block:4068
| ۱۸۰۲ | N | آن شنیدی داستان بایزید | * | که ز حال بو الحسن پیشین چه دید |
| ۱۸۰۳ | N | روزی آن سلطان تقوی میگذشت | * | با مریدان جانب صحرا و دشت |
| ۱۸۰۴ | N | بوی خوش آمد مر او را ناگهان | * | در سواد ری ز سوی خارقان |
| ۱۸۰۵ | N | هم بدانجا نالهی مشتاق کرد | * | بوی را از باد استنشاق کرد |
| ۱۸۰۶ | N | بوی خوش را عاشقانه میکشید | * | جان او از باد باده میچشید |
| ۱۸۰۷ | N | کوزهای کاو از یخابه پر بود | * | چون عرق بر ظاهرش پیدا شود |
| ۱۸۰۸ | N | آن ز سردی هوا آبی شدهست | * | از درون کوزه نم بیرون نجست |
| ۱۸۰۹ | N | باد بوی آور مر او را آب گشت | * | آب هم او را شراب ناب گشت |
| ۱۸۱۰ | N | چون در او آثار مستی شد پدید | * | یک مرید او را از آن دم بر رسید |
| ۱۸۱۱ | N | پس بپرسیدش که این احوال خوش | * | که برون است از حجاب پنج و شش |
| ۱۸۱۲ | N | گاه سرخ و گاه زرد و گه سپید | * | میشود رویت چه حال است و نوید |
| ۱۸۱۳ | N | میکشی بوی و به ظاهر نیست گل | * | بیشک از غیب است و از گلزار کل |
| ۱۸۱۴ | N | ای تو کام جان هر خودکامهای | * | هر دم از غیبت پیام و نامهای |
| ۱۸۱۵ | N | هر دمی یعقوبوار از یوسفی | * | میرسد اندر مشام تو شفا |
| ۱۸۱۶ | N | قطرهای بر ریز بر ما ز آن سبو | * | شمهای ز آن گلستان با ما بگو |
| ۱۸۱۷ | N | خو نداریم ای جمال مهتری | * | که لب ما خشک و تو تنها خوری |
| ۱۸۱۸ | N | ای فلک پیمای چست چست خیز | * | ز انچه خوردی جرعهای بر ما بریز |
| ۱۸۱۹ | N | میر مجلس نیست در دوران دگر | * | جز تو ای شه در حریفان در نگر |
| ۱۸۲۰ | N | کی توان نوشید این می زیر دست | * | می یقین مر مرد را رسواگر است |
| ۱۸۲۱ | N | بوی را پوشیده و مکنون کند | * | چشم مست خویشتن را چون کند |
| ۱۸۲۲ | N | خود نه آن بوی است این کاندر جهان | * | صد هزاران پردهاش دارد نهان |
| ۱۸۲۳ | N | پر شد از تیزی او صحرا و دشت | * | دشت چه کز نه فلک هم بر گذشت |
| ۱۸۲۴ | N | این سر خم را به کهگل در مگیر | * | کاین برهنه نیست خود پوشش پذیر |
| ۱۸۲۵ | N | لطف کن ای راز دان رازگو | * | آن چه بازت صید کردش باز گو |
| ۱۸۲۶ | N | گفت بوی بو العجب آمد به من | * | همچنان که مر نبی را از یمن |
| ۱۸۲۷ | N | که محمد گفت بر دست صبا | * | از یمن میآیدم بوی خدا |
| ۱۸۲۸ | N | بوی رامین میرسد از جان ویس | * | بوی یزدان میرسد هم از اویس |
| ۱۸۲۹ | N | از اویس و از قرن بوی عجب | * | مر نبی را مست کرد و پر طرب |
| ۱۸۳۰ | N | چون اویس از خویش فانی گشته بود | * | آن زمینی آسمانی گشته بود |
| ۱۸۳۱ | N | آن هلیلهی پروریده در شکر | * | چاشنی تلخیش نبود دگر |
| ۱۸۳۲ | N | آن هلیلهی رسته از ما و منی | * | نقش دارد از هلیله طعم نی |
| ۱۸۳۳ | N | این سخن پایان ندارد باز گرد | * | تا چه گفت از وحی غیب آن شیر مرد |