block:4064
| ۱۶۹۵ | N | بو مسیلم گفت خود من احمدم | * | دین احمد را به فن بر هم زدم |
| ۱۶۹۶ | N | بو مسیلم را بگو کم کن بطر | * | غرهی اول مشو آخر نگر |
| ۱۶۹۷ | N | این قلاووزی مکن از حرص جمع | * | پس روی کن تا رود در پیش شمع |
| ۱۶۹۸ | N | شمع مقصد را نماید همچو ماه | * | کاین طرف دانه ست یا خود دامگاه |
| ۱۶۹۹ | N | گر بخواهی ور نخواهی با چراغ | * | دیده گردد نقش باز و نقش زاغ |
| ۱۷۰۰ | N | ور نه این زاغان دغل افروختند | * | بانگ بازان سپید آموختند |
| ۱۷۰۱ | N | بانگ هدهد گر بیاموزد فتی | * | راز هدهد کو و پیغام سبا |
| ۱۷۰۲ | N | بانگ بر رسته ز بر بسته بدان | * | تاج شاهان را ز تاج هدهدان |
| ۱۷۰۳ | N | حرف درویشان و نکتهی عارفان | * | بستهاند این بیحیایان بر زبان |
| ۱۷۰۴ | N | هر هلاک امت پیشین که بود | * | ز انکه چندل را گمان بردند عود |
| ۱۷۰۵ | N | بودشان تمییز کان مظهر کند | * | لیک حرص و آز کور و کر کند |
| ۱۷۰۶ | N | کوری کوران ز رحمت دور نیست | * | کوری حرص است کان معذور نیست |
| ۱۷۰۷ | N | چار میخ شه ز رحمت دور نی | * | چار میخ حاسدی مغفور نی |
| ۱۷۰۸ | N | ماهیا آخر نگر بنگر به شست | * | بد گلویی چشم آخر بینت بست |
| ۱۷۰۹ | N | با دو دیده اول و آخر ببین | * | هین مباش اعور چو ابلیس لعین |
| ۱۷۱۰ | N | اعور آن باشد که حالی دید و بس | * | چون بهایم بیخبر از باز پس |
| ۱۷۱۱ | N | چون دو چشم گاو در جرم تلف | * | همچو یک چشم است کش نبود شرف |
| ۱۷۱۲ | N | نصف قیمت ارزد آن دو چشم او | * | که دو چشمش راست مسند چشم تو |
| ۱۷۱۳ | N | ور کنی یک چشم آدم زادهای | * | نصف قیمت لایق است از جادهای |
| ۱۷۱۴ | N | ز انکه چشم آدمی تنها به خود | * | بیدو چشم یار کاری میکند |
| ۱۷۱۵ | N | چشم خر چون اولش بیآخر است | * | گردو چشمش هست حکمش اعور است |
| ۱۷۱۶ | N | این سخن پایان ندارد و آن خفیف | * | مینویسد رقعه در طمع رغیف |