block:5004
| ۹۷ | N | مصطفی صبح آمد و در را گشاد | * | صبح آن گمراه را او راه داد |
| ۹۸ | N | در گشاد و گشت پنهان مصطفی | * | تا نگردد شرمسار آن مبتلا |
| ۹۹ | N | تا برون آید رود گستاخ او | * | تا نبیند در گشا را پشت و رو |
| ۱۰۰ | N | یا نهان شد در پس چیزی و یا | * | از ویاش پوشید دامان خدا |
| ۱۰۱ | N | صِبْغَةَ اللَّهِ گاه پوشیده کند | * | پردهی بیچون بر آن ناظر تند |
| ۱۰۲ | N | تا نبیند خصم را پهلوی خویش | * | قدرت یزدان از آن بیش است بیش |
| ۱۰۳ | N | مصطفی میدید احوال شبش | * | لیک مانع بود فرمان ربش |
| ۱۰۴ | N | تا که پیش از خبط بگشاید رهی | * | تا نیفتد ز آن فضیحت در چهی |
| ۱۰۵ | N | لیک حکمت بود و امر آسمان | * | تا ببیند خویشتن را او چنان |
| ۱۰۶ | N | بس عداوتها که آن یاری بود | * | بس خرابیها که معماری بود |
| ۱۰۷ | N | جامه خواب پر حدث را یک فضول | * | قاصدا آورد در پیش رسول |
| ۱۰۸ | N | که چنین کردست مهمانت ببین | * | خندهای زد رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ |
| ۱۰۹ | N | که بیار آن مطهره اینجا به پیش | * | تا بشویم جمله را با دست خویش |
| ۱۱۰ | N | هر کسی میجست کز بهر خدا | * | جان ما و جسم ما قربان ترا |
| ۱۱۱ | N | ما بشوییم این حدث را تو بهل | * | کار دست است این نمط نه کار دل |
| ۱۱۲ | N | ای لَعَمْرُکَ مر ترا حق عمر خواند | * | پس خلیفه کرد و بر کرسی نشاند |
| ۱۱۳ | N | ما برای خدمت تو میزییم | * | چون تو خدمت میکنی پس ما چهایم |
| ۱۱۴ | N | گفت آن دانم و لیک این ساعتی است | * | که در این شستن به خویشم حکمتی است |
| ۱۱۵ | N | منتظر بودند کاین قول نبی است | * | تا پدید آید که این اسرار چیست |
| ۱۱۶ | N | او به جد میشست آن احداث را | * | خاص ز امر حق نه تقلید و ریا |
| ۱۱۷ | N | که دلش میگفت کاین را تو بشو | * | که در اینجا هست حکمت تو به تو |