجوریَش در گور کرد |
۱۰۶۹ | N | هر که جبر آورد خود رنجور کرد | * | تا همان رنجوریاش در گور کرد |
۱۰۷۰ | Q | گفت پیغمبر که رنجوری بلاغ | * | رنج آرد تا بمیرد چون چراغ |
۱۰۷۰ | N | گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ | * | رنج آرد تا بمیرد چون چراغ |
۱۰۷۱ | Q | جبر چه بْوَد بستنِ اِشکسته را | * | یا بپیوستن رگی بگُسسته را |
۱۰۷۱ | N | جبر چه بود بستن اشکسته را | * | یا بپیوستن رگی بگسسته را |
۱۰۷۲ | Q | چون درین ره پای خود نشْکستهای | * | بر کی میخندی چه پا را بستهای |
۱۰۷۲ | N | چون در این ره پای خود نشکستهای | * | بر که میخندی چه پا را بستهای |
۱۰۷۳ | Q | وانک پایش در رهِ کُوشِش شکست | * | در رسید او را بُراق و بر نشست |
۱۰۷۳ | N | و آن که پایش در ره کوشش شکست | * | در رسید او را براق و بر نشست |
۱۰۷۴ | Q | حاملِ دین بود او محمول شد | * | قابلِ فرمان بُد او مقبول شد |
۱۰۷۴ | N | حامل دین بود او محمول شد | * | قابل فرمان بد او مقبول شد |
۱۰۷۵ | Q | تا کنون فرمان پذیرفتی ز شاه | * | بعد ازین فرمان رساند بر سپاه |
۱۰۷۵ | N | تا کنون فرمان پذیرفتی ز شاه | * | بعد از این فرمان رساند بر سپاه |
۱۰۷۶ | Q | تا کنون اختر اثر کردی در او | * | بعد ازین باشد امیرِ اختر او |
۱۰۷۶ | N | تا کنون اختر اثر کردی در او | * | بعد از این باشد امیر اختر او |
۱۰۷۷ | Q | گر ترا اِشکال آید در نظر | * | پس تو شک داری در اِنْشَقَّ اؐلْقَمَر |
۱۰۷۷ | N | گر ترا اشکال آید در نظر | * | پس تو شک داری در انْشَقَّ الْقَمَرُ |
۱۰۷۸ | Q | تازه کن ایمان نی از گفتِ زبان | * | ای هوا را تازه کرده در نهان |
۱۰۷۸ | N | تازه کن ایمان نه از گفت زبان | * | ای هوا را تازه کرده در نهان |
۱۰۷۹ | Q | تا هوا تازهست ایمان تازه نیست | * | کین هوا جز قفلِ آن دروازه نیست |
۱۰۷۹ | N | تا هوا تازه ست ایمان تازه نیست | * | کاین هوا جز قفل آن دروازه نیست |
۱۰۸۰ | Q | کردهای تأویل حرفِ بِکر را | * | خویش را تأویل کن نه ذِکر را |
۱۰۸۰ | N | کردهای تاویل حرف بکر را | * | خویش را تاویل کن نی ذکر را |
۱۰۸۱ | Q | بر هوا تاویلِ قرآن میکنی | * | پست و کژ شد از تو معنی سَنی |
۱۰۸۱ | N | بر هوا تاویل قرآن میکنی | * | پست و کژ شد از تو معنی سنی |