block:5003
۶۴ | N | کافران مهمان پیغمبر شدند | * | وقت شام ایشان به مسجد آمدند |
۶۵ | N | کامدیم ای شاه ما اینجا قنق | * | ای تو مهماندار سکان افق |
۶۶ | N | بینواییم و رسیده ما ز دور | * | هین بیفشان بر سر ما فضل و نور |
۶۷ | N | گفت ای یاران من قسمت کنید | * | که شما پر از من و خوی منید |
۶۸ | N | پر بود اجسام هر لشکر ز شاه | * | ز آن زنندی تیغ بر اعدای جاه |
۶۹ | N | تو به خشم شه زنی آن تیغ را | * | ور نه بر اخوان چه خشم آید ترا |
۷۰ | N | بر برادر بیگناهی میزنی | * | عکس خشم شاه گرز ده منی |
۷۱ | N | شه یکی جان است و لشکر پر از او | * | روح چون آب است و این اجسام جو |
۷۲ | N | آب روح شاه اگر شیرین بود | * | جمله جوها پر ز آب خوش شود |
۷۳ | N | که رعیت دین شه دارند و بس | * | این چنین فرمود سلطان عَبَسَ |
۷۴ | N | هر یکی یاری یکی مهمان گزید | * | در میان یک زفت بود و بیندید |
۷۵ | N | جسم ضخمی داشت کس او را نبرد | * | ماند در مسجد چو اندر جام درد |
۷۶ | N | مصطفی بردش چو واماند از همه | * | هفت بز بد شیر ده اندر رمه |
۷۷ | N | که مقیم خانه بودندی بزان | * | بهر دوشیدن برای وقت خوان |
۷۸ | N | نان و آش و شیر آن هر هفت بز | * | خورد آن بو قحط عوج ابن غز |
۷۹ | N | جمله اهل بیت خشم آلو شدند | * | که همه در شیر بز طامع بدند |
۸۰ | N | معده طبلی خوار همچون طبل کرد | * | قسم هجده آدمی تنها بخورد |
۸۱ | N | وقت خفتن رفت و در حجره نشست | * | پس کنیزک از غضب در را ببست |
۸۲ | N | از برون زنجیر در را در فکند | * | که از او بد خشمگین و دردمند |
۸۳ | N | گبر را در نیمه شب یا صبحدم | * | چون تقاضا آمد و درد شکم |
۸۴ | N | از فراش خویش سوی در شتافت | * | دست بر در چون نهاد او بسته یافت |
۸۵ | N | در گشادن حیله کرد آن حیله ساز | * | نوع نوع و خود نشد آن بند باز |
۸۶ | N | شد تقاضا بر تقاضا خانه تنگ | * | ماند او حیران و بیدرمان و دنگ |
۸۷ | N | حیله کرد او و به خواب اندر خزید | * | خویشتن در خواب و در ویرانه دید |
۸۸ | N | ز انکه ویرانه بد اندر خاطرش | * | شد به خواب اندر همانجا منظرش |
۸۹ | N | خویش در ویرانهی خالی چو دید | * | او چنان محتاج اندر دم برید |
۹۰ | N | گشت بیدار و بدید آن جامه خواب | * | پر حدث دیوانه شد از اضطراب |
۹۱ | N | ز اندرون او بر آمد صد خروش | * | زین چنین رسوایی بیخاک پوش |
۹۲ | N | گفت خوابم بدتر از بیداریم | * | که خورم این سو و آن سو میریم |
۹۳ | N | بانگ میزد وا ثبورا وا ثبور | * | همچنان که کافر اندر قعر گور |
۹۴ | N | منتظر که کی شود این شب به سر | * | تا بر آید در گشادن بانگ در |
۹۵ | N | تا گریزد او چو تیری از کمان | * | تا نبیند هیچ کس او را چنان |
۹۶ | N | قصه بسیار است کوته میکنم | * | باز شد آن در رهید از درد و غم |