vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1001

مثنوی معنوی، متن
۱Qبشنو این نی چون شکایت می‌کند * از جداییها حکایت می‌کند
۱Nبشنو از نی چون حکایت می‌کند * از جدایی‌ها شکایت می‌کند
۲Qکز نیستان تا مرا ببریده‌اند * در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
۲Nکز نیستان تا مرا ببریده‌اند * در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
۳Qسینه خواهم شَرحه شَرحه از فراق * تا بگویم شرح درد اشتیاق
۳Nسینه خواهم شرحه شرحه از فراق * تا بگویم شرح درد اشتیاق
۴Qهر کسی کو دور ماند از اصلِ خویش * باز جوید روزگارِ وصل خویش
۴Nهر کسی کاو دور ماند از اصل خویش * باز جوید روزگار وصل خویش
۵Qمن بهر جمعیَّتی نالان شدم * جفت بَد حالان و خوش حالان شدم
۵Nمن به هر جمعیتی نالان شدم * جفت بد حالان و خوش حالان شدم
۶Qهر کسی از ظنِّ خود شد یارِ من * از درونِ من نجُست اسرارِ من
۶Nهر کسی از ظن خود شد یار من * از درون من نجست اسرار من
۷Qسرِّ من از نالهٔ من دور نیست * لیک چشم و گوش را آن نور نیست
۷Nسر من از ناله‌ی من دور نیست * لیک چشم و گوش را آن نور نیست
۸Qتن ز جان و جان ز تن مستور نیست * لیک کس را دیدِ جان دستور نیست
۸Nتن ز جان و جان ز تن مستور نیست * لیک کس را دید جان دستور نیست
۹Qآتشست این بانگِ نای و نیست باد * هر که این آتش ندارد نیست باد
۹Nآتش است این بانگ نای و نیست باد * هر که این آتش ندارد نیست باد
۱۰Qآتشِ عشق است کاندر نَیْ فتاد * جوششِ عشقست کاندر مَیْ‌فتاد
۱۰Nآتش عشق است کاندر نی فتاد * جوشش عشق است کاندر می‌فتاد
۱۱Qنی حریفِ هر که از یاری بُرید * پرده‌هااش پرده‌های ما درید
۱۱Nنی حریف هر که از یاری برید * پرده‌هایش پرده‌های ما درید
۱۲Qهمچو نَیْ زهری و تریاقی که دید * همچو نَیْ دمساز و مشتاقی که دید
۱۲Nهمچو نی زهری و تریاقی که دید * همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
۱۳Qنَیْ حدیثِ راهِ پُر خون می‌کند * قصّه‌های عشقِ مجنون می‌کند
۱۳Nنی حدیث راه پر خون می‌کند * قصه‌های عشق مجنون می‌کند
۱۴Qمَحْرَمِ این هوش جز بی‌هوش نیست * مر زبان را مشتری جز گوش نیست
۱۴Nمحرم این هوش جز بی‌هوش نیست * مر زبان را مشتری جز گوش نیست
۱۵Qدر غمِ ما روزها بیگاه شد * روزها با سوزها همراه شد
۱۵Nدر غم ما روزها بی‌گاه شد * روزها با سوزها همراه شد
۱۶Qروزها گر رفت گو رَوْ باک نیست * تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست
۱۶Nروزها گر رفت گو رو باک نیست * تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست
۱۷Qهر که جز ماهی ز آبش سیر شد * هر که بی‌روزی است روزش دیر شد
۱۷Nهر که جز ماهی ز آبش سیر شد * هر که بی‌روزی است روزش دیر شد
۱۸Qدر نیابد حالِ پُخته هیچ خام * پس سخن کوتاه باید و ٱلسّلام
۱۸Nدرنیابد حال پخته هیچ خام * پس سخن کوتاه باید و السلام
۱۹Qبند بگسِل، باش آزاد ای پسَرْ * چند باشی بندِ سیم و بندِ زَرْ
۱۹Nبند بگسل، باش آزاد ای پسر * چند باشی بند سیم و بند زر
۲۰Qگر بریزی بحر را در کوزه‌ای * چند گنجد قِسْمتِ یک روزه‌ای
۲۰Nگر بریزی بحر را در کوزه‌ای * چند گنجد قسمت یک روزه‌ای
۲۱Qکوزه‌ی چشم حریصان پُر نشُد * تا صَدف قانع نشُد پُر دَر نشد
۲۱Nکوزه‌ی چشم حریصان پر نشد * تا صدف قانع نشد پر در نشد
۲۲Qهر که را جامه ز عشقی چاک شد * او ز حرص و عیب کُلّی پاک شد
۲۲Nهر که را جامه ز عشقی چاک شد * او ز حرص و عیب کلی پاک شد
۲۳Qشاد باش ای عشق خوش سودای ما * ای طبیب جمله علَّتهای ما
۲۳Nشاد باش ای عشق خوش سودای ما * ای طبیب جمله علتهای ما
۲۴Qای دوای نَخْوَت و ناموس ما * ای تو افلاطون و جالینوس ما
۲۴Nای دوای نخوت و ناموس ما * ای تو افلاطون و جالینوس ما
۲۵Qجسم خاک از عشق بر افلاک شد * کوه در رقص آمد و چالاک شد
۲۵Nجسم خاک از عشق بر افلاک شد * کوه در رقص آمد و چالاک شد
۲۶Qعشق جان طور آمد عاشِقا * طور مست و خرَّ موسی صاعِقا
۲۶Nعشق جان طور آمد عاشقا * طور مست و خر موسی صاعقا
۲۷Qبا لب دمسازِ خود گر جُفتمی * همچو نَیْ من گفتنیها گفتمی
۲۷Nبا لب دمساز خود گر جفتمی * همچو نی من گفتنیها گفتمی
۲۸Qهر که او از هم زبانی شد جدا * بی‌زبان شد گر چه دارد صد نوا
۲۸Nهر که او از هم زبانی شد جدا * بی‌زبان شد گر چه دارد صد نوا
۲۹Qچون که گل رفت و گلستان در گذشت * نشنوی ز ان پَس ز بلبل سَرگذشت
۲۹Nچون که گل رفت و گلستان در گذشت * نشنوی ز ان پس ز بلبل سر گذشت
۳۰Qجمله معشوقست و عاشق پَرده‌ای * زنده معشوقست و عاشق مرده‌ای
۳۰Nجمله معشوق است و عاشق پرده‌ای * زنده معشوق است و عاشق مرده‌ای
۳۱Qچون نباشد عشق را پروای او * او چو مرغی ماند بی‌پَر، وای او
۳۱Nچون نباشد عشق را پروای او * او چو مرغی ماند بی‌پر، وای او
۳۲Qمن چگونه هوش دارم پیش و پس * چون نباشد نور یارم پیش و پس
۳۲Nمن چگونه هوش دارم پیش و پس * چون نباشد نور یارم پیش و پس
۳۳Qعشق خواهد کین سخن بیرون بود * آینه غمَّاز نبود چون بود
۳۳Nعشق خواهد کاین سخن بیرون بود * آینه غماز نبود چون بود
۳۴Qآینه‌ت دانی چرا غمَّاز نیست * ز انکه زنگار از رخش ممتاز نیست
۳۴Nآینه‌ت دانی چرا غماز نیست * ز انکه زنگار از رخش ممتاز نیست