block:4030
| ۷۲۶ | Q | ملک بر هم زن تو ادهموار زود | * | تا بیابی همچو او مُلکِ خُلود |
| ۷۲۶ | N | ملک بر هم زن تو ادهموار زود | * | تا بیابی همچو او ملک خلود |
| ۷۲۷ | Q | خفته بود آن شه شبانه بر سریر | * | حارسان بر بام اندر دار و گیر |
| ۷۲۷ | N | خفته بود آن شه شبانه بر سریر | * | حارسان بر بام اندر دار و گیر |
| ۷۲۸ | Q | قصدِ شه از حارسان آن هم نبود | * | که کند ز آن دفعِ دزدان و رُنود |
| ۷۲۸ | N | قصد شه از حارسان آن هم نبود | * | که کند ز آن دفع دزدان و رنود |
| ۷۲۹ | Q | او همیدانست کان کو عادلست | * | فارغست از واقعه آمِن دلست |
| ۷۲۹ | N | او همیدانست کان کاو عادل است | * | فارغ است از واقعه ایمن دل است |
| ۷۳۰ | Q | عدل باشد پاسبانِ کامها | * | نه بشب چُوبکزنان بر بامها |
| ۷۳۰ | N | عدل باشد پاسبان کامها | * | نه به شب چوبک زنان بر بامها |
| ۷۳۱ | Q | لیک بُد مقصودش از بانگِ رباب | * | همچو مشتاقان خیالِ آن خطاب |
| ۷۳۱ | N | لیک بد مقصودش از بانگ رباب | * | همچو مشتاقان خیال آن خطاب |
| ۷۳۲ | Q | نالهٔ سُرنا و تهدیدِ دُهُل | * | چیزکی مانَد بدان ناقورِ کُل |
| ۷۳۲ | N | نالهی سرنا و تهدید دهل | * | چیزکی ماند بدان ناقور کل |
| ۷۳۳ | Q | پس حکیمان گفتهاند این لَحْنها | * | از دَوارِ چرخ بگْرفتیم ما |
| ۷۳۳ | N | پس حکیمان گفتهاند این لحنها | * | از دوار چرخ بگرفتیم ما |
| ۷۳۴ | Q | بانگِ گردشهای چرخست این که خلق | * | میسرایندش بطُنبور و بحَلق |
| ۷۳۴ | N | بانگ گردشهای چرخ است این که خلق | * | میسرایندش به طنبور و به حلق |
| ۷۳۵ | Q | مومنان گویند کاثارِ بهشت | * | نغز گردانید هر آوازِ زِشت |
| ۷۳۵ | N | مومنان گویند کاثار بهشت | * | نغز گردانید هر آواز زشت |
| ۷۳۶ | Q | ما همه اجزای آدم بودهایم | * | در بهشت آن لحنها بشْنودهایم |
| ۷۳۶ | N | ما همه اجزای آدم بودهایم | * | در بهشت آن لحنها بشنودهایم |
| ۷۳۷ | Q | گرچه بر ما ریخت آب و گل شکی | * | یادمان آمد از آنها چیزکی |
| ۷۳۷ | N | گر چه بر ما ریخت آب و گل شکی | * | یادمان آمد از آنها چیزکی |
| ۷۳۸ | Q | لیک چون آمیخت با خاکِ کُرَب | * | کَیْ دهند این زیر و این بَم آن طرب |
| ۷۳۸ | N | لیک چون آمیخت با خاک کرب | * | کی دهند این زیر و این بم آن طرب |
| ۷۳۹ | Q | آب چون آمیخت با بول و گُمیز | * | گشت ز آمیزِش مزاجش تلخ و تیز |
| ۷۳۹ | N | آب چون آمیخت با بول و گمیز | * | گشت ز آمیزش مزاجش تلخ و تیز |
| ۷۴۰ | Q | چیزکی از آب هستش در جسَد | * | بول گیرش آتشی را میکُشد |
| ۷۴۰ | N | چیزکی از آب هستش در جسد | * | بول گیرش آتشی را میکشد |
| ۷۴۱ | Q | گر نَجِس شد آب این طبعش بماند | * | کاتشِ غم را بطبعِ خود نشاند |
| ۷۴۱ | N | گر نجس شد آب این طبعش بماند | * | کاتش غم را به طبع خود نشاند |
| ۷۴۲ | Q | پس غذای عاشقان آمد سَماع | * | که درو باشد خیالِ اجتماع |
| ۷۴۲ | N | پس غذای عاشقان آمد سماع | * | که در او باشد خیال اجتماع |
| ۷۴۳ | Q | قوّتی گیرد خیالاتِ ضمیر | * | بلکه صورت گردد از بانگ و صفیر |
| ۷۴۳ | N | قوتی گیرد خیالات ضمیر | * | بلکه صورت گردد از بانگ و صفیر |
| ۷۴۴ | Q | آتشِ عشق از نواها گشت تیز | * | آنچنان که آتشِ آن جَوزْریز |
| ۷۴۴ | N | آتش عشق از نواها گشت تیز | * | آن چنان که آتش آن جوز ریز |