block:4040
| ۹۸۳ | N | چون خبر یابید جد مصطفی | * | از حلیمه وز فغانش برملا |
| ۹۸۴ | N | و ز چنان بانگ بلند و نعرهها | * | که به میلی میرسید از وی صدا |
| ۹۸۵ | N | زود عبد المطلب دانست چیست | * | دست بر سینه همیزد میگریست |
| ۹۸۶ | N | آمد از غم بر در کعبه به سوز | * | کای خبیر از سر شب و ز راز روز |
| ۹۸۷ | N | خویشتن را من نمیبینم فنی | * | تا بود هم راز تو همچون منی |
| ۹۸۸ | N | خویشتن را من نمیبینم هنر | * | تا شوم مقبول این مسعود در |
| ۹۸۹ | N | یا سر و سجدهی مرا قدری بود | * | یا به اشکم دو لبی خندان شود |
| ۹۹۰ | N | لیک در سیمای آن در یتیم | * | دیدهام آثار لطفت ای کریم |
| ۹۹۱ | N | که نمیماند به ما گر چه ز ماست | * | ما همه مسیم و احمد کیمیاست |
| ۹۹۲ | N | آن عجایبها که من دیدم بر او | * | من ندیدم بر ولی و بر عدو |
| ۹۹۳ | N | آن که فضل تو در این طفلیش داد | * | کس نشان ندهد به صد ساله جهاد |
| ۹۹۴ | N | چون یقین دیدم عنایتهای تو | * | بر وی او دریست از دریای تو |
| ۹۹۵ | N | من هم او را میشفیع آرم به تو | * | حال او ای حال دان با من بگو |
| ۹۹۶ | N | از درون کعبه آمد بانگ زود | * | که هم اکنون رخ به تو خواهد نمود |
| ۹۹۷ | N | با دو صد اقبال او محظوظ ماست | * | با دو صد طلب ملک محفوظ ماست |
| ۹۹۸ | N | ظاهرش را شهرهی کیهان کنیم | * | باطنش را از همه پنهان کنیم |
| ۹۹۹ | N | زر کان بود آب و گل ما زرگریم | * | که گهش خلخال و گه خاتم بریم |
| ۱۰۰۰ | N | گه حمایلهای شمشیرش کنیم | * | گاه بند گردن شیرش کنیم |
| ۱۰۰۱ | N | گه ترنج تخت بر سازیم از او | * | گاه تاج فرقهای ملک جو |
| ۱۰۰۲ | N | عشقها داریم با این خاک ما | * | ز انکه افتادهست در قعدهی رضا |
| ۱۰۰۳ | N | گه چنین شاهی از او پیدا کنیم | * | گه هم او را پیش شه شیدا کنیم |
| ۱۰۰۴ | N | صد هزاران عاشق و معشوق از او | * | در فغان و در نفیر و جستجو |
| ۱۰۰۵ | N | کار ما این است بر کوری آن | * | که به کار ما ندارد میل جان |
| ۱۰۰۶ | N | این فضیلت خاک را ز آن رو دهیم | * | که نواله پیش بیبرگان نهیم |
| ۱۰۰۷ | N | ز انکه دارد خاک شکل اغبری | * | و ز درون دارد صفات انوری |
| ۱۰۰۸ | N | ظاهرش با باطنش گشته به جنگ | * | باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ |
| ۱۰۰۹ | N | ظاهرش گوید که ما اینیم و بس | * | باطنش گوید نکو بین پیش و پس |
| ۱۰۱۰ | N | ظاهرش منکر که باطن هیچ نیست | * | باطنش گوید که بنماییم بیست |
| ۱۰۱۱ | N | ظاهرش با باطنش در چالشاند | * | لاجرم زین صبر نصرت میکشند |
| ۱۰۱۲ | N | زین ترش رو خاک صورتها کنیم | * | خندهی پنهانش را پیدا کنیم |
| ۱۰۱۳ | N | ز انکه ظاهر خاک اندوه و بکاست | * | در درونش صد هزاران خندههاست |
| ۱۰۱۴ | N | کاشف السریم و کار ما همین | * | کاین نهانها را بر آریم از کمین |
| ۱۰۱۵ | N | گر چه دزد از منکری تن میزند | * | شحنه آن از عصر پیدا میکند |
| ۱۰۱۶ | N | فضلها دزدیدهاند این خاکها | * | تا مقر آریمشان از ابتلا |
| ۱۰۱۷ | N | بس عجب فرزند کاو را بوده است | * | لیک احمد بر همه افزوده است |
| ۱۰۱۸ | N | شد زمین و آسمان خندان و شاد | * | کاین چنین شاهی ز ما دو جفت زاد |
| ۱۰۱۹ | N | میشکافد آسمان از شادیاش | * | خاک چون سوسن شده ز آزادیاش |
| ۱۰۲۰ | N | ظاهرت با باطنت ای خاک خوش | * | چون که در جنگند و اندر کش مکش |
| ۱۰۲۱ | N | هر که با خود بهر حق باشد به جنگ | * | تا شود معنیش خصم بو و رنگ |
| ۱۰۲۲ | N | ظلمتش با نور او شد در قتال | * | آفتاب جانش را نبود زوال |
| ۱۰۲۳ | N | هر که کوشد بهر ما در امتحان | * | پشت زیر پایش آرد آسمان |
| ۱۰۲۴ | N | ظاهرت از تیرگی افغان کنان | * | باطن تو گلستان در گلستان |
| ۱۰۲۵ | N | قاصد او چون صوفیان رو ترش | * | تا نیامیزند با هر نور کش |
| ۱۰۲۶ | N | عارفان رو ترش چون خار پشت | * | عیش پنهان کرده در خار درشت |
| ۱۰۲۷ | N | باغ پنهان گرد باغ آن خار فاش | * | کای عدوی دزد زین در دور باش |
| ۱۰۲۸ | N | خار پشتا خار حارس کردهای | * | سر چو صوفی در گریبان بردهای |
| ۱۰۲۹ | N | تا کسی در چار دانگ عیش تو | * | گم شود زین گل رخان خار خو |
| ۱۰۳۰ | N | طفل تو گر چه که کودک خوبده ست | * | هر دو عالم خود طفیل او بده ست |
| ۱۰۳۱ | N | ما جهانی را بدو زنده کنیم | * | چرخ را در خدمتش بنده کنیم |
| ۱۰۳۲ | N | گفت عبد المطلب کاین دم کجاست | * | ای علیم السر نشان ده راه راست |