block:4128
| ۳۳۴۸ | N | پس برو خاموش باش از انقیاد | * | زیر ظل امر شیخ و اوستاد |
| ۳۳۴۹ | N | ور نه گر چه مستعد و قابلی | * | مسخ گردی تو ز لاف کاملی |
| ۳۳۵۰ | N | هم ز استعداد وامانی اگر | * | سرکشی ز استاد راز و با خبر |
| ۳۳۵۱ | N | صبر کن در موزه دوزی تو هنوز | * | ور بوی بیصبر گردی پاره دوز |
| ۳۳۵۲ | N | کهنه دوزان گر بدیشان صبر و حلم | * | جمله نو دوزان شدندی هم به علم |
| ۳۳۵۳ | N | بس بکوشی و به آخر از کلال | * | هم تو گویی خویش کالعقل عقال |
| ۳۳۵۴ | N | همچو آن مرد مفلسف روز مرگ | * | عقل را میدید بس بیبال و برگ |
| ۳۳۵۵ | N | بیغرض میکرد آن دم اعتراف | * | کز ذکاوت راندیم اسب از گزاف |
| ۳۳۵۶ | N | از غروری سر کشیدیم از رجال | * | آشنا کردیم در بحر خیال |
| ۳۳۵۷ | N | آشنا هیچ است اندر بحر روح | * | نیست اینجا چاره جز کشتی نوح |
| ۳۳۵۸ | N | این چنین فرمود آن شاه رسل | * | که منم کشتی در این دریای کل |
| ۳۳۵۹ | N | یا کسی کاو در بصیرتهای من | * | شد خلیفهی راستی بر جای من |
| ۳۳۶۰ | N | کشتی نوحیم در دریا که تا | * | رو نگردانی ز کشتی ای فتی |
| ۳۳۶۱ | N | همچو کنعان سوی هر کوهی مرو | * | از نبی لا عاصِمَ الْیَوْمَ شنو |
| ۳۳۶۲ | N | مینماید پست این کشتی ز بند | * | مینماید کوه فکرت بس بلند |
| ۳۳۶۳ | N | پست منگر هان و هان این پست را | * | بنگر آن فضل حق پیوست را |
| ۳۳۶۴ | N | در علو کوه فکرت کم نگر | * | که یکی موجش کند زیر و زبر |
| ۳۳۶۵ | N | گر تو کنعانی نداری باورم | * | گر دو صد چندین نصیحت پرورم |
| ۳۳۶۶ | N | گوش کنعان کی پذیرد این کلام | * | که بر او مهر خدای است و ختام |
| ۳۳۶۷ | N | کی گذارد موعظه بر مهر حق | * | کی بگرداند حدث حکم سبق |
| ۳۳۶۸ | N | لیک میگویم حدیث خوش پیی | * | بر امید آن که تو کنعان نهای |
| ۳۳۶۹ | N | آخر این اقرار خواهی کرد هین | * | هم ز اول روز آخر را ببین |
| ۳۳۷۰ | N | میتوانی دید آخر را مکن | * | چشم آخر بینت را کور کهن |
| ۳۳۷۱ | N | هر که آخر بین بود مسعودوار | * | نبودش در دم زره رفتن عثار |
| ۳۳۷۲ | N | گر نخواهی هر دمی این خفت و خیز | * | کن ز خاک پای مردی چشم تیز |
| ۳۳۷۳ | N | کحل دیده ساز خاک پاش را | * | تا بیندازی سر اوباش را |
| ۳۳۷۴ | N | که از این شاگردی و زین افتقار | * | سوزنی باشی شوی تو ذو الفقار |
| ۳۳۷۵ | N | سرمه کن تو خاک هر بگزیده را | * | هم بسوزد هم بسازد دیده را |
| ۳۳۷۶ | N | چشم اشتر ز آن بود بس نور بار | * | کاو خورد از بهر نور چشم خار |